اگر میخواهی «خالص» شوی «راه»اش این است…
نوشتهٔ علیاکبر قزوینی
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-20h6r9′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (صافّات: ۴۰)
آنچه در سطر بالا خواندی، آیهٔ شمارهٔ ۴۰ از سورهٔ صافّات است. و قرار گرفتن این آیه در برابر شمارهٔ ۴۰، اتفاقی نیست. که قرآن هر کلمه و هر عددش حساب و کتاب دارد حتی اگر من و تو از آن سر در نیاوریم. در اواخر همین مطلب بیشتر در این باره خواهم گفت. اما فعلاً دل بده به عدد چهل…
چهل عددی مقدس است که بارها و بارها در فرهنگهای مختلف به آن اشاره شده است. چلّهنشینی برای رسیدن به خواستهای یا تجلّی چیزی یا رسیدن به کشف و شهودی… چهل شبانهروز؛ «اربعین»… چهل سال؛ مدت زمانی که قوم بنیاسرائیل در صحرا گذراندند تا اجازهٔ ورود به سرزمین مقدس به آنها داده شود. و چهل، سنی که در آن پیامبر اسلام (ص) به رسالت مبعوث شد. چهل، بیش از هر چیز، نماد گذراندنِ یک دوره است. تمام شدنِ دورهای و آغاز دورهای دیگر. پیلهای را رها کردن و پوست انداختن برای ورود به ساحتی و مرحلهای دیگر.
که ای صوفی شراب آنگه شود «صاف»
که در شیشه بماند «اربعینی»
(حافظ)
نام سورهْ «صافّات» است و شمارهٔ آیه ۴۰. در شعر بالا چه میبینی؟ حال میکنی با این نظمِ شگفتانگیز؟ «صافات» را میتوانی «صاف+ات» بخوانی یعنی «صافشدگان»! کسانی که «صاف» از هر «اوصافی» گشته و تمامْ «او» شدهاند. آنها پس از گذرانِ چهل پله، چهل مرحله، دورهای چهلتایی (هر طور که دوست داری تعبیرش کن)، به این جایگاه و به این شکلِ بودن رسیدهاند. چهل را که بگذرانی، اگر درست بگذرانی، میتوانی جزو «صافات» شوی؛ صافشدگان. به خلوص رسیدگان. خالصشدگان. به مخلَصین. «مُخلَص» کسی است که «خالص» شده، کسی است که «خلاص» شده، کسی است که در کورههای مختلف پخته شده و هر «ناخالصی» از او گرفته شده و حقیقاً «رها» شده است.
«رها» را هرگز جورِ دیگری خواندهای؟ «الف» را ببر قبل از «ه»، میشود «راه». یعنی برای رها شدن باید از «راه» بگذری! باید مسیری را طی کنی! و این راه، این مسیر، که «سیرِ تو» از آن میگذرد، کدام راه است و کدام مسیر؟ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» (فاتحه: ۶) راهِ راست. راهِ راستان. راهِ مخلَصین. راهِ صافّات.
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-1njrq1s’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
اما بگذار کمی بیشتر در این آیه گردش کنیم. هنوز خیلی چیزها مانده تا کشف کنیم و حظ ببریم.
آمادهای؟
آیه با «الا» شروع شده. کمی بعد، «الله» است. اما در میانِ آنها دقت کن. بین این دو چه میبینی؟ «عباد»؛ بندگان، عبدها. برای مخلَص شدن باید ابتدا عبد شد. تا عبد نشوی، مخلَص نمیشوی، خالص و خلاص نمیشوی.
اما «عبد» کیست؟
باز به آیه نگاه کن. دارد به تو میگوید. واضح و آشکار و بینیاز از هر تفسیر و تعبیری!
«الا»… همه چیز را نفی کن، به همه چیز «نه» بگو، تا به «الله» برسی. تا با «الله» باشی. تا «الا» را نباشی، «الله» را نمیتوانی بود! نمیتوانی هم خدا را بخواهی و هم خرما را! میدانم که الان ذهنات هزار و یک ایراد و اشکال را پیش میکشد: «یعنی نمیشود هم خدا را داشت و هم دنیا را؟ نمیشود هم پول را خواست و هم معنویت را؟» دیدی… باز هم ذهنِ دوبین و دوگانهاندیشِ تو، که پس از خوردنِ آن سیب یا گندم به وسوسهٔ شیطانْ احوَل شد و از یگانهبینی و یگانهگویی دور افتاد، همه چیز را دو تا میبیند. دو تا که چه عرض کنم! ده تا، صد تا، هزار تا… «وحدت» را رها کرده و در «کثرت» سردرگم است! و تو نمیدانی که «کثیر» در «واحد» هم هست!
چون که صد آمد، نود هم پیشِ ماست!
(مولانا)
تو همه چیز را نفی کن و فقط خدا را بخواه؛ در خدا «همه چیز» (everything) هست چرا که خدا «همهچیز» (All-That-Is) است! تو فراتر از دوگانگیها و چندگانگیها برو، آنگاه همه چیز را یکچیز میبینی چون همهچیز «یک» است!
تو خدا را باش، تو عبدِ خدا باش، خدا همه چیزِ تو خواهد بود!
آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره، بی چاره نخواهد شد!
(مولانا)
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-17ebso0′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
…«الا» و «الله». عبد بودن در میان این دو رخ میدهد. در میان «لا اله الا الله»، در این قلعه! «کَلِمَهُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی!» (کلام «لا إلهَ إلّا اللّهُ، یعنی هیچ معبودی به جز الله نیست» دژ و حصار من (خدا) است پس هر کس به دژ و حصار من داخل شود از عذاب من امنیّت خواهد یافت.) و مخلَصین، اهلِ «لا اله الا الله»، همانهایند که از عذاب «ایمن» شدهاند، چون قبلاً «ایمان» آوردهاند و «مؤمنی» روشِ زیستن و سبکِ زندگی آنهاست. تابهحال «ایمان» را اینطور خوانده و دیده بودی؟!
آن رسول که آمد پیامش این بود: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا!» بگویید هیچ الهی نیست جز الله، که رستگاری همین است! حقیقتاً الله اکبر! حقیقتاً لا اله الا الله! و این «لا اله الا الله»، اگر دقت کنی، عبارتی است ۱۲ حرفی که تماماً از سه حرفِ «ا ل ه» شکل یافته است؛ و «ا ل ه» چیست جز همان «اله»! باز هم دارد بهعیان میگوید که همه چیز «یک» است که به انحاء مختلف و به شکلهای گوناگون تجلی میکند!
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحدهُ لا اله الا هو
(هاتف اصفهانی)
پس مخلَصین آنهاییاند که ذکرشان و فکرشان «لا اله الا الله» است. نه اینکه فقط به زبان بگویند، که گفتن فقط به «زبان» همان «زیان» است! آنها، یعنی مخلَصین، «موحّد» هستند در عمل. «واحد» هستند در وجود و در حضور، به «وحدت کلمهٔ خویش» رسیدهاند، از کثرت و تکثر و پخشوپلا بودن (و پرتوپلا بودن!) رهایی یافتهاند، و آنها همانهایند که «احد» را که یگانهٔ بیهمتاست، «عاشقانه» میپرستند ــ و عاشق کسی است که جز معشوق نمیبیند! که جز معشوق کسی به چشماش نمیآید! که هر کار میکند برای معشوق است و به شوقِ رضایِ او!
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
همانها که به ذکر او قیام میکنند و مینشینند و میآرمند، و پرندهٔ فکر خویش را در فرازنای کیهان به پرواز درمیآورند و از خلقتِ آسمانها و زمین در شگفتاند… میاندیشند: «ربِّ ما! تو این همه را باطل نیافریدهای! سبحان تویی! پس ما را از عذابِ نار در امان بدار.»
(آل عمران: ۱۹۱)
«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ…» ذکر آنها در هر حال «الله» است؛ خدای یگانه. یگانهٔ بیهمتا. و این یگانگی، این وحدت، این «توحید» ــ که اولین اصل از اصول «دین» است، همان دینی که اگر بفهمیاش هیچ اجباری و تحمیلی در پذیرشِ آن نخواهی دید چون «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» (بقره: ۲۵۶) ــ همان راهِ خلاصی است. و اینطوری تو مخلَص میشوی.
[av_hr class=’short’ height=’50’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’50px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’30px’ custom_margin_bottom=’30px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-sur7a8′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
اما «عبد» همیشه در میان «الا» و «الله» است. در میان «خوف» و «رجا». در خوف (ترس) از اینکه نکند دوباره به دنیاخواهی «نه» نگوید، و رجا (شوق) به اینکه الله هست. شوق به اینکه «او» همیشه هست و «او» همیشه حافظ و ایمنیبخش است. شوق به اینکه همیشه یک سِیْر از «الا» به «الله» کافی است تا «مخلَص» شوی! تابهحال «قرآن» را اینطور خوانده بودی؟! (و تو نیستی که میخوانی، قرآن بر تو «خوانده میشود!»)
اما هنوز از «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» مانده است. این آیهٔ شریفه تنها همین یک بار در سورهٔ مبارکهٔ «صافات» نیامده است!
در آیهٔ ۷۴ هم آمده است!
در آیهٔ ۱۲۸ هم آمده است!
در آیهٔ ۱۶۰ هم آمده است!
چهار بار آمده و چهار را ضرب در چهل کن، به چه میرسی؟ ۱۶۰!
تفکر و تأمل دربارهٔ این عددها را به خودت وامیگذارم چرا که اگر قرار به تعبیر و تفسیر همه چیز با کلمات من باشد، خودت از تماشای بسیاری از مناظر باز میمانی. و در عددها هم نمان. آنها را فقط «نشانه»ای بدان که دارد به چیز بزرگتر و مهمتری اشاره میکند. بسیار کسان در پی معجزات ریاضی قرآن بودند اما از این ریاضت هیچ بهرهای نبردند! چون در «عدد» ماندند و از «مدد» غافل شدند!
و یادت باشد («نشانه» که گفتم این است):
در «قرآن» همه چیز حسابشده است! چون در «کتاب الهی»، در «کتاب آفرینش»، همه چیز حسابشده است! یک حرف کم و بیش و یک عدد جلو و عقب نیست! اگر شک داری، کمی دربارهٔ برخی از عددهای فیزیکی، شدّت و سُستیِ نیروها، فاصلهٔ مدارها در منظومههای ستارهای و در دنیای زیراتمی غور کن. که یک ساعت تفکر از این جنس، برتر از هفتاد سال عبادتِ کور و تقلیدی است!
«قرآن» یک تجلی از این «کتاب الهی»، از این «کتاب آفرینش» است. و همه چیز در آن هست. حتی خودِ تو! که فرمود: «فِیهِ ذِکْرُکُمْ» (انبیاء: ۱۰).
همه عمر برندارم سر از این خُمارِ مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
(سعدی)
انشاءالله که در پناه صاحب قرآن، زندگیای نورانی و مخلَصانه داشته باشیم. آمین.
این مطلب نخستین بار در وبسایت مدرسه تحول فردی منتشر شده است.
درباره علی اکبر قزوینی
نویسنده و مدرس و کوچ زندگی است. وی در آموزشهای خود جدیدترین یافتههای روز را با تجربیات شخصی و فرهنگ غنی ایران ترکیب میکند که حاصل آن نوشتههایی خواندنی و تحولی عمیق در شاگردان وی است. علیاکبر قزوینی چند سالی ساکن کانادا بوده و اقامت آن کشور را دارد. وی هماکنون در ایران زندگی میکند.
نوشته های بیشتر از علی اکبر قزوینی3 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام. سپاسگزارم واژه ی کاملی نیست. الحمد لله رب العالمین که روزم با این پیام آغاز شد. چه خوشی بالاتر از این که در پرورش عالمیان، دخیل باشی، پیام رب را به سهم خویش بگشایی…
عبد در لغت عرب یعنی جاده صاف کن. ( مفردات راغب). جاده صاف کن بین الا و الله. قشنگه
ین «لا اله الا الله»، اگر دقت کنی، عبارتی است ۱۲ حرفی که تماماً از سه حرفِ «ا ل ه» شکل یافته است؛ و «ا ل ه» چیست جز همان «اله»! باز هم دارد بهعیان میگوید که همه چیز «یک» است که به انحاء مختلف و به شکلهای گوناگون تجلی میکند!
خیلی عالی مخصوصا این قسمت کامل وعالی
خوشحال می شم بدونم این مطالب خوب و عالی از کدام کتاب یا …است
فوق العاده بود استاد. واقعا لذت بردم ..مخصوصا از ارتباط نورانی آیه ۴۰ سوره با این بیت :
که ای صوفی شراب آنگه شود «صاف»
که در شیشه بماند «اربعینی»