در تور شاد، آموزشی و معنوی قونیه (ترکیه) چه گذشت؟
همدلی از همزبانی بهتر است؛ چند تصویر از قونیه در آذر ۱۳۹۶
نوشتهٔ علیاکبر قزوینی
[av_hr class=’short’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-20h6r9′ custom_class=” admin_preview_bg=”]
چرا سفر به قونیه؟
مهرماه ۹۶ است. در میانهٔ برگزاری دورهٔ «در جستوجوی افسانهٔ شخصی» به دلم میافتد که چه خوب است اگر با شرکتکنندگان این دوره، «دیداری» در قونیه داشته باشیم. من در تورنتو هستم، کانادا، و دوستان در چهارگوشهٔ ایران، و تکوتوک در کشورهای دیگر از جمله استرالیا و ترکیه. دوره، غیرحضوری و آنلاین است و از طریق بسترهای ارتباطی اینترنتی، بهویژه کانال و گروه اختصاصی تلگرامی، ارسال مطالب و آموزشها و هماندیشی و پرسش و پاسخ را انجام میدهیم. تنها کاری که در ابتدا میکنم این است که این «به دل افتادن» را فقط در گروه تلگرامیمان اعلام میکنم و قرار میشود به آن «دل بدهیم». بذرِ یک «رؤیا» کاشته شده ــ با امیدی و شوقی فراوان برای تحققِ آن.
کمتر از دو ماه بعد، در اتوبان تهران ــ قم هستم به سمت فرودگاه امام. آن رؤیای شیرین، با همت دوستانی عزیز و با برنامهریزی و تلاشهای شبانهروزی، به واقعیت پیوسته و حالا از میان بیش از ۲۰۰ شرکتکنندهٔ دوره، کاروانی ۳۰ نفره ــ شامل تعدادی از شرکتکنندگان دورهٔ در جستوجوی افسانهٔ شخصی و جمعی دیگر از علاقهمندان به مولاناــ راهی قونیه هستیم. از تهران به آنکارا میرویم و از آنجا با قطاری تندرو رهسپار قونیه خواهیم شد.
در این مدت، که تورِ قونیه از اندیشه به عمل رسید، «مدرسه تحول فردی» هم راهاندازی شده است. این مدرسه، رؤیای مشترک دوست عزیزم «محمود پیرحیاتی» و من بوده است که ماهها در دو سوی دنیا ــ تورنتو و تهران ــ شب و روز با هم همفکری و برنامهریزی داشتیم. محمود پیرحیاتی، مربی تحول فردی و نویسندهٔ کتاب «فقط آویزان خودت شو» است که در همان اولین خوانِش، دل از من برد. داستان اصلاً داستان دلدادگی است که اینطور دلها به هم وصل میشود و مدرسه تحول فردی در نخستین گام خود، یک تور آموزشی را راهی قونیه میکند. حتی خیلیها که سالهاست در امر آموزش فعالیت میکنند، از اینکه مدرسه تحول فردی در این اقدام نخستْ چنین کار بزرگی را تقبل کرده و به نوعی رونماییاش را با برگزاریِ توری پروپیمان در قونیه پیوند زده است، اظهار شگفتی میکنند. گاهی خلاف همهٔ محاسبات ریاضی و دو دو تا چهار تایی و این دنیایی، باید دل به دریا زد.
این تور، که هم شاد بود و هم معنوی و هم آموزشی، با همراهی «مؤسسهٔ رسالت زندگی»، «مجموعهٔ آموزشی بیشتر از یک نفر» و «مجلهٔ خلاقیت» برگزار شد و افزون بر من و محمود پیرحیاتی که در خصوص مدرسهٔ تحول فردی و مأموریت آن، نیز «پیام مولانا برای زندگی امروز» سخنرانی کردیم و یک آتشنشینی (برنامهٔ پرسش و پاسخِ شبانه به صرف چای و خرما و نبات) هم داشتیم، سیدمحمد سیدصدر (مؤسسهٔ رسالت زندگی) دربارهٔ نحوهٔ یافتن رسالت زندگی صحبت کرد و موضوع جلسهٔ آموزشی محمدپیام بهرامپور (مجموعهٔ آموزشی بیشتر از یک نفر) هم استفاده از دستاوردهای نوروساینس (علوم نوین اعصاب) در برنامهریزی مغز و یادگیری به شیوهٔ نوین بود. اما در این مقاله، به جای ارائهٔ گزارشی روتین از تور، میخواهم چند تصویر از این سفر ۵ روزه را با شما سهیم شوم.
به دیدار مولانا میرویم؛ تصویر اول
صبح یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶ است. مرحلهٔ آخر پیش از سوار شدن به هواپیما را باید طی کنیم. یکی از کارکنان گیت سپاه از کارگزار تور میپرسد چند نفر هستید. تعداد را که میشنود، خندهای از تعجب سر میدهد و میگوید راهی کجا هستید؟ با شنیدن نام قونیه، میگوید سلام مرا هم به مولانا برسانید. خوشبرخورد است و اهل کمک. امروز اصلاً همه کارکنان گیت سپاه را خوشبرخورد مییابم. صبور و دقیق و… مهربان. ما همه یک ملت هستیم. فراتر از آن اصلاً، انسان هستیم. باز هم فراتر از آن، همه مخلوقِ یک خالق هستیم. هر کدام نقشی و جایگاهی داریم. دقت در ایفای نقش و وظیفه و رسالتمان، تضادی با خوشرویی و مهربانی ندارد. چه خوب است مهربانی و لبخند را به هم هدیه بدهیم. در بارگاه مولانا، یادم نخواهد رفت که از آن پرسنل خندهروی گیت سپاه یاد کنم…
به دیدار مولانا میرویم؛ تصویر دوم
پدرش در فرودگاه امام من و محمود پیرحیاتی را میبیند. ویدیوی ما را (که دربارهٔ تور اطلاعرسانی کرده بودیم) قبلاً در کانال تلگرامی مدرسه تحول فردی دیده، و چهرهمان برایش آشناست. با لبخندی میآید و میگوید پسرم را به شما میسپارم. مراقبش باشید. بهرام، یا به نام شناسنامهایاش علیرضا، یکی از جوانترین همسفران کاروان قونیه است. به پدر اطمینان خاطر میدهیم، و با لبخند بدرقهاش میکنیم. نگاه مهربانش در خاطرم میماند. کمی مانده به گیت شماره ۱۱، جایی که باید سوار هواپیما به مقصد آنکارا شویم، بهرام را در حال تماشای هواپیماها میبینم. میپرسم چه میبینی؟ میگوید از چیزی که تصور میکردم، کوچکترند. از او میپرسم چطور با این تور آشنا شده. میگوید از طریق کانال مولاناگرام. اولین بار است که به قونیه میآید. میگوید احساس کردم این تور متفاوت است با سایر تورهای قونیه. مولاناست دیگر. در فضای مجازی هم دلها را به هم و به خودش وصل میکند و یک کاروان را دور هم جمع میکند. مولانایی که «متصل» بوده و هست، واسطهٔ فیض الهی میشود. جانهای شیفتهٔ ما مشتاق دیدارت است مولانا!
به دیدار مولانا میرویم؛ تصویر سوم
۹ سال پیش برای نخستین بار به قونیه آمده بودم. آن بار مسافر عادیِ یک تور بودم. یادم هست چقدر ناراحت شدم از اینکه دیدم در دیار مولانا، کلامی و یادی از او به زبان خودش ــ زبان فارسی ــ نیست. در موزهٔ مولانا، نسخههای قدیمی مثنوی را به زبان فارسی میدیدم، یا بر سردر ورودی بارگاهش این شعر را میخواندم که: «کعبه العشاق باشد این مقام/ هر که ناقص آمد اینجا شد تمام»… اما جز اینها دیگر نشانی از نسب ایرانی مولانا در آن شهر و دیار نبود. این بار اما بنرهای بزرگی را در نقاط مختلف شهر میبینم که اشعار او به زبان خودش و با خط فارسی (هرچند با فونت نازیبای تایمز) بر آنها نقش بسته است. یکی از آنها بیش از همه به دلم مینشیند: «ما برای وصل کردن آمدیم…» در مراسم سماع هم که ۹ سال پیش برنامهها فقط به ترکی و انگلیسی اعلام میشد، امسال به زبان فارسی هم اعلام میشود. «همدلی از همزبانی بهتر است» به قول خود مولانا، اما دیدن و خواندن کلمان زبان مادری در سرزمینی بیگانه، همیشه شیرینی خاص خودش را دارد.
به دیدار مولانا میرویم؛ تصویر چهارم
لحظهٔ دیدار مولانا، درست در برابر جایی که جسم خاکیاش خفته، نوای نی با نغمهٔ اذان مغرب درمیآمیزد. و وقتی دقایقی بعد در «حرم» میگردم و قرآنهای تاریخی را از پشت شیشه نظاره میکنم، کلمات «اهدنا الصراط المستقیم» عجیب میدرخشند. هر چه قرآن میبینم همهاش «اهدنا الصراط المستقیم» است انگار. اینها اگر «نشانه» نیست پس چیست؟ اهدنا الصراط المستقیم: ما را به «راه» هدایت فرما.
به دیدار مولانا میرویم؛ تصویر پنجم
از دریاچهٔ «بیشهیر» (Beyşehir) برمیگردیم به سمت قونیه. یکی از روزهای حسابی شادِ تور را پشت سر گذاشتهایم. دور از شهر، وسطِ بکری و سرمای دریاچه با نمایی مهآلود از کوههای اطراف… و پرواز مرغهای دریایی… و موسیقی و ماهیِ تازه و چای ترکی… در میانهٔ راه، جایی برای خواندن نماز توقف میکنیم. مسجدی تاریخی است از دوران سلجوقی. به محض رسیدنِ ما، نوای اذان عصر از گلدستهها به گوش میرسد. تا وضو بگیریم و وارد شویم، صفهای نماز جماعت بسته شده است. ما هم به صف میپیوندیم. اتصال برقرار است. از دلم میگذرد که: «یک وقتهایی هم هست که تو نماز نمیخوانی، نماز تو را میخواند.» پس از نماز، خوش و بشی با امام جماعت میکنیم. عکس میگیریم. و از او میخواهیم دعایمان کند. در میانهٔ دعاهایش، از امیدواری برای آزادی قدس هم میگوید. چقدر این دعا اینجا میچسبد. این دعا را در انتهای مراسم سماع هم شنیده بودیم. یک روز در راهِ بارگاه مولانا هم از میان نمایشگاهی خیابانی با تصاویر بیتالمقدس گذشته بودیم. امام جماعت سنی است و ما شیعه. او ترک و ما فارس. دلها اما همه به یک جا وصل است. بی ریا. بدون نمایشهای دولتی. همدلی از همزبانی بهتر است. هم-دلی…
به دیدار مولانا میرویم؛ تصویر ششم
با محمود پیرحیاتی وارد کتابفروشیای میشویم که معنای کلمات کتابها را نمیفهمیم، اما ناگاه خود را در برابر «کیمیاگر» مییابیم. دورهٔ «در جستوجوی افسانهٔ شخصی» بر مبنای خوانش و تفسیر رمان «کیمیاگر» شکل گرفته است، هرچند کاروان که به راه افتاد، به چیزی بسیار بزرگتر استحاله یافت و سفر ما در این کاروان همچنان تا پایان امسال ادامه دارد. داستان آن را هم انشاءالله به وقتش خواهم نوشت. اما اینجا، در جوار مولانا، در شهری که وقتی نفس میکشی حضور مولانا را حس میکنی، ناگاه یافتن کیمیاگر چه معنایی میتواند داشته باشد؟ برای ذهنِ نقّاد و محاسبهگر، صرفاً یک «اتفاق» است. اما آموختهام که چیزی در این جهان اتفاقی نیست. هر چه هست، اتصال است. و نشانهها و اتصالها همه جا هستند… کی شبرُوان کویَت، آرند ره به سویت/ عکسی ز شمعِ رویت، تا راهبر نباشد…؟
درباره علی اکبر قزوینی
نویسنده و مدرس و کوچ زندگی است. وی در آموزشهای خود جدیدترین یافتههای روز را با تجربیات شخصی و فرهنگ غنی ایران ترکیب میکند که حاصل آن نوشتههایی خواندنی و تحولی عمیق در شاگردان وی است. علیاکبر قزوینی چند سالی ساکن کانادا بوده و اقامت آن کشور را دارد. وی هماکنون در ایران زندگی میکند.
نوشته های بیشتر از علی اکبر قزوینی1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
با سلام.
همیشه و همه وقت برای موفقیت روز افزون شما دعا می کنم. امیدوام همیشه شاد، پیروز و موفق باشید.