یک فروشندهٔ خوب، صبور است و مشتری را نمیپراند!
یک فروشنده خوب، مثل یک عکاس صبور حیات وحش، میداند که مشتری سرانجام به آشیانهاش باز میگردد 🙂
نوشتهٔ علیاکبر قزوینی
[av_hr class=’short’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-20h6r9′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
آنهایی که دستی در عکاسی طبیعت و بهطور خاص عکاسی از حیات وحش دارند، میدانند که برای گرفتن یک عکس خوب، بردباری فراوانی باید داشت. خیلی وقتها ما عکس زیبای یک پرنده، ژست پُراُبهت یک شیر، لحظۀ پرواز یک جغد در شب، نگاه نافذ یک عقاب، ارتباط زیبای یک پروانه و گل، زوزه کشیدن یک گرگ در هوای سرد و… را میبینیم و ممکن است تصور کنیم عکاس دوربیناش را برداشته و نزدیک اقامتگاه این جانوران رفته و کمی قدم زده و سوژه را دیده و لنز را نشانه رفته و کلیک… شاتر را زده و عکس منحصر به فرد خود را ثبت کرده است. اما در ۹۹ درصد موارد، داستان اینگونه نیست.
یک عکاسِ خوبِ حیات وحش، یک رفتارشناس خوب است؛ کسی است که رفتار و الگوهای زیستی و خوراکی و شکار جانوران را میشناسد. اینها را در کتاب خوانده، در فیلمها دیده، از تجربۀ عکاسان دیگر استفاده کرده، دانشِ رفتارشناسان جانوری را به کار گرفته، و تجربههای خودش را هم به آنها افزوده است.
برای گرفتن عکسی از یک پرنده، عکاس شاید ناگزیر شود کومهای برپا کند و خودش و دوربیناش را با شاخه و برگ درختان بپوشاند و نزدیک برکهای شود و برای پرندگان خوراک بریزد؛ و صبر کند تا پرندگان از راه برسند و او بتواند لحظههای استثنایی را شکار کند.
شاید عکاس ناگزیر شود دوربیناش را به چهارچرخههای کوچکِ دارای کنترل از راه دور ببندد و آن را نزدیک جانوران خطرناک بفرستد، و صبر کند تا آنها با این وسیلۀ عجیب خو بگیرند تا بتواند واکنشهای آنها و الگوهای زندگیشان را ثبت کند.
عکاس ممکن است در سرما و گرما، در بلندی و پستی، در خشکی یا در آب، منتظر بماند و تماشا کند تا بتواند عکسی ماندگار بگیرد. او حرف نمیزند، شلوغبازی درنمیآورد، هول نیست، نیامده که فقط چند شاتِ گذری بگیرد و برود. او به حرفهاش عشق میورزد، و آنچه شاید دیگران رنج میدانند، برای او عینِ خودِ گنج است. و قطعا هر کسی نمیتواند یک عکاس خوب حیات وحش شود اگر آن ویژگیها و این عشق را نداشته باشد.
یک فروشنده خوب چه ویژگیهایی دارد؟
داستان یک فروشندۀ کاربلد، یک فروشندۀ حرفهای، یک فروشندۀ نابغه، و یک فروشندۀ عاشق هم مثل داستان عکاسهایِ شکیبایِ حیات وحش است. فروشندهای که عجول است، زیاد حرف میزند، به خواستۀ مشتری توجه ندارد، و فقط به لحظۀ نهایی و گرفتن پول از مشتری فکر میکند، ممکن است موفق شود مشتریهای گذری را به دام بیندازد، اما هرگز نمیتواند یک فروش پایدار و خریداران وفادار داشته باشد.
اجاز بدهید داستانی برایتان تعریف کنم. سالها پیش که میخواستم نخستین گوشی تلفن همراهم را بخرم، با یک کیف سامسونت در دست (که آن روزها معمولتر از دست گرفتن کیف چرمی یا کولهپشتی یا کیف لپتاپ بود) راهی خیابان جمهوری تهران شدم. از قبل، و با جستوجوهای اینترنتی، میدانستم که چه مدلی را میخواهم بخرم، و یک بار هم قبلا گشتی در فروشگاهها زده بودم و آن مدل را از نزدیک دیده بودم و میدانستم که مدل اصلی و غیرتقلبی چه ویژگیهایی دارد. کلِ پول همراهم بود و قصدم برای خرید، قطعی.
به هر روی، وارد یکی از فروشگاههایی شدم که آن مدل را پشت ویترین داشت. دربارۀ گوشی و قیمتش که سوال کردم، فروشنده نگاهی به من و به کیف سامسونت انداخت و چشمهایش از آن برقهای شیطانی زد؛ و نخستین پرسشاش این بود: «چند تا میخواهی؟» او، دامَش را از پیش پهن کرده بود؛ کم مانده بود از پشت کانتر بیرون بیاید و بازوی مرا بگیرد و مجبورم کند به خرید. دلم نمیخواست لحظهای دیگر فضای آن مغازه را تحمل کنم. در حال بیرون آمدن، صدای فروشنده را شنیدم که میگفت: «تخفیفِ خوب هم میدهیمها!» توی دلم گفتم اگر مجانی هم بدهی، از تو نمیخرم!
فروشگاه بعدی، فروشندۀ نازنینی داشت که قصد نداشت چیزی را با تحمیل بفروشد. نیتاش، بهدرستی، خدمت بود. با لبخندی از من استقبال کرد، از پشت کانتر بلند شد و خوشآمد گفت. پرسشهای مرا جواب داد و اجازه داد که خودم با فراغ خاطر، به این نتیجه برسم که میخواهم همین گوشی را و از همین فروشگاه بخرم. او چیزی به من نفروخت؛ گذاشت خودم به خودم بفروشم. یک فروشندۀ نابغه که عشق به کارش دارد، همیشه همین کار را میکند.
به قول مولانا: «دامی و مرغ از تو رمد/ رو لانه شو رو لانه شو!» فروشندۀ مغازۀ نخست، درگیر پیشداوریهای خودش بود و فقط به مبلغی فکر میکرد که تا آخر روز قرار بود وارد دخلش شود. او دام بود. و پرنده از دام میهراسد و میرمد. حتی اگر یک بار ناخواسته اسیر دام شود، و رها شود، بار دیگر به آنجا برنمیگردد و دیگران را هم برحذر میدارد از رفتن به سوی آن دام. اما فروشندۀ دوم، آشیانهای مهیا کرده بود که پرندگان در آنجا احساس آرامش میکردند. او هول نبود؛ و مثل یک عکاس حرفهای حیات وحش، میدانست کِی باید دکمۀ شاتر را بزند.
دوست دارید داستانی دیگر برایتان بگویم؟ سال گذشته، برای خرید عینک آفتابی راهی خیابان فلسطین شدم. نه از قبل اطلاعی از قیمتهای شگفتانگیز! عینکها داشتم و نه مدل خاصی در ذهنم بود. به چند مغازه سر زدم، مدلهای مختلف را امتحان کردم، و قیمت گرفتم. بعضی فروشندهها بااکراه مدلها را برای امتحان میآوردند؛ بعضیها هنوز من چیزی دربارۀ قیمت نپرسیده، ناشیانه قیمت را میگفتند؛ بعضیها سرشان به مشتری دیگری گرم بود و باید سوالی را دو سه بار میپرسیدی تا جواب بدهند… و در میان آنها، فقط یکی بود که با مشتری ــ که من باشم ــ مثل یک «پرنس» رفتار کرد.
مثل همان فروشندۀ موبایل، لبخند بر لب داشت و خوشآمد گفت. با چند پرسشِ حرفهای، حدود سلیقۀ مرا دریافت. مدلهایی را پیشنهاد کرد و گذاشت آنها را ــ انگار که متعلق به خودم باشد ــ امتحان کنم. بیآنکه پرحرفی کند، دربارۀ ویژگیهای خاص عینکها اطلاعات داد. و مهمتر از همه، در رفتارش نشانهای از هول بودن، یا نشانهای از ترس ــ که نکند با این همه وقت گذاشتن، من عینک را از او نخرم! ــ وجود نداشت؛ و همین به من آرامش بیشتری میداد.
پس از اینکه بررسیهایم را انجام دادم و از یک مدل عینک خوشم آمد، چون آن لحظه قصد خرید نداشتم، تشکر کردم. و فروشنده، اصلا نشانهای بروز نداد که از نخریدنِ من ناراحت شده است. انگار که خرید کرده باشم، تا دم در هم من را بدرقه کرد. و من، بدون اینکه کارتی هم از او بگیرم، چهرهاش و مغازهاش را به خاطر سپردم تا وقتی قصدم برای خرید نهایی شد، به همانجا مراجعه کنم. و دو ماه بعد، یکراست به همان مغازه رفتم، بیآنکه فروشنده مرا به یاد داشته باشد همان برخوردهای خوب را دریافت کردم، و خریدم را انجام داد.
او دام پهن نکرده بود، آشیانه ساخته بود؛ و پرنده به آشیانهاش بازگشت!
ویراستی از این مقاله پیشتر در مجله خلاقیت و وبسایت آموزشی محمود معظمی منتشر شده بود. این مقاله هماکنون در وبسایت مدرسه تحول فردی منتشر شده است.
درباره علی اکبر قزوینی
نویسنده و مدرس و کوچ زندگی است. وی در آموزشهای خود جدیدترین یافتههای روز را با تجربیات شخصی و فرهنگ غنی ایران ترکیب میکند که حاصل آن نوشتههایی خواندنی و تحولی عمیق در شاگردان وی است. علیاکبر قزوینی چند سالی ساکن کانادا بوده و اقامت آن کشور را دارد. وی هماکنون در ایران زندگی میکند.
نوشته های بیشتر از علی اکبر قزوینی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.