شفای ذهن دقیقاً یعنی چه؟ ذهن ما چگونه شفا پیدا میکند؟
…این فرایند، البته درد دارد. چون تغییر درد دارد. اما شدنی است. «فبشِّرهم…» اما مژده باد بر آنان که پای در راه مینهند…
نوشتهٔ علیاکبر قزوینی
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-20h6r9′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
هماکنون که پشت میز و در برابر لپتاپم نشستهام و این کلمات را تایپ میکنم، روندی را که طی حدود دو سال گذشته از سر گذراندهام مرور میکنم. یکی از روزهای خردادماه ۹۶ بود که با دریافت پیامی در اینستاگرام، با شخصی آشنا شدم که قرار بود با او به سفرهایی دور و دراز بروم. و این سفرها بیش از آنکه آفاقی و در دنیای بیرون و جهانِ عینیتها باشد، سفرهایی انفُسی و در عالم درون و جهانِ ذهنیتها بود.
آن شخص، «محمود پیرحیاتی» بود.
محمود پیرحیاتی، آن موقع هنوز فرد شناختهشدهای در فضای تدریس نبود. به قول خودش، «ریش داشتم و رزومه نداشتم!» او آن روزها بیش از هر چیز، از کتابی صحبت میکرد که نوشته بود. کتابی که میگفت آن را ظرف ۴۴ روز نوشته و درست در ۴۴اُمین سالروز تولدش، کتاب را به پایان برده بود. (یا درستتر بگویم، کتاب به پایان خودش رسیده بود.)
این کتابی بود که وقتی با آن آشنا شدم، به یقین گفتم که از قلب محمود پیرحیاتی بر قلم او جاری شده است. هرچند نقش محمود پیرحیاتی را در نوشتن آن کتاب نباید و نمیشود نادیده گرفت، کتابی بود و هست که فقط شخصِ محمود پیرحیاتی و ذهن بشری او در نوشتن آن دخیل نبوده است. آخر مگر میشود کتابی را فقط با ذهن و مغز و «کلّه» نوشت و این کتاب قلبها را لمس کند و چشمها را خیس؟
نام آن کتاب، «فقط آویزان خودت شو» بود.
از آن روزها، حدود دو سال گذشته است و در این دو سال، دو دورهٔ آنلاینِ شفای ذهن برگزار شده، یک دورهٔ حضوری در حال برگزاری است، و دورهٔ آنلاین سوم هم در حال ثبتنام است. اما در این سفری که طی این دوره انجام میشود، افراد با چه چیزهای مواجه میشوند؟ چه مناظری؟ چه مطالبی؟ در ذهن آنها دقیقاً چه رخ میدهد؟ اصلاً در این دوره قرار است افراد به کجا برسند؟!
حقیقت این است که پیش از آشنایی با محمود پیرحیاتی و آموزههای او، دربارهٔ ذهن اطلاعاتِ کاربردیِ اندکی داشتم. بیش از آنکه به دنیای ذهن و ساحت درون وارد شده باشم، در دنیای کسبوکار و موفقیتهای بیرونی سیر میکردم. بیشتر در فکرِ «داشتهها» بودم نه اینکه «واقعاً چه کسی هستم؟» البته، دغدغهٔ من همیشه بیش از «داشتن»، «بودن» بوده است. چون نحوهٔ بودنِ ماست که حتی به داشتههای ما رنگ میدهد. من اگر «خوش نباشم»، حتی بهترین خانهها و ویلاها را هم داشته باشم، در بهترین کشورها هم سکونت کنم، سوار بهترین ماشینها هم شوم و صفرهای حساب بانکیام قطار شده باشند، باز هم «خلأ»ی را در درون حس خواهم کرد. اصلاً تجربهٔ این خلأ بود که مرا به وادیهایی کشاند که آنقدر در آنها پیش رفتم که در نهایت به محمود پیرحیاتی رسیدم. یا درستتر بگویم، «ما را به هم رساندند.»
جایی که من بودم، نقطهای در وجود که در آن سیر میکردم، دیگر بدون داشتن یک یار و همراه، یک «رفیقِ راه»، طی کردنی و قابل پیش رفتن نبود. محمود پیرحیاتی آمد تا به من نشان دهد که کجا را باید نشانه بروم: «ذهن» را.
با راهنماییها و صحبتهای مفصل و پرسش و پاسخهای فراوان با محمود پیرحیاتی بود که مفهوم و معنای بسیاری از کتابهایی که خوانده بودم، برایم روشن شد. کلید، در بسیاری از آنها، فرا رفتن از ذهن بود و دوباره امیر و اربابِ ذهن شدن. محمود پیرحیاتی به من نشان داد که آنچه را که در تئوری آموخته بودم، چگونه در عمل و در آشفتگی دنیای قرن بیستویکم میتوانم پیاده کنم. با محمود پیرحیاتی، «مثنوی» را از نو فهمیدم و نگاهم به قرآن، که از جایی دیگر شروع به تغییر کرده بود، به ساحتهایی بسیار متعالیتر ارتقا یافت.
محمود پیرحیاتی هشدار داد و میدهد که ذهن همواره در کمین است که ما را از راه به در کند. راهزنی است که آماده است دوباره هر آنچه را که طی «راه» به دست آوردهایم، از ما بگیرد. برای همین، نیاز به «مراقبه و مراقبت» دارد. چیزی که در گام چهارم دوره شفای ذهن، حسابی آن را حلاجی و تشریح میکند.
اما مراقبهٔ محمود پیرحیاتی، صرفاً گوشهای نشستن و نَفَسها را شمردن نیست. او از نَفَس شما را به نفْس، از نفْس شما را به نفْسِ راستین و متعالیتان، و از نفْسِ متعالیتان، شما را سوی نَفْسِ الهی و نَفَسِ الهی رهنمون میشود. همان نَفَسی که هنگام خلقتِ ما، در ما ــ در همهٔ مایی که «انسان» نامیده میشویم ــ دمیده شده است. همان نَفَسی که از یادش بردهایم و برای همین، زنگار بر دلهایمان نشسته، گلویمان خشک و کاممان تلخ شده، و مرکز ادراک ما، و چشم و گوش ما، در حجابی عمیق و غلیظ فرو رفته است.
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ
[و به خاطر ناسپاسیشان]، خداوند مرکز ادراک و فهم و شنواییشان را بسته است و بر روی چشمهایشان پردهای ضخیم کشیده [تا هیچ حقیقت آرامشبخشی را حس نکنند، و به راستی که چه] عذاب بزرگی است برای آنان!
(بقره: ۷)
محمود پیرحیاتی گاهی شمشیر میکشد تا این حجابهای غلیظ را بدرّد. تا کمک کند از پیلهای که ما را از پروانگی شدن باز داشته، به در آییم.
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-114i2s2′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
ذهنی که شفا مییابد، یک ذهن «پذیرا» است. عالم را و زندگی را همانطور که هست، پذیرفته است و میپذیرد. اما این پذیرش، از روی انفعال و عجز و ناتوانی نیست. پذیرشی از روی عزم است و از سرِ نارضایتی! آری نارضایتی! نارضایتی از اینکه زندگیِ من نباید آن چیزی باشد که الان هست! پس رؤیاهایم چه؟ زندگی دلخواهم چه شده؟ چه بر سر رؤیای الهی و افسانهٔ شخصیِ من آمده است؟
در شفای ذهن، و در فرایند این دورهای که گامهایش انگار از جایی در عالم بالا پشت سر هم چیده شده، شخص در نهایت خودِ الهیاش را ملاقات میکند. برای همین است که قرار نیست فرد در این دوره به جایی برسد. قرار است دور بزند و خودش را پیدا کند. قرار است وجود الهی خویش را بازیابد و گِردِ آن طواف کند. و چه طواف مقدسی است این طواف! حاجی میشوی! حجات قبول حاجی جان؛ حاجتروا میشوی! باب الحوائج میشوی!
اینها بازی با کلمات نیست و البته اگر کتاب فقط آویزان خودت شو و فصل «تطهیر کلام» را خوانده باشی، میدانی که کلمه اصلاً از جنس بازی نیست. آنچه بازیبازی میگوییم و از جنس لهو و لعب است، حرف است و حرّافی. زِرهای ذهن ماست که جان ما را تیره و درون ما را آشفته میکند. البته بگویم که قرار نیست همه در طی دوره شفای ذهن، به یک جا برسند. مبدأ یکی است، مسیرِ سفر هم یکی است، اما مقصد و مقصود را «او» تعیین میکند و البته خودِ تو ــ که چقدر طالب و تشنه باشی. انبانت چقدر است؟ همانقدر میبَری. اما اگر حقیقتاً تشنه و طالب و جستوجوگر باشی، اگر به کم راضی نشوی، این راه را پایانی نیست.
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمیبینم
(عطار)
و چه زیباست این «ابتلا»! اگر مبتلا شوی، اگر مبتلایت کنند، بیش از درمان، در پی درد خواهی بود. دردی از جنس آگاهی، از جنس معرفت، از جنس حکمت. با اینکه میتوانی همهٔ چیزهای مادی را داشته باشی (از خانهای ویلایی در کانادا گرفته تا ماشین آئودی شاسی بلند و میلیونها دلار پول و…) اما دیگر خودت را در آنها خلاصه نمیکنی. خودت را با آنها تعریف نمیکنی. تسلیم آنها نیستی. متوجه آنها نیستی. توجهات به جای دیگری است و تسلیمات از جنس دیگری.
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ
و هنگامی که خداوند بزرگ به او گفت: تسلیم شو [تسلیم هر آنچه ما مقّدر کردهایم] و ابراهیم بیدرنگ گفت: سراپا تسلیم پروردگار جهانیان شدم!
(بقره: ۱۳۱)
و چنین تسلیمی است که وجه تو را خدایی میکند.
فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّه
بگو: من تمامی وجودم را به خداوند واگذار کردهام.
(آل عمران: ۲۰؛ بخشی از آیه)
آنگاه است که به هر سو رو کنی، جمال زیبای او را میبینی.
فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
پس به هر طرف رو کنید رو سوی خدا کردهاید!
(بقره: ۱۱۵؛ بخشی از آیه)
به صحرا بنگرُم صحرا ته وینم
به دریا بنگرُم دریا ته وینم
به هر جا بنگرُم کوه و در و دشت
نشانِ رویِ زیبایِ ته وینم!
(باباطاهر عریان)
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-rlbtoy’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
از شفای ذهن گفتیم و به کجا رسیدیم! الحمدلله! حدیث شفای ذهن اصلاً اینگونه است. میآورندت تا تو را به جایی و جاهایی ببرندد که تصورش را هم نمیکردهای. این دوره، که از جنس خودشناسیِ عملی است، نظیرش را من در جایی ندیدهام. نه در ایران و نه در خارج از ایران. بعضی استادان حقیقی هستند که میتوانند تو را به حقیقت برسانند، اما کجا میتوانی آنها را پیدا کنی! و تازه اگر پیدا کنی ــ و اگر تو را به شاگردی بپذیرند ــ مگر طاقت انجام کارهایی را داری که آنها از تو میخواهند؟!
محمود پیرحیاتی، بیش از ۱۷ سال مسیری را طی کرده است که طی کردن آن، کار هر کسی نیست. دوره شفای ذهن از دل چنین «طی مسیری» بیرون آمده است. اما محمود جانِ پیرحیاتی، تمام سختیهای مسیر را برای خواستارانِ خودشناسی هموار کرده و آن را از واژههای ثقیل و رمز و رازهای ناگشودنی زدوده تا بستهای شود که ذهن یک انسانِ مشغولِ قرن بیستویکمی بتواند آن را خوراک خویش سازد. لقمهای گرفته در حد دهان و جهازِ هاضمهٔ چنین انسانی. و عجب لقمهٔ غنیای هم هست و در این حالتِ سبُک، همچنان سنگین!
این لقمههای خوردنی، گاهی آنقدر سنگین است که بسیاری را، مثلاً در گام «بازخوانی گذشته» و در سفر برای کاوش و نبش قبر گذشتهٔ خویش، به حالاتی عجیب دچار میکند. کما اینکه برخی از شاگردان دورههای مختلف شفای ذهن گزارش دادهاند که طی این گام، واقعاً دچار استفراغ شدهاند!
اما تا چیزی از انسان بیرون نریزد، چیز تازهای نمیتواند جایگزین آن شود. انسان اگر قرار است به نور برسد و درون خویش را از نو روشن کند، اگر قرار است شمس حقیقی را در وجود خویش به طلوع برساند، باید حُبِّ تمامِ غروبکنندگان را از دلِ خود بیرون کند. همچون ابراهیم (ع) که فرمود: «من غروبکنندگان را دوست ندارم.»
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ
و چون تاریکی شب او را فرا گرفت ستارهای را دید و گفت: این پروردگار من است. و چون [ستاره] غروب کرد و ناپدید شد گفت: من غروبکنندگان را دوست ندارم.
و هنگامی که ماه را دید که طلوع کرده گفت: این پروردگار من است! اما زمانی که دید آن هم افول کرد و ناپدید شد گفت: اگر پروردگارم مرا به راه درست هدایت نکند بیشک از قوم گمراهان خواهم بود!
پس هنگامی که خورشید را در حال طلوع دید گفت: این دیگر خدای من است، زیرا از همه بزرگتر است! اما وقتی دید آن هم غروب میکند گفت: ای قوم، من از شرکی که میورزید بیزارم!
من [تسلیم محض] روی خود را سوی کسی متوجه میکنم که آسمانها و زمین را آفرید! و من هرگز از مشرکان نخواهم بود.
(انعام: ۷۶-۷۹)
آری! دورهٔ شفای ذهن، به یُمن مددِ الهی، قرار است وجه شما را کمی برگرداند. به سوی خودتان. خودِ حقیقیتان. همان خودی که از جنس روح الهی است و همان است که از راهِ شناختِ آن میتوانید به خدا برسید. یک «توبهٔ عملی»؛ روی گرداندن از آنچه که نیستید و رو کردن به «او» که تمامِ زندگیِ شماست. که توبه، در معنای حقیقی خود، یک «برگشت» است، یک «رو را گرداندن به سمتِ درست!»
…مگر میشود سمتِ قبلهات را بشناسی و تنها باشی!
(کتاب فقط آویزان خودت شو، صفحهٔ ۱۹)
این فرایند، البته درد دارد. چون تغییر درد دارد. اما شدنی است. «فبشِّرهم…» اما مژده باد بر آنان که پای در راه مینهند…
[av_hr class=’custom’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’100px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=’#f29200′ icon=’ue801′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-p6xtp6′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
پروردگارا! قلبهای ما را [به سوی ناحق] متمایل مکن،
آن هم بعد از آن که هدایت و راهنماییمان کردهای!
و رحمت الهی را شامل حالمان گردان؛
زیرا تو بسیار بخشندهای.
(آل عمران: ۸)
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-szinzm’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
این مطلب نخستین بار در وبسایت مدرسه تحول فردی منتشر شده است.
* آیات عربی قرآن در این مقاله، از سایت پارسقرآن نقل شده است.
* ترجمههای آیات قرآن در این مقاله، از ترجمهٔ قرآن کریم به قلم مسعود ریاعی نقل شده است.
درباره علی اکبر قزوینی
نویسنده و مدرس و کوچ زندگی است. وی در آموزشهای خود جدیدترین یافتههای روز را با تجربیات شخصی و فرهنگ غنی ایران ترکیب میکند که حاصل آن نوشتههایی خواندنی و تحولی عمیق در شاگردان وی است. علیاکبر قزوینی چند سالی ساکن کانادا بوده و اقامت آن کشور را دارد. وی هماکنون در ایران زندگی میکند.
نوشته های بیشتر از علی اکبر قزوینی5 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید
با سلام و عرض ادب خدمت استاد قزوینی که قلم زیباشون با نهایت سادگی و صفای دل به نگارش می پردازد، متن را که خوندم بغضی شیرین و حس و حالی عجیب در من ایجاد کرد. تجربه ای که استاد از دوره شفای ذهن بیان کردن فکر کنم تک تک شاگردان دوره تجربه کرده اند. مربی گرامی در این راه حکم کارواندار عشق را دارند که هر کس را به میعادگاه و طواف دل خودش می برن و آداب احرام، لبیک، طواف، قربانی و رمی جمره را به تو یاد می دهند. حج ظاهری را تجربه کرده بودم که زیارت خانه دل مشرف شدم و لذت این احرام کجا و درک حضور کجا و زیارت دنیوی کجا؟ چه اشکهایی ریخته شد تا دل صفا پیدا کند و چه لبخندهایی از دیدار با خودت به لبها نقش بست.
من هم به عنوان شاگرد مدرسه تحول به دوستانم توصیه می کنم که در آن حضور پیدا کنند و طعم و لذت دیدار با خودشون را بچشند.
یا حق
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
با تشکر از استاد عزیزم جناب آقای قزوینی برای این جریان روشن کلمات، به عنوان دانشجوی دوره اول شفای ذهن کلمه به کلمهی این متن را حس کردم و با هر سطر آن، برگی از کتاب فقط آویزان خودت شو یا خاطرهای از دوره شفای ذهن یا سکانسی از داستان زندگیام برایم مرور شد …
سپاس بیکران
با سلام خدمت استاد محترم
به عنوان یک دانشجوی دوره اول شفای ذهن تک تک جملات شما برای من خاطره است. زوم روی چه چیزی و چه کسی و کجا. هجرت درونی به ز هجرت برونی. یکی از دلایلی فعلا دست نگه داشته ام و اقدامی نکرده ام تا اول درون و ریشه خودم را درست کنم. درون و ذهن درست شود، بیرون هم اتفاق های خوب و خوشایندی خواهد افتاد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
روی سخنم با انسانهایی است که (نه براساس اتفاق که یقیناً بنابر اجابت دعایی درونی در خلوت خالصانه از معبودشان) در مدار این مقاله قرار گرفتهاند.
و آنها را مسافرانی میدانم که در این جهان پِیِ مقصودی در جستجویند.
پس ای مسافر!
به هوش باش که در این آشفتهبازارِ آموزشهای متعدد و متنوع ؛ در مسیری قدم بگذاری که تو را به اصل ، وصل کند.
جنس سخن در این محفل و مجلس، در عین سادگی ظاهری از عمق نابی برخوردار است.
عمق آن گاه به نقاط کوری میرسد که تو را متحول میکند.
همان نقاط کوری که با غفلت از آنها و مشغولیت به فرعها، به مقصود مطلوب زندگی شگفتانگیز خویش دست نیافتهای.
اگر داستان عمق جان، داستان نجاتبخش تو نیز هست، با این محفل و مجلس همداستانی.
و گوش جان به نوا بده : « رواق منظر چشم من آستانه توست کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست»
«فأدخلوها بسلامٍ آمنین»
الحمدلله رب العالمین علی کل حالٍ
فقط آویزان خدایی