چرا تصمیم گرفتیم جلسات کافه تحول را برگزار کنیم (کافه تحول/ جلسه نخست)
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-1obt8rh’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
ویدئو این جلسه را مشاهده کنید:
فایل صوتی این جلسه را گوش کنید :
خوب دوستان عزیز آغاز میکنیم اولین جلسه کافه تحول را، جلسه افتتاحیه را در روز شنبه ۱۷ آذر ساعت ۱۷ با همراهی جناب مربی محمود پیرحیاتی و دوست عزیزمان جناب مهندس بالازاده که لطف کردند و دعوت ما را پذیرفتند و این جلسه افتتاحیه را در خدمت ایشان خواهیم بود.
من یه چند دقیقه مختصر صحبت میکنم که اصلاً چرا ما کافه تحول را آغاز کردیم و یا مقدمه در این مورد خدمت شما خواهم گفت بعد در خدمت جناب بالازاده خواهیم بود ایشان راجع به تحول در نتورک مارکتینگ صحبت خواهند کرد و در ادامه جناب پیرحیاتی راجع به کافه تحول اینکه قراره چهکار بکنیم چه مباحثی را با همدیگر مطرح بکنیم اصلاً هدف و مقصود این کافه تحول چه هست صحبت خواهند کرد و پرسش و پاسخی هم که باشه سؤالاتی هم که باشد در خدمت شما دوستان خواهیم بود.
اما کافه تحول سابقهاش برمیگرده فکر میکنم به دی یا بهمن پارسال که ما با جناب پیرحیاتی که صحبت میکردیم برای برنامههای مدرسه تحول فردی این ایده به ذهنمون اومد دقیقه هم یادم نیست که از کجا و به چه نشانهای که ما نشستهایی داشته باشیم در کافهها و این یه حالت خودمانی بودنی که ایجاد میکنه یه حالت نفس به نفسی که ایجاد میشه و فضای یه خورده صمیمانه و خودمانی کافه که با نوشیدن قهوهای یا خوراکی همراه هست باعث خواهد شد که ما یه سری مباحثی را مطرح بکنیم که شاید در سمینارها همایشها کارگاهها جای مطرح کردن این مباحث نباشه بههرحال اوایل مدرسه تحول فردی بود و برنامههایی که ما داشتیم تصمیم گرفتیم که این برنامه را و کافه تحول را درواقع آغاز بکنیم از سال جدید که سال ۹۷ میشد و به خاطر اینکه عید معمولاً خوب تعطیلات هست و افراد مسافرت میروند تقریباً ماه فروردین به کاری نمیشه رسید ما گفتیم که در ماه اردیبهشت این داستان را استارت بزنیم اما بههرحال موانعی پیش اومد یکی از اون موانع خود من بودم که کمالگرایی بیشازحد من باعث شد که این برنامه به تأخیر بیفته یعنی فکر میکردیم که چه کافهای باید باشه چه سرویسی میخواهند بدهند چه پذیرایی می خواد انجام بشه و روی این مسائلش فکر میکردیم روی اینکه مثلاً افراد را ثبتنام بکنیم برنامه یه خورده جدیتری داشته باشیم جزوهای بخواد مثلاً ارائه بشه خوب اینها یه خورده کار را سنگین میکرد و همینها در کنار کارهای دیگری که داشتیم برنامههای دیگری که داشتیم این داستان را به عقب میانداخت فکر میکنم مهرماه امسال بودش که جناب بالازاده برنامه را شروع کردند روزهای یکشنبه در کافه دانتیسم ساعت ۱۷: ۱۷ جناب بالازاده و من یه سابقهاشنایی خیلی دوری داریم یعنی سالهای دور ولی خیلی نزدیک
محمود پیرحیاتی: خوشتیپترین مدرس در حوزه نتورک.
علیاکبر قزوینی عرض کنم خدمتتان که ما درواقع ورودی سال ۷۴ دانشکده فنی دانشگاه تهران هستیم ایشان رشته مهندسی معدن من مهندسی عمران و بعدازاینکه خوب فارغالتحصیل شدیم هر یک به سمتوسوی کار خودمان رفتیم دیگه ارتباطی با هم نداشتیم اون زمان موبایل هم نبود که بخوایم شمارهای داشته باشیم از همدیگر تا اتفاقی که خوب اتفاق نیستش اتصالِ، امسال اردیبهشتماه بودش که یک همایش دیجیتال مارکتینگ من شرکت کرده بودم و در آنجا جناب بالازاده را ملاقات کردیم و از ایشان درواقع نشانه دادند که ما قدیمها همکلاسی بودیم من از خاطرم رفته بود، البته خانم حسین مردی را هم دیدیم امروز من تصویری به یاد آوردم ولی اسماَ فراموش کرده بودم
محمود پیرحیاتی: گفتم که محو شدی بعد از افسانه شخصی کلاً نیستن
علیاکبر قزوینی:ولی کافه تحول خوشحالم که دوستان خیلی خوبی را اینجا جمع کردیم بههرحال در اون همایش ما شمارهها را ردوبدل کردیم و ایشآنهم گفتند که من در کار آموزش هستم و قرار شد بههرحال ارتباط بیشتری داشته باشیم باز یه خورده درگیریها و مشغلهها پیش اومد و تماسی نداشتیم چند ماهی تا اینکه جناب بالازاده عکسهایی را فرستادند از اردوی مشهدی که ما فکر میکنم سال ۷۸ رفته بودیم یا ۷۶ همان حولوحوش و اون عکسها را فرستادند یادآوری خاطرات شد و همزمان با آنها ایشان گفتند که من برنامهای دارم در کافه دانتیسم و لطف کردند دعوت کردند بنده را برای جلسه اول و جلسه دوم جناب پیر حیاتی را هم، و ما این فضا را که دیدیم با جناب پیرحیاتی صحبت کردیم که خیلی فضای مناسبی هستش که ما این برنامه کافه تحول را اینجا آغاز کنیم هم فضای خیلی خوبی داره هم اینکه درواقع تبلیغات خیلی خوبی روش انجامشده ضمن اینکه کمکی خواهد بود به دوستانی که اینجا را درواقع اداره میکنند یعنی چندجانبه خیررسان خواهد بود و دیگر رفتیم روی کار اجراییاش و الحمدالله امروز شنبه ۱۷ آذر ما افتتاح کافه تحول را در کنار شما دوستان عزیز آغاز کردیم و انشاالله که خیر و برکات خوبی برای همگی ما خواهد داشت متشکرم از توجه شما دوستان عزیز و از جناب مهندس بالازاده دعوت میکنم که سخنرانی خودشان را ارائه بفرمایند.
مهندس علی بالازاده: خوب بهافتخار آقای مهندس یه دست بزنید انقدر خوب و شیوا صحبت میکنند آقای مهندس که خوب بعد از ایشون و مخصوصاً شانس آوردم آقای پیرحیاتی اول صحبت نکردند چون بعدشان نمیشه صحبت کرد صادقانه بگم آذرماه هرسال برای من یه ماه خاصه به خاطر اینکه من ۱۳ آذر به دنیا آمدم و آقای مهندس هم ۱۷ آذرماه به خاطر همین امروز هم روز تولدشونه دوباره تبریک میگم یکبار دیگه تشویقشان کنید.
قصه من برمیگرده به شاید موقعی که هم سن الآن پسرم بودم و پدر من یه باغبان فضای سبز بود من رو با خودش میبرد شهرک غرب سعادتآباد خونه هایی که کار میکرد و من موقعی که میدیدم استخر خونه این آدمهایی که بابا خونشون کار میکنه بهاندازه کل خونه ماست خوب برای من سؤال پیش میومد که اینها با بابای من چه فرقی دارند توی ذهن اون موقع من اومد که لابد اینها درس خوندن پدر من سواد نداره این شد که بدون اینکه کسی به من بگه من همیشه شاگرداول و دوم و یادم نمیاد توی دوران تا دیپلم شاگرد سوم شده باشم و یه ضرب خوب دانشگاه تهران بههرحال فوقلیسانس رتبه ۲ کنکور مهندسی نفت و عفو رهبری خورد سربازی معاف شدم و استخدام شرکت نفت شدم ازنظر دیگران بهبه چقدر خوب بهاصطلاح بیرونش دیگران را می سوزونه توش خودت را موقعی که میفهمی چه کلاهی سرت رفته نه اینکه شرکتنفت بد باشه نه اینکه جای بدی باشه جای خوبی هم نیست البته ولی ذهنیت اینکه صبح تا شبت رو حالا باید دیگه بزاری یه مرخصی میخواهی بری باید یه شخصی که حالا چون توی لایو نمیشه گفت بعضی چیزها را توی لایو پخش میشه باید امضا کنه که تو بری بیرون کسی که مطمئناً دیپلم نداره ولی دکترای نمیدونم چه رشتهای رو چجوری گرفته خوب این صحبتها باعث شد که توی همان ابتدای قضیه یه جورایی حال من گرفته بشه و بگم من اینهمه سال دانشکده فنی ۱۶ آذر ۲ ترم اول کسی به من میگفت پارک لاله کجاست نمیدونستم چون فقط میرفتیم درس میخوندیم خونه کرج بود نهایتش سلفسرویس میرفتیم می اومدیم خونه بنابراین خیلی سخت بود این اتفاق ولی از اونجایی که من میدانستم که اگر سؤال خوب بپرسی جواب بهت داده میشه سؤال پرسیدم که چهکار میشه کرد تا اینکه کمتر از چند ماه بعد من با جریانی آشنا شدم که خیلیها بهمحض اینکه بشنوند حتماً فرار میکنند از دستش اصطلاحاً سوءبرداشت ترین بیزینسی که شاید توی دنیا باشه و قطعاً توی ایران هست الآن از شما عزیزان میخواهم بپرسم که کدومتون توی نتورک کار میکنید؟هیچکس. کدومتون پرزنت شدید؟
یعنی بالاخره توی این شرکتهایی که هستند یعنی بقیه واقعاً پرزنت نشدید یعنی دعوت نشدید کار را بهتون معرفی کنند میای خرید میکنی زیرمجموعه میگیری بعد نمیدونم اون ها کار میکنند شما پول در میاری خیلیها هستند حالا بعضیها شاید روشون نشه و کیها توی این جریانات حالشون بد میشه فراریاند و یه جورایی این دقیقه برای من هم هست و قطعاً برای همه این اتفاق میوفته به خاطر همین میگم این تجارت یه جوریه که من حتی توی دورانی که کلاس استاد بقوسیان میرفتیم خیلیها به من گفتند مهارتهایی که به دست آوردی بیا توی حوزههای دیگر آموزش بده ولی من موندم و با تمام سختی هاش و خوب الآن خوشحالم که هنوز توی این آموزش نتورک مارکتینگ هستم.
اما یه سؤال سه هزارتومانی تقلبی تا حالا کدومتون دیدید؟ همه پول دیدین دیگه ندیدین چون اصلش وجود نداره تراول تقلبی چی؟ دیدین چون اصلش وجود داره نتورک مارکتینگ را من تعریف میکنم و میگم که از کجا شروع شد و تقلبیاش که دسیسههای هرمیاش هست چیه و چرا توی ایران نتورک مارکتینگ با دسیسههای هرمی شروع شد پس من یه تعریفی از نتورک بکنم و ببینیم کجاش ایراد داره؟ صادقانه ایرادی وجود نداره توی نتورک این چیزی که میگن اسلام اشکالی نداره مسئله از مسلمانی ماست توی نتورک هم دقیقه همینه بهواسطه غلط کار کردن افرادی که توی این تجارت کار میکنند این تجارت بدنام شده یه جورایی همه فراریاند تا یکی را میبینند نِتورکِره فکر میکنند زامبیِ جذام داره در میرن از دستش تلفنشون رو روش بلک لیست میکنند و چیزهایی که متأسفانه ما نهتنها توی ایران توی خیلی جاها دیدیم ولی خیلی جاها گذشته این دوران و الآن توی دنیا این یک تجارت پذیرفتهشده است طوری که یه شخصی مثل آنتونی رابینز توی همایشهای ۲۰ هزار نفره نِتورکِرها میره سخنرانی میکنه و افراد دیگری که حالا هستند.
نتورک مارکتینگ میشه “توصیه تجربه یک لذت” همین چهار کلمه یعنی چیزی بیشتر از این نیست من لذت میبرم از لذتم میام به دیگری توصیه میکنم ما همیشه در حال این توصیه هستیم قطعاً اگر بچهی کوچک داشته باشید و شاغل باشید از همکارت که شاغله و بچه کوچک داره میپرسی مهدکودک نزدیک اینجا که خوب باشه کجاست من دقیقاً برای موقعی که چون خانمم دوتامون هم توی شرکت شاغلیم سه تا مهدکودک گشتیم و آخرسر یکی از تنها به دلیل توصیه کلامی و بعد که دیدیم این چیزی که گفته درسته استفاده کردیم. دندانپزشک بخواید برید حتماً از یکی میپرسید چون چیز حساسیه خدایی نکرده بیماری کسی داشته باشه بخواد یه جراحی خاص بکنید میپرسید چه دکتری خوبه و قطعاً تبلیغ کلامی تأثیر خیلی بیشتری داره تا روی بیلبورد ببینید تبلیغات ببینید توی ماهواره ببینید تأثیر تبلیغ کلامی هم میدونید که بیشتره حالا پس تا اینجا شد یک لذت و توصیه اون، ایراد کجا پیش میاد آنجایی که این لذت الکیه و من فقط به دلیل منفعت مالی میام این را به دیگری معرفی میکنم پس یعنی چه جوری تشخیص بدیم که آیا این شرکت نتورکه یا دسیسه هرمی؟ فقط با پاسخ به این سؤال که اگر پورسانتی نبود آیا من این کالا را از این شرکت میخریدم؟ صادقانه جوابش برای خیلی از این شرکتها نه… اینجاست که ایراد داره وگرنه کیه که بدش بیاد ما همیشه هرروز در حال خریدن هستیم هرروز در حال سفارش دادن یه سری کالا هستیم هرروز داریم یه سری خدمات استفاده میکنیم کیه اگر تا الآن یه مصرفی داشته حالا اگر جایی گزینه بهتری داشته باشه ازش نخواد استفاده بکنه هیچکس عاشق چشم و ابروی برند خواست نیستش که به خاطر اون برند بگه نه من وفادار اونم فقط تنها یک محصول توی دنیا هست تقریباً که وفادار میکنه طرف را اگه گفتی چی هست؟
ربطی به صحبت من نداره اما می خوام وارد یه مرحله دیگه صحبت بشم با این سؤال می خوام بپرسم چه کالایی که اگر اون فرد اون کالا را استفاده کنه معمولاً شیفتش غیر کالای دیگه همان کالا توی برند دیگه سخته؟ اپل؟ حالا شاید نه ولی حالا طرف شاید اپل پولش نرسه سامسونگ بگیره نه و جوابش سیگار، معمولاً کسی که یه سیگاری را می کشه تا آخر همان سیگار را میکشه یا حالا چی بشه پولش نرسه بخواد عوض کنه ولی بازهم سعی میکنه که همان را بکشه من سیگاری نیستم ولی سیگاریها همچنین چیزی را میگن.
خوب حالا نکتهای که برمیگرده اینه که پس با تبلیغ کلامی توی آمریکا خیلی شرکتها از ۲۰۰ سال پیش متوجه شدند که مشتری هاشون بهواسطه توصیه کلامی افراد دیگر کالایی را خرید میکنند میان و از این طریق شروع میکنند کالاها را فروختن به روش دایرکت سلینگ یا فروش مستقیم ولی چجوری بوده؟ تک سطحی یعنی شرکت افراد زیادی را جمع میکرده به اینها آموزش میداده اینها محصول را میفروختند و به قیمت عمدهفروشی میخریدند به قیمت خردهفروشی میفروختند پس تا اینجا ایرادی نداره کالایی را خریده که به قیمت میارزه چون از تولیدکننده خریده ارزانتر خریده قیمت مصرفکننده می فروشه تا اینجا هیچ ایرادی نداره و این ۲۰۰ سال قدمت داره.
از حدود ۷۰ سال به اینور فروش مستقیم تک سطحی ترکیب میشه با یه بحثی به نام حق نمایندگی دادن شما الآن میخواهید مثلاً نمایندگی پدر خوب را بگیرید یا نمی دونم آیدا را بگیرید نایب را بگیرید یه مبلغی را میدن که نمایندگی بگیرن شرکتها آمدند به توزیعکننده هاشون گفتند به نمایندههای فروششان گفتند علاوه بر اینکه خودت از ما میتونی بخری ارزانتر مصرف کنی به دیگران بفروشی توصیه کنی میتونی افراد دیگری را جذب کنیم عضوگیری کنی آنها را آموزش بدهی و اگر آموزش آنها کارا بود منجر به فروش شد از فروش آنها درصدی بهتون بدم پس تا اینجا میگه به ازای آموزش، عضوگیری آموزش و در صورت فروش. پس اگر فروشی اتفاق نیفته توی نتورک مارکتینگ که فروش مستقیم چند سطحی هست هیچ پورسانتی تعلق نمیگیرد این تا اینجا نتورک مارکتینگ.
حالا یه سؤال میان اعلام میکنند که تراول تقلبی اومده آیا اون کسی که کلاه برداره میگه اوکی من پشیمان شدم دیگه کلاهبرداری نمیکنم؟ چرا پا میشه میره روستا ۴ تا گوسفند از دهاتیها میخره بعد تراول تقلبی میده اون ها هم که نمیدانند سرشان کلاه میره دهات دنیا متأسفانه کشورهایی مثل ایران که توی فقر دانش نسبت به یک مقوله بود ایران و افغانستان و پاکستان و هند و این کشورها میان سیستمهایی وارد میشوند که تراول تقلبی بودند توضیحشان توضیح درستی بود ما توی قدیم ریاضیات جدید که میخونیم اگر پ آنگاه کیو؛ اگر پ درست بود ولی آنگاه کیو غلط بود شرکت کیونت یا کُوِسنت یا گلکوِست که وارد ایران شد این شرکت نتورک نبود نتورک که ایرادی نداشت و چون با مصداق شرکت هرمی کوئست نتورک جا افتاد بدنام شد طوری که وقتی سال ۹۰ خواستند مجوز بدهند هیچ فرد باسواد تحصیلکرده باکلاس یه درآمدی داره هیچوقت وارد نتورک نمیشد پس چه اتفاقی افتاد؟
همین سرشاخههای هرمیها دوباره وارد همین شرکتهای بهاصطلاح قانونی شدند مثل بیز، بادرام، پنبه ریز، نیوشا و شرکتهای دیگه ای که الآن نزدیک ۲۸-۲۷ تا نزدیک ۳۰ تا شرکت شدند پس ضعف اصلی این جریان آموزش هست و اینکه توی شرکتی که مجوز داره دارند به روش هرمی کار میکنند یه ایرادشه ایرادهای دیگری وجود داره مثلاینکه مدیران قبلاً خودشان نتورک کار نکردند قطعاً کسی که نتورک کار نکنه نتورک اصلاً درسی نیست درسینه است یعنی اینجوری نیستش که کسی بگه من یه کتاب خوندم نتورکر شدم مگه کی با کتاب خوندن راننده میشه کی با کتاب خواندن شناگر میشه چون جنسش، جنس فقط دانستن نیست و اکثریت مدیران، اکثریت نمیگم همشون کسانی اند که فقط صرفاً مدیر بودند یا پولدار بودند یا کارخانهدار بودند حالا آمدند این کارها را کردند.
ما فاصله الآن شرکتهامون با شرکتهای درجهیک دنیا سال نوری فاصله است یعنی خیلی فاصله است چون من شرکت بینالمللی کارکردم چهار سال نفر اول ایران بودم و ۲۰۰۹ دعوت شدم لبنان توی جمع ۸۵۰ نفر اونجا فیلمش را آپارات هست علی بالازاده را اگر کسی سرچ کنه فکر کنم ۴۰-۵۰ تا ویدیو حداقل هست خیلی هم منسجم کار نکردم روی آپارات که بخوام ویدیوها رو بذارم ولی تا حدودیاش هست حالا بیاییم در موردبحث تحول پس من یه مقدمهای گفتم اول گارد افراد نسبت به نتورک و اینکه نتورک واقعاً چیز بدی نیست اونی که بده هرمیه و من از سال ۸۴ که با این قضیه ۸۳ سال اولم فعالیتی که وارد شدم نمیدونستم، می دونستم یه ایرادی داره ولی نمیدونستم چیه با خواندن یک کتاب متوجه شدم شرکت من هرمیه گذاشتم کنار سالها مطالعه هزینه آموزش خارج از کشور داخل کشور تا اینکه فهمیدم نتورک متفاوته.
اتفاقی که میافتد برای عزیزانی که میان داخل نتورک اینه که خونشون رو میکنند انبار دوم شرکتها یعنی بدون آگاهی صرف اینکه مجوز داره صرف اینکه دوستم گفت صرف اینکه این پول درآورده ماشین خریده اینها به حرف گوش میدهند بدون اینکه سرچ بکنند بررسی بکنند بدون اینکه کتاب بخوانند سال ۸۳- ۸۴ هیچ کتابی به فارسی نبود نتورکر ها چی می خوندند؟ کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد قورباغهات را قورت بده خیلی می خوندند کتاب حکایت دولت فرزانگی سه تا کتاب خوب که اصلاً ربطی به نتورک نداره صرفاً تغییر دیدگاه یا تغییر نگرش یا مدیریت زمانه و هیچ موضوعیتی به نتورک نداره نمیشه من بگم من نتورکم و مثلاً مهندس نفتم بعد شما بگی مدرکت کو کارت بسیج نشونت بدم خوب این بسیجه چه دلیلی داره که بگی تو مهندس نفتی این شرکتها مثل مثلاً کوئست اون موقع ها میومدن اسپانسر بازیهای آسیایی میشدند کوئستی ها توی ایران میگفتند ببینید ما شرکت مون اینجوریه نتورکِ اگه نبود که نمیشد نه هر جا پول بدی آرم ات را میزارن اونا هم که نمیان بررسی کنند تو چی هستی مسئول دسیسه هرمی و نتورک نیست توی آمریکا و دنیا انجمنی وجود دارد به نام D.S.A میشه direct Selling Association.org این آمریکاشه World Federation یعنی WF هم بزاریم اولش میشه فدراسیون جهانی که ۶۰-۷۰ تا کشور این تو هست.
اما در رابطه با تحول چرا نتورک؟
چرا علی بالازاده با فوقلیسانس نفت رتبه ۲ کنکور mba مارکتینگ هم بعدش خوند باز موند توی نتورک؟ این سؤال را من قبلاً اینجوری از خودم پرسیدم که چرا جیم ران تا آخر عمرش توی نتورک بود استاد آنتونی رابینز استاد برایان تریسی چرا یه کشیشی مثل مارک یارنل تا سن ۶۵ سالگی که زنده بود نویسنده کتاب معروف به فارسی ترجمهشده تنها راز موفقیت دوام آوردن است این کتاب اینه عنوان اصلیش اینه سال اول شما در بازاریابی شبکهای یک کتاب دیگه ای داره به نام بهترین سال شما در بازاریابی این کتابها هست وقتی یه همچین آدمی کشیشی با وضعیت مالی خوب چرا تا اون موقع میمونه رسیدم به اینکه جواب این سؤال توی این کتابه و اگر کسی میخواد وارد نتورک بشه حتماً این را بخونه نمیخواد هم وارد بشه باز این را بخونه چرا؟
رابرت کیوساکی را اکثراً میشناسند کسی هست اینجا نشناسه؟ اسمش را تا حالا نشنیده باشه رابرت کیوساکی حالا من یه توضیحی بدم یه آمریکایی ژاپنی که مولتی میلیونر و آموزش معروفش هوش مالی مفهومی داره به نام چهارراه نقدینگی میگه چی؟ میگه آدمها توی این چهار دستهاند یا کارمندند یا خویشفرمایند یا صاحب کسبوکارند یا سرمایهگذارند در غیر این صورت بیکارن یعنی شما هر کی را میخواهی توی اطرافت ببین یا کارمندِ یعنی برای کسی کار میکنه یا خویشفرما برای خودش کار میکنه یا صاحب کسبوکاره سیستمی داره که سیستم براش کار میکنه یا سرمایهگذاره که پولش براش کار میکنه این را میاد به این صورت اگر من بخوام توضیح بدم میاد به این صورت میگه کارمند، خویشفرما،صاحب کسبوکار، سرمایهگذار سؤال اینه که چرا آدمها اینها را انتخاب میکنند؟ چه عاملی باعث میشه طرف تصمیم بگیره کارمند بشه یا خویشفرما باشه یا صاحب کسبوکار باشه یه بیزینسی داشته باشه دوست دارم بگید یه طرفه نباشه چه عاملی توی فرد باعث میشه کارمند باشه یا خویشفرما باشه برای خودش کار بکنه
یکی از حاضرین: توانایی
یکی از حاضرین:طرز تفکر
یکی از حاضرین: دیدگاه
یکی از حاضرین: شانسی
علی بالازاده: میشه مثلاً کسی که بچهی یه کارمندِ بیاد یه دفعه سرمایهگذار بشه؟ نه میشه مثلاً کسی که توی خانواده هاشون طایفتا کارخانهدار بودند سیستم کسبوکار داشتند بعد پسرشان بیاد بره کارمند یه جا بشه ماهی یه تومان یک و دویست بگیره؟ نه ولی دقیقه اتفاقی که میافتد پشتش بحث ارزشهاست ارزش این آدمها تعیین میکنه که کجا باشند کارمند ارزشش امنیت شغلیه آخر ماه یه حقوقی باشه من صبح برم انگشت بزنم کارت بزنم برم تو ناهارم را بخورم بعد از ظهرهم برگردم، ۵ برگردم خونه و امنیت شغلی یه بیمهای هم داشته باشه اما خویشفرما میگه آقای خودت نوکر خودت میخوام استقلال داشته باشم دوست ندارم دیدید خیلیها اصلاً رئیس بردار نیستند سه سال میبینی ۵ تا شغل عوض میکنه آخرسر میاد بیرون واسه خودش کار آزاد میکنه این خویشفرما مثل صاحب یه مغازه مثل یه دندانپزشکی که برای خودش توی مطب خودشه نه جای دیگه برای کسی کار بکنه پس این شد امنیت، این شد استقلال خودش، این دوتا چی؟ این دوتا یعنی صاحب کسبوکار و سرمایهگذار دنبال آزادی میگرده آزادی زمانی و آزادی مالی، صاحب کسبوکار کسیه که فرض کنید مجموعه اسنپ اون کسی که رأس این جریان باشه و صاحب این سیستم باشه آیا خودش میشینه کلاچ دنده ترمز گاز مسافرکشی نه… اون مسافرکش کدامه؟ s دیگه یا بهنوعی شاید e باشه ولی بازهم s حساب میشه چون هر وقت نخواد از دسترس خارج میکنه میره خونه میخوابه ولی صاحب اونه که اگر مسافرت دو ماه هم باشه سیستم داره کار خودش را میکنه سیستم سازی کرده و سیستم کارش رو میکنه و از یه نوع درآمدی استفاده میکنه که اصطلاحاً بهش میگن درآمد اهرمی.
اما investor (سرمایهگذار) از پولش استفاده میکنه پس بازهم پولش رو داده آسانترین کار اینه که خونه خریده داده اجاره و ماهبهماه پولش رو میگیره دیگه زمانی نمیزاره این آقا بخوابه هم این خانم اگه مسافرت هم بره صاحب ملکه پولش را در میاره. آقای رابرت کیوساکی توی کتاب دانشکده کسبوکار میاد و توصیه میکنه و میگه چرا نتورک را بهعنوان یک بیزینس می پذیره من یکبار توی اینستاگرامم یه پستی گذاشتم نوشتم نتورک شغل نیست هرکی به نتورک بهعنوان شغل نگاه کنه شکست میخوره و خیلیها به من توپیدن خیلیها کامنت خیلیها دایرکت از بدوبیراه را گرفته تا دیگه هرچی که فکر کنید که نه آقا شغله بهترین شغل دنیاست نه اصلاً نتورک شغل نیست نتورک یک کسبوکاره بنابراین به دلیل اینکه میان بهطرف همان اولبار هرمی کارها میگن آقا فول تایم شغل کارت را بزار کنار دانشگاهت را بزار کنار میخوای چیکار پاشو بیا اینجا، خیلی زود خیلی سریع طرز تفکر هرمیهاست یعنی هرکسی توی هر جای دنیا که بری میگه کارت را داشته باش شغل کارمندیات را یا شغل خویشفرماییات را در کنار اون بیا کسبوکار راه بنداز با یه سری چیزها قرار آشنا بشی درآمد اینجا رسید معادل اینجا دو برابر سه برابر نه مساوی چون جنسش درآمد تأخیریِ درآمدش درآمدیه که آنی نیست یککاسه یخ از جا یخی بذارید روی گاز مدتها این آتیش داره کار میکنه اما این یخ، یخه بیزینس جنسش اینجوریه، اینجوری نیست که الآن کارکنی آخر ماه مثلاً درآمد داشته باشی شاید ۶ ماه خاکخوری داشته باشه توی هر بیزینسی.
بنابراین اگر این رسید چند برابر و سه ماه چهار ماه تکرار شد نه یه ماه، یه ماه ممکنه شرکت پروموشن بذاره هرکی شش تا شامپو بخره یه ۲۰۶ قرعهکشی میکنیم خوب یه عالمه آدم میان می خرن یا مثلاً میگه به مناسبت فلان ۵ تا شامپو بخری ششمی را رایگان میدن مثال شامپو را میزنم چون محصول عمومی شرکتهاست که یک شرکت برداشت نکنید در مورد اون شرکت میگم خوب یه موجی میخرن بنابراین با یکبار نه که یکبار من درامدم شد سه برابر حقوقم پس بیخیال این کار بشم شد سه ماه چهار ماه اتفاق افتاد و کارش را طرف دوست نداشت بزاره کنار یعنی اگر کارش را فقط به خاطر پول انجام میده بزاره کنار و فول تایم بشه توی بیزینس حالا بیزینس اش نتورک علاقهمندیاش چیه؟
اون موقع از پول این میتونه بیاد بره توی سرمایهگذاری ولی هیچ کارمندی از کارمندی نمیتونه بیاد بره توی سرمایهگذاری ریسکه افت داره ریزش داره یادگیری داره هزینه داره یا از خویشفرمایی به اینجا این را هم گفتم تا بیام به این نکته برسم؛ اما میرسیم به اینجا که رابرت کیوساکی توی ۱۹۷۰ یک مولتی میلیونری که از املاک خیلی ثروتمند بود وارد نتورک میشه و این شخص رابرت کیوساکی را پرزنت میکنه اصطلاح پرزنت معارفه است یا جلسه توجیهی جذبه این کار رابرت کیوساکی با بیاحترامی یا بهنوعی میشه گفت که بیمحلی جلسه را ترک میکنه و این فرد را ترک میکنه سالها بعد میبینه که این علاوه بر اون خیلی بازهم پول داره ولی بازهم نتورک کار میکنه تا اینکه بهش میگه برای چی داری نتورک کار میکنی این شخص با خنده همان مدلی اون سالها که یادش نرفته بود میگه برای پول بیشتر رابرت کیوساکی میگه نه نمیشه که برای پول بیشتر باشه خوب بالاخره پول از یه حدی که بگذره دیگه فرقی نمیکنه شما توی یه لِوِلی فرق میکنه چه رستورانی بتونی بری از یه لِوِلی به بعد دیگه نهایتاً فرقی نداره دیگه سطح زندگیت تا اینکه اون شخص میاد و وقتی میبینه که جدیه رابرت کیوساکی و بهش گیر داده ببینه چیه میاد ۱۱ تا از ارزشهای نتورک را میگه که توی این کتاب هیچکدام از این یازدهتا ارزشها پول نیست خیلی خلاصه اشارهکنم به اینکه اولیش فرصت واقعاً برابره ما توی هر رشتهای یا توی هر کاری یا رانت یا حالا بهنوعی پارتی یا تخصص و تحصیلات یه عاملی باعث میشه که طرف اول باید داشته باشه بیاد یه شغلی را کسب کنه یه سرمایهای داشته باشه تجربهای داشته باشه بیزینسی را راه بندازه ولی توی نتورک فرصت برابره شما مصرف میکنی اهرم میسازی اون فرد هم مثل شما همین فرصت را داره که بسازه پس فرصت اونجوری نیستش اونی که زودتر اومده بیشتر در میاره توی مدل هرمی اونی که زودتر به دلیل زمان و مکان در جای بالاتری قرارگرفته بیشتر در میاره توی نتورک درست کسی که توی لِوِل n سازمان باشه می تونه ازn نفر بالاتر از خودش بیشتر پول در بیاره
دومیاش را بعداً میگم چون اصل مطلبه میگذریم میگم براتون
سومیش میگه دوستانی که شمارا به جلو میرانند نه عقب شما هر کاری بخواهید بکنید اطرافیان مخصوصاً نه میتونیم، آدم کوچولو توی گالیور من میدونم آخرش فلآنهمین الآن هم که الانِ من تو اقوام نزدیکم هستند که میگن تو رو میگیرن بالاخره توی بیست و سی نشان میدن یعنی هنوز هم به خدا بهم میگن و اطرافیان معمولاً هیچکس پیغمبر شهر خودش نیست من پدرم برای جریانی یه بنده خدایی برگشت من چون با برایان تریسی مصاحبه کرده بودم شبش به پدرم گفته بودم آره این آقا اومد ۵۰ هزار دلار گرفت ۴ ساعت یه صحبتی کرد و رفت و جایی صحبت میکرد طرف گفت مگه پسرت شرکتنفت نیست گفت چرا ولی عسل و دمنوش و اینا هم میفروشد اون موقع من توی شرکت نتورک کار میکردم سال ۹۴ و اینجا دوستانی که شمارا به جلو میرانند آدم هم پای همفکر حضور توی همچنین محیطهایی کافه تحول جلسات همفکرها آدمهایی هستند که به جلو میرانند میبینه شما حالت خوب نیست بهت میگه چته یه ذره حرف میزنی بعد میگه بابا این مسئله را منم داشتم اینجوری حل شد و چقدر سبک میشه آدم و چقدر دوستیها ارزش داره.
ارزش شبکه را مطرح میکنه تنها کسی که باشی توی ایران، تنها کسی باشید که توی ایران موبایل داره به چه درد میخوره باکی میتونی ارتباط بگیری هیچکس ولی الآن ایشون موبایل داشته باشه پارسا هم موبایل داشته باشه یک ارتباط میشه دو تا ارتباط ایشون و برعکس دو تا نفر سوم اگه به اینجا اضافه بشه چند تا میشه؟ ۴، یک نفر بعدی یعنی به نمایی تعداد عضو که اضافه بشه این شبکه ارزش پیدا میکنه و یه نکته، مثال الآن کسی هستش کیا مستاجرن اجاره خونه دارن میدن؟ خوب شما الآن چقدر اجاره میدید؟ دو و پانصد با پول پیشتون حدوداً مثلاً ۳ تومآنهمان خونه را بخواهید بخرید الآن چقدر میشه؟ چند متره؟ ۱۲۰ متره، الآن دیگه هیچ جا فکر نکنم زیر متری ده میلیون باشه چون اصلاً پونک که ما مینشستیم ۱۸ میلیون چند ماه پیش بود نوسازش حالا همین را هم بگیم اصلاً ۱۰ میلیون میشه یک میلیارد و دویست، یک میلیارد و سیصد؛ یک میلیارد و سیصد سرمایه طرف هست که ماهی سه میلیون تومان براش درآمدزایی داره اگر شما یک شبکهای داشته باشی که این شبکه به شما ماهی سه میلیون تومان پورسانت بده به ازای آموزشی که دادی یادش دادی مهارت فروش بهش یاد دادی حالا اینطرف تیمی داری که این تیم این شبکه برای شما ۳ میلیون درآمدزایی داره شبکهات یک میلیارد و دویست ارزششه پس این جنسش دارایه یعنی چیزی نیستش که بریزه شرکت عوض بشه شرکت اصلاً بره شما با اون تیمت باهمید چرا چون زمان خوبش با هم بودید هر جا الآن آقای پیرحیاتی بگه جلسه مطمئنم همین جمع و یک عده میرن حتماً میرن چرا؟ چونکه یه ارزشی را قبلاً بهشون داده یه تغییر و تحولی رخداده که اینها میگن ما به ازای یک جمله شاید دوباره یه اتفاق دیگه ای برامون بیفته که بارها برای خود من همچنین اتفاقهایی افتاده.
در مورد مهمترین مهارت کسبوکار میگه امکان نداره کسی بیاد توی رقع B از صفر شروع کنه و شکست نخوره امکان نداره یعنی اصلاً معنی نداره وجود نداره تو عالم واقعیت ما خیال صحبت نمیکنیم بنابراین مهمترین مهارتی که یه کسی که توی راه کسبوکار داشتهباشه مهارت فروشه. ما هممون فروشندهایم وقتی گریه میکنه مثلاً توی کوچکی میگه زیر تخت من گرگه اگه من آرومش کردم یعنی من فروش انجام دادم چطور بعضی معلم هامون یادمونه واسه اینکه آنها فروشندههای خوبی بودند توانستند به موقعش درس را خوب به ما توضیح بدهند و ما ارتباط بتونیم بگیریم اینجا در مورد اون مهارت صحبت میکنه مهارت رهبری مهارت کار نکردن برای پول آرزوها را تحقق بدهیم ازدواج و کسبوکار چقدر بچهها مامانهای نیمهوقت دارند مامانهای پارهوقت دارند مامانها شاغلاند مجبور هم هستند یکی از چیزهایی که خود من آرزوم بود و کتابش هست الآن به نام پدران غایب من پدر غایب را تجربه کردم توی زندگیام به دلیل شغلش که کارگر بود و باغبان بود صبح توی تاریکی میرفت توی تاریکی میومد خوب من نیاز به پدر را توی بچگی خودم داشتم اگر پدر من سرمایهدار بود یا کسبوکار داشت اگر حالا ارزشهاش همخانواده بود آیا زمان میگذاشت؟ زمان میذاشت و مهارتهای دیگری که هست.
اما آخرین نکتهای که بگم خدمت شما دوستان عزیز ببینید توی نتورک مارکتینگ آقای رابرت کیوساکی میگه مسئله فقط پول نیست، مسئله حتی محصول نیست یعنی شما اینکه شرکت چقدر پورسانت میده مسئله نیست چقدر پول میده مسئله نیست میگه مسئله اصلی آموزشه اینکه چه آموزشهایی را این شرکت یا این تیم داره برای شما اشاره میکنه به این آموزشها که به چه صورت هست؟ من تا حالا دیده نمیشه ولی کلی بگم حالا توی لایو بچهها کتابش را دارند ببینید چهار بُعد داره آموزش ما توی مدرسه آموزشهامون بیشتر حفظی بوده دیگه بیشتر آموزشهای ذهنی بوده آموزشها بیشتر ذهنی بوده یعنی ما حفظ میکردیم بعد از امتحآنهم اگه ازمون میپرسیدن فرمت شده بودیم دیگه ولی توی مدرسه ما را با ترس از اشتباه بزرگ کردند ترس از اشتباه منجر به ترس از شکست میشه درصورتیکه توی کسبوکار و کسبوکار کم ریسک چون میلیارد که سرمایه نمیزاره طرف ۵۰۰ تومان یه تومان یه کالایی میخره مصرف خودش و توصیه یواشیواش بازارش رو گسترش میده بنابراین اینجا تازه میگن هرچی میتونی اشتباه کن چرا؟ چون توی اشتباهه که یاد میگیرید کسی از اشتباه نباید بترسه شکست اصلاً نداریم توی نتورک رها کردن داریم اونی که رها میکند در حقیقت از دید دیگران شکستخورده و رها کردن ذهنیت آدمهای بازنده است برندهها هرچی باشه ادامه میدهند یا به دست میاری من صحبت میکنم جذب میشم پورسانت میگیرم درآمد کسب میکنم یا اینکه یاد میگیرم کجا اشتباه کردم در زمان نامناسب گفتم چی؟ چی؟ و..
یکی دیگر از آموزشها آموزشهای معنوی هست من نمیگم مذهبی میگم معنوی آقای رابرت کیوساکی هم همین را میگه چون امکان نداره کسی با عالم معنا ارتباط نداشته باشه و بتونه به موفقیت برسه اگر هم برسه از دید دیگران موفقیته قطعاً حالش خوب نیست و حال خوب موقعی اتفاق میافتد که معنا توی زندگی وجود داشته باشه.
اما آخرین نکته آموزش عملی داره یکی از دایرکت های من؛ دایرکت نفر مستقیم توی نتورک را میگن دایرکت کسی که مستقیماً شما جذبش کردی حسین بود اسمش از بچههای دانشگاه دوره لیسانس ایشون برگشت به من یه روز توی یکی از جلسهها گفت علی میدونی چیه؟ ما موقعی که توی دانشگاه درس می خوندیم میگفتیم اووو چهار سال دیگه فارغالتحصیل شیم بعداً حالا اینها را میخواهیم استفاده کنیم توی نتورک امروز یه چیزی یاد میگیری ازاینجا رفتی بیرون باید عمل کنی از این جلسه رفتی بیرون عمل میکنی و تأثیرش را میبینی ما اینجا یه آموزشی توی کارمندی ببینیم مهارت مون بره بالا ما حقوق ثابت داریم یه اضافهکاری تهش و یک افزایش منطقی بهواسطه آنها که تعریف میکنند ولی توی نتورک درامد متناسب با شایستگیات افزایش پیدا میکنه و شایستگی چیزی نیست جز معارف، مهارت، منش. دانستن، توانستن، خواستن. امکان نداره کسی نخواد و بدونه و بتونه موفق بشه یا بخواد بدونه ولی نتونه انجام بده پس سه تا بُعد را ما توی افراد کمک میکنیم که بتونن این افراد شایسته باشند هم بتوانند هم بخواهند که انجامش بدهند.
و آخرین نکته من از روی این کتاب بگم آموزشهایی که اشاره میکنند آقای کیوساکی میگه نگرش موفقیت مهارت رهبری مهارت برقراری ارتباط مهارتهای اجتماعی غلبه بر ترس و کمبود و تردید در اعتمادبهنفس غلبه بر ترس از نه شنیدن خیلی از ماها توی زندگی از نه شنیدن میترسیم خیلی از ماها توی زندگی از نه گفتن هم میترسیم نتورک بهت میگه بتونی راحت نه بگی کمکت میکنه و این اتفاق می افته مهارتهای مدیریت مالی سرمایهگذاری مسئولیتپذیری مدیریت زمان هدفگذاری و انتظار موفقیت خیلی بیشتر از زمانم فکر کنم صحبت کردم عذرخواهی میکنم و درنهایت من نویسنده کتاب فالو هم هستم کتابی که یک تیراژ هزارتاییاش را خودم تنهایی فروختم و مرسی از شما.
علیاکبر قزوینی: خواهش میکنم تشویق کنید جناب بالازاده را
علی بالازاده: مرسی، اگر سؤالی داشتید من در خدمتم اگرنه که..
علیاکبر قزوینی: من خیلی متشکرم از صحبتهای شما مثل همیشه دقیق و بانظم
محمود پیرحیاتی: به نام خداوند مهر و خداوند جان خداوند بخشنده مهربان سلام و عرض ادب دارم به تمام دوستانی که تشریف آوردند پیش از هر چیزی از دوست خوبمان آقای مهندس بالازاده صمیمانه سپاسگزارم به خاطر اینکه قبول زحمت کردند در اولین جلسه ما منت به سرما گذاشتند تشریف آوردند و همچنین تولد آقای قزوینی را مجدداً تبریک میگم دوست عزیزی که فراتر از یک دوست برای من بوده و خواهد بود والا آقای بالازاده صحبت کردند واقعیت من دیگه خجالت میکشم آقای بالازاده صحبت کنم مثل همیشه دقیق قرّا و قوی اصلاً فکر کنم کتاب بعدی من را شما بنویس دیگه اینجوری که شما مینویسید من دیگه هیچی نباید بگم خیلی عالی بود ممنون شما هستم فکر میکنم که شروع خیلی خوبی بود با آقای بالازاده و همچنین مصادف شدن جلسه مون با تولد دوست خوبم آقای قزوینی و اینکه یه مقدار غافلگیرش کردیم آقای قزوینی را دوباره
علیاکبر قزوینی: دوباره، بله دیروز ما دورهمی داشتیم و دورهمی درواقع فارغالتحصیلان اولین دوره تحول ذهنی بود که با جناب مربی دوره برگزار کرده بودند گذرانده بودند و در آن دوره همی که در رستوران پارک گفتگو بود غافلگیر کردند و با موسیقی و کیک و هدایا و سبد گل و امروز هم که به همین شکل حالا امروز درواقع تولدم هست ۱۷ آذر هست و باز این را هم به فال نیک میگیرم که خیلی اتفاقی ولی حتماً اتفاقی نبوده اولین جلسه کافه تحول فردی هم مصادف شد با ۱۷ آذر و خیلی خوشحالم از این بابت
محمود پیرحیاتی: آقای قزوینی فوت کنید که کیک را تقسیم کنند بعد بچهها کیک میل میکنند ما صحبتهامون را ادامه بدهیم
علیاکبر قزوینی: آرزو هم بکنیم آخه کیک دیروز شمع نداشت
محمود پیرحیاتی: بله حتماً جرات داری الآن بهجای آرزو در مورد مدرسه تحول فردی شخصی آرزو بکنی
علیاکبر قزوینی: اصلاً مگه میشه غیر از مدرسه تحول فردی؛ چون مدرسه تحول فردی مدرسهای هستش که واقعاً درسته اسمش مدرسه تحول فردیه ولی هدف اینه که یک تحول جمعی اتفاق بیفته و الحمدالله که در طی یک سال گذشته خیلی اتفاقهای خوبی درواقع پیشآمده و انشاءالله در ادامه مسیر خیلی بیشتر از این هم درواقع اتفاقات خوب خواهیم داشت بهترین آرزوها را دارم برای این جمع و برای کسانی که دارند این لایو را نگاه میکنند بعد هم ویدیوش را میبینند و برای درواقع همه عزیزانی که میخواهند رویاهایشان را تحقق ببخشند و به آرزوهایشان برسند امیدواریم که خداوند کمک بکنه که همه ما خیلی خوب بتونیم به آرزوهامون برسیم و دنیا را بهجای بهتری برای زیستن تبدیل بکنیم.
محمود پیرحیاتی: اینم یک هدیه ناقابل، کتابه که خودت پسندیدی ولی نمیدانستی؛ با آقای قزوینی چند روز پیش مثل همیشه قرارمان توی انقلاب بود کتابها را پسندید ولی من نگفتم گفتم چه کتابی دوست داری ایشون یه چند تا کتاب نگاه کرد گفتیم فعلاً نخرید فعلاً مدرسه کتاب زیاد داره کتابهای زیادی داریم توی نوبت بعدش رفتم براش خریدم
علیاکبر قزوینی: آقای پیرحیاتی خیلی متشکرم از شما من شمارا بوس کنم کتاب هستش که بعد میدم دوستآنهم نگاه کنن تو لایو هم نشان بدهیم اینها را که من ورق میزنم احساس کردم لقمههایی از نور هستند و درواقع حاوی خیلی نکات ارزشمندی هستند که به شکل پاراگرافهای کوتاهی از چهارتا از بزرگان فراهمشده و من در همان تولد کوتاه خیلی لذت بردم خیلی ممنونم از جناب پیرحیاتی که این هدیه ارزشمند را دادند
محمود پیرحیاتی:خواهش میکنم اختیاردارید من دیدم که توی قفسهها یکدفعه اونجا ترمز کردیم بدجوری بعد پرسیدم بعد پرسیدم که آقای قزوینی چیه؟ گفت این کتابه واقعاً خوندن داره گفتم نه الآن نخونید فعلاً مدرسه کتاب زیاد داره بعد دیگه آقای انصاری زحمت کشیدند مثل همیشه تلاش کردند.
من پیگیر میشم اگر اجازه بفرمایید مبحث را ادامه بدهیم سپاسگزارم مجدد از حضور آقای بالازاده حالا تا دوباره تشریف بیاورند چندتا نکته خیلی خوب توی فرمایشهای آقای مهندس بالازاده بهعنوان یک مدرس نتورک بود که خالی از لطف نیست من مجدد اینها را مرور کنم چون بحث تحول فردی را کاملاً توی مسئله نتورک خودشان رعایت میکنند اولاً گفتند که بعضی چیزها درسی نیست در سینه است کاملاً درسته همانطور که شاعر فرمود که:
“درسی نبُوَد هر آنچه در سینه بُوَد ** در سینه بُوَد هر آنچه درسی نبُوَد”
یعنی یه وقتایی ما یه سری چیزها را مطالعه میکنیم حجم زیادی از مطالعات مان را داریم کتابهای زیادی هم میخونیم من اون سریهای قبل هم گفتم توی دورهام هم زیاد این شعر را گفتم مصداق شعر مولانا است که ” علم اگر بر تن زَند باری شود ** علم اگر بر دل زَند یاری شود”
ما خیلی چیزها را میخونیم ولی لزوماً به این مفهوم نیست که آنها را میتوانیم عمل کنیم و واسه اون محتوا هم تغییر و تحول در ما رخ بده این نکته اولی بود که آقای مهندس بالازاده زحمتکشیده بودند توی صحبتهاشون گفتند واقعاً بعضی چیزها درسی نیست یعنی ما نمیتوانیم از روی چیزی لزوماً بخونیم و بگیم اون مطلب را فهمیدیم خیلی زمان میبره تا آدم از اون مسئله درسی بره به مسئله در سینه یعنی این سینه میشه ذات الهی که به ما دادهشده از قدیم و ما باید اون سینه را دریافت کنیم بریم از توی اون سینه قلب خودمان یه چیزی را در بیاریم دارم راجع به اون نکات کلیدی که توی فرمایشهاتون بود صحبت میکنم ،خواهش میکنم آقای بالازاده دوباره آمدند این در سینه بودن نکته کلیدی هست توی دوره تحول ذهنی هم که من خدمت دوستان هستم و بخشیشان اینجا هستند گفتم بارها ماها نباید به چیزی فریفته بشویم حتی خوانده هامون یعنی حجم کتابخانه هرگز نشاندهنده حجم آگاهیهای ما نیست میتونه کتابهای زیادی خونده باشیم ولی ناآگاهانه زندگی کرده باشیم.
بحث تحول فردی که امروز استارتش به لطف پروردگار و زحمات فراوان آقای قزوینی اجرا میشه و منبعد انشا الله هر شنبه این ساعت در این کافه خواهد بود از همین در سینه بودن مسائل شروع شد یعنی چی؟ یعنی ما یه روزی گفتیم با آقای قزوینی که اینهمه مطالعه کردیم اینهمه دوره رفتیم اینهمه کلاس دیدیم خودش هم که خدای آموزش و تحصیلات عالیه و اینها ولی گفتیم آیا تمام این چیزهایی که ما دریافت کردیم لزوماً خروجیهای مثبتی برای زندگیمان داره کارکردی هست یا نه؟ گفتیم بیایم یه جا را استارت بزنیم که حداقل موضوع که به نظر من حداکثر هست اونجا اتفاق بیفته و اون حال خوبه دائمی یعنی بریم به سمت اینکه چهکار کنیم مردم از اون کافه رفتند بیرون الکی حالشون خوب نباشه دائماً چیزی را دریافت کرده باشند که غنی باشه عمیق باشه و حالشان را خوب بکنه و چون توی دوره بوده قبلاً هم با همدیگر این تجربه را داشتیم دوره در جستجوی افسانه شخصی که در خدمتشان بودم الآن هم در دوره چهل میثاق و در دوره تحول ذهنی هم که خودم این را عملاً تجربه کردم گفتم ماها به نظر من به یکچیزی که همانطور دوست خوبم آقای بالازاده فرمودند در سینه میشه شهود به یک شهودی دست پیدا کنیم انقدر که بتونیم کمک کنیم به مردم حالشون عمیقاً خوب باشه یه وقتایی ما همه مون احتمالاً تجربه کردیم دوستان اینجا کسی هست که همایش رفته باشه دیگه درسته؟
بحث، بحث شهود است یعنی ما خیلی وقتها چیزهای زیادی را بهمون آموزش میدن ولی لزوماً نمیتونیم کاربردیاش کنیم توی این دوره و توی این مباحث کافه تحول می خوام یه مقدار کاربردیتر مباحث مون باشه یعنی چی؟ یعنی ازاینجا خارج شدیم خیلی وقتها همایش رفتیم دوره رفتیم حتی کارگاه و فلان ولی ۱۰ دقیقه، ۱۰ روز یا حداکثر چند ماه به ما حال خوب داده و بعدش این حال از بین رفته دنبال هستیم با آقای قزوینی انشالله این حال کارکردی بشه و دائمی بمونه یعنی یه چیزی نباشه که بخواد بره. نکات دیگری که گفتم مثلاً راجع به ارزشها که میگم خوب ما توی دوره تحول ذهنی یکی از مهمترین گام هامون گام تحول ذهنی هست محور تحول ذهنی هست که توی گامش قانون اساسی ارزشها را توضیح میدهیم. خوب ما خیلی وقتها اصلاً ارزشهامون رو فراموش میکنیم چون توی دوره میگم یه جمله کلیدی قانون اساسی ارزشهای من داره دوست دارم دوستان دقت کنند اگر ارزش نداشته باشی چه اتفاقی برات میوفته؟ من خواهش میکنم اینجا بچهها به من پاسخ بدهند ما اگه ارزش نداشته باشیم چه اتفاقی برامون میفته؟ اگه ارزشی برای خودمان نداشته باشیم چه اتفاقی برامون میفته؟ کلاً ارزشی برای زندگیمان قائل نباشیم معیار ارزشی برای زندگیمان تعیین نکنیم.
یکی از حاضرین: اتفاق خوب نمی افته؛ هر چیزی را میپذیریم
محمود پیرحیاتی: درود بر شما، یعنی چی؟ یعنی توی دوره من میگم اگر ارزشها را برای خودمان تعیین نکنیم یا مجبوریم زیر ارزشهای دیگران زندگی کنیم یا عملاً بیارزش زندگی میکنیم و این شد یکی از مهمترین گامهای دوره من حالا بوده خانم مهندس بوده خانم محمودی هست و بودند و بچههای دیگه هم هستند، آقای انصاری. چرا تأکید میکنم روی ارزش؟ چون فکر میکنم یکی از اساسیترین چیزهایی که حال ما رو خوب میکنه و تحول در ما ایجاد میکنه داشتن قانون اساسی ارزشهاست.
اگر ارزش خودمان را بتوانیم پیدا کنیم قطعاً بهراحتی حالمان افت نمیکنه حالا بارها گفتم آقای قزوینی یه روزی به من چند وقت پیش گفتش که شما چی میزنی که انقدر حالت خوبه؟ گفتم من گامهای تحول ذهنی را خیلی خوب میزدم به خودم اگر اعتیاد همه آدمها به خوردن و خوابیدن و مسائل دیگه است به تلویزیون نگاه کردنه من اصلاً اعتیادم رفتن به گامهای تحول خودم و جالبه بارها گفتم توی این ویدیو هم مجدد میگم من از کسانی هستم که داره تدریس میکنه ولی دوره خودش را ۹ ماه رفت و این خیلی شهامت میخواد آدم دوره خودش رو بره ببینه چه اشکالی داره چه اشکالی نداره بعد بیاد تحویل ملت بده بگه آقا اینو بخورش اول خودم هضمش کنم بفهمم چیه چی نیست.
بنابراین قانون اساسی ارزشها یکی از گامهای مهم شد توی محور و ما داریم توی این کافه تحول در حقیقت بِیساش همینجاها بود که ما بریم یه چیزی را به بچهها آموزش بدیم که منبعد الکی حالشون خوب نشه ما غارتگر و تاراج گر دل و دین زیاد داریم یعنی یه وقتی از صبح بلند میشید، از صبح که بلند می شید شروع میشه از دوست و همسر و ایکس و ایگرگ تیشه میزنه به اون حال خوبی که دارید بعد شما خیلی وقتها متوجه نمیشید خیلی وقتها هم که متوجه میشید بلد نیستید چه جوری باهاش برخورد کنید برای همین توی کتاب قاتل رؤیاهایت را بشناس گفتم بزرگترین دشمن آدم سخن سرده؛ خود آقای قزوینی که اینجا بغل من نشسته ما مدت چند ماه درگیر این بودیم که چطور این سخن سرد را بتوانیم محافظ بزاریم براش که به این راحتی از بین نبرن حال آدمها را دیگه یعنی ما چهارتا دونه تکنیک ساده حالا ما توی خلال این صحبتها میگم راجع به اینکه ما چطوری عملی کنیم مثلاً سخن سرد را چطوری از بین ببریم؟ چطوری انقدر حالمون گرفته نشه؟ اول صبح چرا شبیه برج زهرماریم بفهمیم اینها چه اتفاقاتی داره برامون میوفته ما خیلی وقتها از واژهها سخت مون میشه مثلاً میگیم تحول فردی یارو فکر میکنه مثلاً خیلی کار سختیه آره عملاً سخته ولی اول بفهمش.
تحول فردی توی کتاب فقط آویزان خودت شو گفتم ثبات در مسیر درست صحبتی که با آقای بالازاده کرد برنده برنده ما از اول صبح شکستخورده بلند میشویم از اول صبح شکستخوردهایم در طول روز بیبرنامهایم در طول روز گوشمان، گوش جانمان بدهکار آدمهایی هست که کاملاً شکستخوردهاند خوب بعد از یک مدت من و شما شکستخورده میشیم طبیعی دیگه بعد ته تهش مثلاً میگن برو فلان دوره را شرکت کن یا برو فلان کتاب را بخون یا این کتاب تأثیرگذار شده میگیم که خوب اینم مثل بقیه است دیگه! نه مثل بقیه میتونی نباشی میتونی یک کتاب به فاصله چند ماه به چاپ سوم برسه به خاطر تأثیرگذاریشه نهفقط به خاطر فروشش خوب من الآن توی شبکههای اجتماعی میذارم دیگه سند که ما الآن یه مقدار سندی شدیم دیگه همانطور که توی کتاب گفتم ضمانتنامه خیلی بیشتر از کلام و رفتار داره برای ما کار میکنه درصورتیکه خیلی ضمانتنامهها هیچ توجیهی برای اجرا نداره ما دنبال سندیم سندها را می ذارم که کتاب خونده طرف و چی داره به من میگه برای چی تأثیر گذاشته؟
برای اینکه من یه روزی به شهود خودم رسیدم که با رعایت قانون اساسی ارزشها با ثبات در مسیر درست با آموختن نه گفتن همین چیزهایی که آقای بالازاده گفت میتونم حالم را از اول صبح خوب کنم بسیاری از آدمها با خوردن این کیک کامشون شیرین میشه من با خوردن ذرهذره اشعار مولانا با خوردن ذرهذره کتاب خودم با خوردن چیزهایی که فقط به من شیرینکامی نمیده شیریندلی میده یعنی یه وقتی ما این را میخوریم شیرین میشه خوشحال میشیم اتفاقاً نقطهضعف منم هست همه بدونن من کیک تولد خیلی دوست دارم اما یه مسئلهای هست کیک تولد حقیقیام را بیشتر از این دوست دارم و اون وقتیه که من جشن تولد دل خودم را بگیرم ما از اول صبح حالمون بده چرا؟
میگن هدف نداری میگن برنامه نداری من میگم غیر از اینها شما اصلاً وجود نداری یعنی اگر وجود داشته باشی همان لحظه تمامیتت اونجا باشه و از وجود به حضور برسی بعد میفهمی با چهارتا دونه کار ساده به خدا انقدر تغییر و تحول خوب در شما رخ میده که باورکردنی نیست وجود و حضور همبارها گفتم وجود یعنی تمامیت جسمانی شما در یک جایی هست من الآن اینجا می تونم باشم ولی ذهن روان و خواستهام یه جای دیگه باشه ولی حضور یعنی اینکه شما تماماً با گوشت پوستواستخوان و روح و جانت داری مطلب را میفهمی و اینها خیلی چیز سختی نیست به قول یکی از دوستان حالا از من پرسید گفتش که شما نگاهت خیلی نگاه به فرهنگ خودمونه به ریشههای خودمونه گفتم خوب ایرادش چیه؟ خوب به من نقد میشه توسط آقای مهندس وزینی هم به من انتقال داده شد که دوستان میگن که شما نگرشت در تحول خیلی ایرانیه، گفتم اولاً ایراد توی این چیه؟ من میتونم دست کنم توی غنای فرهنگی خودم از مولانا حافظ و دیگران تا مرز امروز چیزهای خیلی خوبی در بیارم برای تحول بچههای امروز مگه ما توی اسپانیا زندگی میکنیم که من برم فلان مدرس خارجی را تابلو کنم مگه من توی امریکا زندگی میکنم خوب باشه اون ها را هم میخونم اوکی آنها را هم می خونم من نفی چیزی نمیکنم من میگم داشتههای خودمان را پشت بهش کردیم و درده برای من خوب اینها را بیارم لقمهلقمه کنم با کمک استاد قزوینی که مطالعات بسیار خوبی داره بزاریم در استفاده همه بچهها اینجا بیان ضمن اینکه این کیک را میخورند اون کیک را هم بخورند ایراد اینجاست که ما انقدر سختش کردیم که پشت کردیم به فرهنگ خودمان و یادمان رفته قانون جذبی که اینهمه سروصدا کرده مولانا اولین بار گفته توی تور سال گذشته قونیه گفتم اولین مربی تحول فردی جهان از دیدگاه من و حتماً در ایران اولین نفره شمس تبریزی بود آقا شصت هزارتا پیام اومد گفت این چیه توی این فیلم گفتی؟ گفتم بشینیم مستقیم با همدیگر مناظره کنیم شما بیار یه نفر را که یک آدم مسند نشین تدریس کننده چند هزار شاگردی که کلش انقدر بود و هنوز یک کلمه شعر نگفته را یه نفر آدم یلخی به قول روایتهای متعدد ژندهپوش سر در گریبان تبدیل کنه به چیزی که اثرش تا مرز امروز چند هزار بیت مثنوی میشه خب این چیه داستان؟
شما یه نمونه بزارید جلوی من خوب هیچ حرفی نداشتند تا همین الآن هم کسی پاسخی به من نداده اون به خاطر اینه مثنوی،مثنوی شد مولانا، مولانا شد به خاطر یک مربی کار درست مثل شمس تبریزی حالا شمس تبریزی مگه چهکار کرده؟ دو تا کلمه از عالم بالا در گوش بنده خدا گفته؛ گفته بابا بیا بشین اینجا مطمئن باش، مطمئن باشید که شمس و مولانا غیر از حدیث عشق و عاشقی که داشتند یه مسائلی بینشون ردوبدل شدهاینا رو آدم می تونه بیاد از توی همان فرهنگ بکشه بیرون بامطالعه غنی و بعد بزاره جلوی مخاطبش به زبان ساده.
حالا یه بحثی پارسال هم شد که ربط داره به این کافه تحول اینکه یه جوانی آقا بهرام بود اون جوان، هرجا هست خدا حفظش کنه پرسید که خوب منه جوان چطوری میتونم توی مبحث مولانا که یک مقدار سنگین هستش از توش تحول بکشم بیرون ولی خوب ایکس و ایگرگی که حالا من اسم نمیبرم توی این ویدیو، هستند انقدر آدم تربیت کردند این کتابها را نوشتند اون کار را کردند و معلومه که وضع مالیشون ها خوب شده گفتم شما چند سال برای کتابخواندن ایکس و ایگرگی که به من میگی وقت گذاشتی؟ گفت سه سال گفتم چند وقت، وقت گذاشتی که یعنی از ۱۶ سالگی شروع کردی تا ۱۹ سالگی که اومدی توی تور وقتش را گذاشته برای خوندن اینها گفتم خوب حالا چقدر وقت گذاشتی برای مولانا؟ گفت من اصلاً هنوز اولین باره این تور را اومدم هنوز یه بیتش را هم نخوندم گفتم حرفت کار خودت را نقض میکنه شما زمان می تونی به من بگی که من نمی تونم از فرهنگ خودم تحول فردی را بکشم بیرون که وقت گذاشته باشم بیا من همین توی تور برای تو صحبت میکنم که بعد که اون سمینار را رفتیم اومد گفت من اصلاً این چیزایی که شما میگین اولین باره به گوشم میخوره گفتم خیلی چیزها هست که تازه به گوش جانت نخورده یعنی این تازه گوش ظاهرِ اگه آدم یه روزی در گوشش یه چیزی بگه تمام چیزها به قول حافظ حکایت است به گوشم داستانه.
مسئلهاینجاست به اعتقاد من که ماها واقعاً اون چیزی که باید را نداریم اونم اسمش این هستش که درد بیدردی علاجش آتش است ما دنبال درد بهترین برند و بهترین پوشاک و بهترین خوردن و بهترین پیتزا و بهترینها هستیم دنبال بهترینهایی که از فرهنگ خودمان بگیریم نیستیم آغاز تحول فردی توی کافه تحول از یک دردی آغاز شد مشترک بین من و آقای قزوینی برای اینکه به بچههامون این بچههایی که میگم از سن ۱۷- ۱۸ سالگی تا سن ۹۹ سالگی همش ازنظر من بچهایم ما این پروسه را بیایم به زبان ساده آموزش بدیم و بگیم که بابا ما می تونیم از همین فرهنگ خودمان چیزهای خوبی را به دست بیاریم حالا فرهنگ فقط مولانا نیست تا مرز امروز انسانهای بزرگی داریم مثل خدا رحمت کنه و داریوش شایگان مثل دکتر سید حسین نصر مثل خیلی از فیلسوفها استاد مصطفی ملکیان مثل خدا حفظ کنه آقای الهی قمشهای و دیگران که میشه از فرهنگشان از فرهنگمان از نوشته هاشون استفاده کنیم و کافه تحول در راستای این مسیر داره میره که از این فرهنگ غنی فارسی از این فرهنگ غنی ایرانی خودمان و اسلامی خودمان چیزهایی را استخراج بکنه که به درد همه بخوره.
امیدوارم که عرایضم واضح بوده این چرایی تحول فردی برای راهاندازی کافه تحول هست و از این به بعد هم اساتید متعدد را دعوت میکنیم که بیان و راجع به کسبوکار خودشان و ارتباط با تحول صحبت بکنند من خیلی صحبت کردم تریبون رو میدم آقای قزوینی این چرایی بود که آقای قزوینی گفتند اول من توضیح میدم داستانش رو خلاصه بچهها داستان یه درد بود توی میدون انقلاب درد را هم از وسط خیابان پیدا نکردیم ما و آقای قزوینی یه روزی با همدیگر ناراحت یه چیزی بودیم و اون این بود که چرا تحول فردی نهادینه نمیشه؟ یه درد مشترک به این نتیجه رسیدیم که فرهنگ خودمان خیلی غنی هست میتونیم این را برداریم بیاریم ازش استفاده کنیم خیلی ساده یعنی باور کنید علیرغم اینکه بچهها میگن توی دوره من میگن کتاب را میگن یه مقداری مبحث سنگین هست ولی آموزشهای من الآن اینجا شاهد هستند آموزشهای من در عین اینکه غنیه خیلی ساده است فقط باید بخواهیم یعنی من بهعنوان مربی بههیچعنوان نمی تونم باکسی کاری کنم سرسوزنی تغییر هم نمیتونم بدم تو خود شما نخواهید، تا خود شما نخوای و درد نداشته باشید چراکه حسن حسنزاده آملی فرمود هر که را درد نیست مرد نیست… در خدمت شما هستم.
علیاکبر قزوینی: سلامت باشید یه تشویق کنید آقای پیرحیاتی را و خیلی نکات درست و ارزشمندی را مثل همیشه جناب پیرحیاتی اشاره کردند من می خوام یه گریزی بزنم به این فرهنگ درواقع غنی که داریم ما خوب پارسال دوره در جستجوی افسانه شخصی را برگزار کردیم بعضی دوستانی که اینجا هستند در آن دوره حضور داشتند و دوره آنلاینی بودش که نیمی از آن دوره را من ایران نبودم کانادا بودم نیمی دیگرش را اینجا بودم و دوتا دورهمی برگزار کردیم یه سفر قونیه از دل این دوره در اومد ولی خب بیشترش آنلاین بود و این دوره آنلاین خیلی اثرات و برکات خوبی داشت و آنچه که این دوره را خیلی غنا بخشیده بود همین مباحثی بود که ما گریز میزدیم به فرهنگ خودمان و خوب اون دوره تفسیر یا خوانش کتاب کیمیاگر بود درواقع بر اون مبنا شکلگرفته بود.
کتاب کیمیاگر را هم اگر که شما بخونید گفته میشه که بر مبنای یکی از اشعار مثنوی در مولانا نوشتهشده که درواقع داستان کسی هستش که خواب گنجی را میبینه در بغداده و خواب گنج در مصر را میبینه بعد میره اونجا و درواقع می بینه که خبری نیست یه مصری اونجا بوده نگهبان اهرام بوده حالا هر چیزی میگه که عجب آدم درواقع احمقی هستی تو چقدر زودباوری من سالهاست این خواب را دارم میبینم که برو توی بغداد فلان محله فلان خونه و اونجا زمین را که بکنی گنجی را پیدا خواهی کرد و این آدم میبینه که نشانی که داره میده نشانی خانه خودش هست در بغداد حالا مولانا در قرن هفتم به زبان شعر این را بیان کرده و پائولو کوئلیو آمده همین را درواقع همین مفهوم را درواقع گسترش داده و به شکل داستانی درآورده که برای امروز ما شاید ملموستر و قابلفهمتر باشه حالا ما که یک همچین فرهنگ غنی داریم چرا از اون نیاییم استفاده بکنیم.
کتاب فقط آویزان خودت شو که امیدوارم همه دوستان خوانده باشند این کتاب را اگر نخواندند اینجا هم میتونید تهیه کنید و من پیشنهاد میکنم که نهتنها برای خودتان تهیه کنید هدیه هم بدید این کتاب را؛ این کتاب یه عاملی که باعث میشه خیلی شمارا درگیر کنه و خود من را خیلی درگیر کرد این درواقع ارتباط مستقیمش هست بافرهنگ ما با ادبیات ما با معماری ما شما ابتداش که می خونید از یک قهوهخانه کویری داره صحبت میکنه از خوراکی بانام دوخته دهان جایی با عنوان لقمه سرای نور و از شعرهای سهراب میاد اونجا درواقع گریزی به آنها میزنه خب این خیلی با ما ارتباط برقرار میکنه.
تحولی که به این شکل در انسان ایجاد بشه چون تحول حقیقی یعنی اینکه شما به خودت برگردی یعنی خودت را از خودت بگیرند و مجدد به خودت تحویل بدهند چنین تحولی نمیتونه سطحی باشه حتماً عمیق خواهد بود و حتماً یه سری ثمرات و برکاتی خواهد داشت که توی دوستانی که در دوره اول تحول ذهنی جناب مربی شرکت کردند ما اینها را داریم میبینیم اینها دیگر سطحی نیست اینها دیگه موقتی نیستش اینها دیگه پوسته ظاهری نیستش کاملاً عمیقه کاملاً درونیه و یه اتفاقی در درون افتاده.
بههرحال خوشحالم که ما برنامه کافه تحول را بالاخره شروع کردیم افتتاح کردیم و انشاءالله به امید خدا تا آخر سال هر شنبه ساعت ۱۷ در همین کافه دانتیسم در خدمت دوستانی که علاقهمند باشند خواهیم بود انشا الله هر جلسه حالا هر جلسه هم نشد مرتب مهمانانی خواهیم داشت از اساتید دیگر و کسانی که صاحبنظر هستند و راجع به تحول توی موضوعات مختلف صحبت خواهیم کرد جناب مربی اگر که صحبتی دارند بفرمایید اگرنه که ما یک پرسش و پاسخی هم داشته باشیم. محمود پیرحیاتی: نه میخواهیم سؤال بپرسیم گفتگو کنیم با بچهها
علیاکبر قزوینی: دوستان میخواهید از این سمت شروع کنید معرفی بکنند ببینیم که از کجا آمدند چطور آشنا شدند.
محمود پیرحیاتی: خانم مقدم الآن رئیسه، خانم مقدم لطف دارند و قبول زحمت کردند کتاب فقط آویزان خودت شو را دارند ترجمه میکنند لطفاً تشویقشان بکنید اینرو توی این لایو لو دادیم توی اولین کافه
خانم مقدم: زنده باشید ممنونتونم فقط این را هم بگم که خواهرم هم همراه من هستند دیگه ایشون هم همراه من هستند توی کار ترجمه
محمود پیرحیاتی: خیلی ممنونم نگفته بودین اینجوری دیگه الآن به من هم تازه لو دادین
خانم مقدم: سوپرایزتون کردم
محمود پیرحیاتی: خیلی خوبه؛ بسیارعالی معرفی کنید خانم بریم جلو
یکی از حاضرین: سلمانی هستم از دوستان خانم مقدم و آقای انصاری از طریق ایشان اطلاع پیدا کردم از مدرسه تحول فردی
محمود پیرحیاتی: شما سری قبل هم تشریف آوردید
یکی از حاضرین: بله
محمود پیرحیاتی:لطف کردین، بسیار خوب، خانم شما ولینعمتید البته رئیس ما هم هستین خانم شما بفرمایید
یکی از حاضرین: من نرگس شایان هستم و معمارم
محمود پیرحیاتی: بهبه بسیار خوب جمع معمارها اصلاً معمارها هرجا هستند جو فرق داره… از شبکههای اجتماعی آشنا داریم چه جوری آشنا شدید با جلسه
یکی از حاضرین: یه روز یه چیز دیگه را سرچ میکردم و اتفاقی متنی را که آقای قزوینی با شما چه جوری آشنا شده را دیدم بعد از اون طریق اومدم پیگیری کردم
محمود پیرحیاتی: خیلی خوب عضو مدرسه و اینها هستید؟ عضو شبکههای اجتماعی مدرسه تحول فردی؟
یکی از حاضرین: بله
محمود پیرحیاتی: خیلی عالی خیلی هم خوب، خانم احمدزاده که از شاگردان جدید من هستند انشا الله که خداوند کمک کنه بتونیم تا انتها مسیر را باهاشون بریم اگر فرار نکنند؛ خانم شما بفرمایید
یکی از حاضرین: من فرشته شیرازی هستم
محمود پیرحیاتی: بسیار خوب از کجا آشنا شدید که تشریف آوردید
یکی از حاضرین: من از طریق دوستان با شما و سایت شما آشنا شدم و کتاب فقط آویزان خودت شو و دفعه اول خوندم دفعه دوم خیلی دوست داشتم خیلی جالب بود
محمود پیرحیاتی: خوب اینکه خیلی جالب بود خانم شیرازی خیلی خوبه برای منِ نویسنده یک مخاطب بیاد اینجا و اینجوری بگه فکر کنم هیجانزدگی داره ولی بیشتر از اینکه خوب بود می خوام بدونم این خوب بودن چی بوده که شمارا تحت تأثیر قرار داده وقتی میگید خوب بود یعنی توصیف میکنید من از توصیف می خوام عبور کنم و بهنقد مثبت حالا بپردازم یعنی اینکه واقعاً کتاب گیریاییاش برای چی بوده ممنون شما هستم
یکی از حاضرین: یکی از دلایلش این بوده که من هر صفحهاش را که می خوندم واقعاً بازهم دوست داشتم که چندین بار دیگه بخونم
محمود پیرحیاتی: کشش جملاتش براتون جالب بود؟
یکی از حاضرین: خیلی زیاد، و من شاید مثلاً ۲۰ صفحه خوندم بازمیکشیدمش کنار چون هنوز میخواستم بخونم
محمود پیرحیاتی: به نظر میرسه که خانم شیرازی من البته اینرو دلم میخواد اینجا بگم چون اتفاقش زیاد داره تکرار میشه و چون اهل اتفاق نیستم و بارها میگم ماها حوادث را اتفاق میبینیم چون اتفاقی زندگی میکنیم یعنی ما کاملاً اتفاقی زندگی میکنیم من این را ثابت کردم توی کتابم هم گفتم و بازهم حاضرم ثابت کنم همین بیرون از این کافه بریم من الآن میتونم به شما بگم مردم چه طوری اتفاقی زندگی میکنند مثال میزنم وقتی دلار جابجا میشه هجوم به مغازههای خواروبار میآوریم داریم اتفاقی زندگی میکنیم این حقیقته ولی اگر آدم اتفاقی نشه از سر حکمت یه سری چیزها را بفهمد براش زندگی معنای دیگه ای داره برای من خیلی بازخورد جالبی هست از یک جانب اینکه تماماً بدون استثنا هرکسی کتاب من را خونده بازخورد شما رو داره به من میده و این جالب داره برام میشه یعنی همه بدون استثنا میگن فقط آویزان خودت شو را باید بیش از یکبار خوند و بعد کتاب را کنار گذاشت ازجمله خود استاد قزوینی یعنی اولین نفری که این بازخورد را داد از تیم هورتونز وسط یک جمع توی مقدمه گفته در حین خوردن قهوه کلاً قهوه تعطیل شد به من گفتش که من این کتاب را هر بار باید بزارم کنار یه بار ریکاوری بشه دوباره برم سراغش.
باورتان میشه برای خودم هنوز اینجوریه یعنی شما باورتان میشه من کتاب خودم را هرازگاهی میخونم هنوز توی کیفم دارم من توی این کیف کتاب خودم را دارم برای خودم اینجوریه ولی جالبیش از سوی مخاطب خیلی صدچندان میشه به نظر میرسه این اتفاق داره می افته که یعنی شما فاصله بگیری تهنشین بشه دوباره بازخوانی بشه توی ذهنتون دوباره برید سراغ کتاب درست میگم آیا همچین چیزی هستش؟ خیلی خوبه دیگه من الآن خوشبختترین آدم روی زمینم
یکی از حاضرین: من تجربه کردم کتاب خیلی حالت معنوی داره
محمود پیرحیاتی: آره کتاب داره حالا من یه چیزی بگم قبل از اینکه خانم سلمانی صحبت کنند راستش را بخواهید اعتراف میکنم کتاب حقیقت محض بوده یعنی من هیچ جا این صحبت را نکردم ولی چون تولد آقای قزوینی خیلی دوست دارم هی لو بدم همه سِّرها را پرکنیم بره حدیث، حدیث حقیقی کتاب فقط آویزان خودت شو ولی نه به این شکل و من یه روزی این رابطه را به شکلی تجربه کردم داستان اون جوان داستان خودمه و اون پیرِ فرزانه حقیقتاً توی این عالم وجود داره و انشالله خداوند هزار سال عمر به ایشون بده و هست و این رابطه بوده منتها به شکل دیگری بود و من گفتم چون تو کتاب خودته هرچی دلت میخواد بگو ته تهش اینه که اون کتاب چاپ نمیشه دیگه آخر آخرش و سهراب خوب ارادتمندم از ۹ سالگی با خانه دوست کجاست آشنا شدم و سالها دوستش دارم تا مرز امروز و فکر میکنم تا پایان عمرم با سهراب زندگی بکنم کویر عاشق معماریشم یزد عاشق شهرش ام اصلاً اون جاده کاشان اون مسیر را بارها من رفتم و جیپ هم یکی از چیزهای که موردعلاقه منه به خاطر اینکه سهراب سپهری ازش چندتا عکس دیدم که سوار یک جیپ قرمزرنگ بوده کششها به اون سمت باعث شد که من این کتاب را به این شکل بنویسم و این خیلی جالبه که برای من بازخورد به این شکله اگر میگید معنویه به خاطر اینکه معنا برای من خیلی ارزشمنده خانم برای هرکسی یه تعریفی داره یعنی یه وقتی معنا برای من همینه یه وقت معنا داستان حدیث ویکتور فرانکل توی کتابشه.
یعنی اگر انسان در جستجوی معنای ویکتور فرانکل میاد به من زندگی را جور دیگه نشان میده دیگه خوردن این به این راحتی لذت نمیده من میرم دنبال یه درد و فکر میکنم چون دنبال درد بودم کتاب یه مقداری معناگرا هست فرمایشتان را میپذیرم و دوست دارم خیلی؛ ممنون شما هستم خانم شایان.. تشویق کنید بابا بنده خدا انقدر تعریف کرد خانم سلمانی بفرمایید
یکی از حاضرین: بله خواهش میکنم من جملات ایشان و صحبتهایی که ایشون کردند را منم حدوداً دو هفته پیش تقریباً کاشان بودم یه شب ساعت ۱۲ شروع کردم خواندن این کتاب و یه دوساعتی بود که میخوندم خواهرم بیدار شد گفت چی میخونی تو که کتابخون نبودی؟ گفتم که این کتابه خیلی برام جالبه ولی هنوز فرصت خوندنش را پیدا نکرده بودم ولی نمیدونم چرا تختهگاز می خوام تمامش کنم امشب بعد خواندم و از دستم گرفت گفت بده ببینم چیه بهصورت منظم نه وسط کتاب را باز کرد چند خط که خوند گفت این آقا کیه این را نوشته؟ گفتم والا منم نمیشناسم
محمود پیرحیاتی:میگفتین یک آدم مهمیه..
یکی از حاضرین: گفتم که من تا حالا ایشون رو یکبار بیشتر از نزدیک ندیدم می خوام این را فقط بگم گفت کلام هاش خیلی قشنگه دقیقه جملهای که امروز شما توی صحبتتان گفتید شمس تبریزی کلام جزو کلامِ نگفتید حرف دقیقه چیزی که توی این کتاب هم اومده بود که چیزهایی که ما میشنویم حرفه کلام خیلی کم میشنویم و دقیقه کلام تأثیر پذیره..
محمود پیرحیاتی: درسته، فرق است میان حرف و کلام انسان آره ما خیلی دنبال حرفیم دیگه نگاه کنیم مثلاً یه نفر یه جایی من یادمه که خدا حفظ کنه همه مادرهای عالم را مادرم وقتی ما بچه بودیم توی خونه ما حیاتی داشت و بزرگ بود تقریباً یه وانت سبزی میگرفتند باهم سبزی پاک میکردند یعنی مثلاً یهو چهارتا پنجتا مینشستند یه جا سبزی پاک میکردند احتمالاً توی خاطرهی دهه ۶۰ و قبلتر هست بچهها و یه اتفاقی اونجا همیشه یادم هست که اینها وقتی مینشستند توی طول صحبت کردن ۷ تا را شوهر میدادند ۸ تا را عروس میکردند هرچی حرفهای ممکن این عالم بود میزدند آخرش ظهر میشد جمع میشد بساط تمام میشد میرفت دیگه نه هیچ اثری از سبزی پاک کردن مونده بود نه از خودشان بهجا مونده بود ما معمولاً سبزی پاک میکنیم با حرفها در حد همآنهم میشیم دیگه بعد از یک مدت گفتم آدمها عموماً شبیه چیزی میشوند که بدان خیره شدهاند تو به چه خیره شدهای دیگه؟ توی کتاب گفتم بستگی داره به چی خیره بشی..
حالا یه وقتایی هم هست مثلاً دوست خوبی دارم اسم نمیارم به من توی تور قونیه گفتش که خیلی ارزش کلمه برای تو بالاست گفتم که آره قبول میکنم ولی این نقد بود مثبت یا نقد منفی؟ گفت نه نقد بود گفتم باشه بشین اینجا الآن برای من ۱۰ دقیقه حرف بزن ده دقیقه بگو ده دقیقه هم من میگم پرکنیم خروجی هر دو تا را ببینیم گفت نه نمیتونم حرف بزنم گفتم من الآن ده دقیقه حرف میزنم ولی ده دقیقه را درست حرف میزنم این حرف نیست این کلامه یه چیز مهم هم توش هست آقای محترم من کلمهام در تو تولید حرکت مثبت، خوب میکنه یا نه؟
ارزش کلمه به خاطر اینه که مسیح علیهالسلام در انجیل فرمود در ابتدا کلمه بود و کلمه خود خدا بود چرا توی کتاب میگم کلمه جاندار است مسافر، کلمه باردار است، شما به من توی این جمع بگید آیا خداوکیلی نشده تا حالا با یه حرف حالتان گرفته بشه با یه حرف حالتان خوب بشه خداوکیلی بوده یا نبوده؟ اصلاً امکان نداره کسی بگه نبوده به نظرم داره دروغ میگه چون برای من هم شده برای همین گفتم سخن سرد یا اگه توی این کتاب گفتم که گرم باش و گرما ببخش سردی از نامردی است گفتم جهان از گرما تولد یافت اشاره میکنم به تئوری بینگ بنگی که حالا یه تئوری ثابت نشده خارجی هست که میگه حالا از روی دوتا اجرام آسمانی جهان به وجود آمد من به این اعتقاد ندارم من فقط به اون بخش گرماش اعتقاددارم و چی؟ و اینکه نَفَخت فیه مِن رُوحی که بارها گفتم نفسگرم حضرت حق بود برای تولد یافتن یه جسم سرد خاک.
چرا اینها را برای من مهمه؟ کلمه برای من بارداره و جانداره به خاطر اینکه واقعاً زنده کردن و مردن آدمها رو باهاش دیدم و اینکه اتفاق میفته برای خواهر شما یا اون دوست شما این هستش که فرق بین حرف و کلام را آدم درک میکنه من فکر کنم توی کتاب خیلی خوب این را گفتم توی دوره هم میگم حالا بچهها مثلاً اینجا نشستند خانم مهرزادیان مثلاً اینجا هست کلاً در طول دوره سه کلمه حرف زده سه بار حرف زده سه بارش هم کلمه بوده چون یاد میگیرند چون سختگیرم چون به این راحتی یکی دوبار البته حرف زده دعوا کردم ها وسط حرف که رفته دعوا کردم و عموماً اتفاقاً یه چیز جالبی که هست دعوای من با اکثر بچهها سر اینه سر سطح غلتیدن از کلمه به حرفه و خیلی ناراحتکننده است برای من دیگه
یکی از حاضرین: خودتان اشاره کردید شما از یه حرف ناراحت میشید از یه حرف خوشحال چون حرفه که باعث حال بدی حال خوبی میشه ولی توی کلام اینجوریه که تا کسی پذیرا نباشه پذیرنده نباشه بهجانش به قول شما نمیشینه یعنی شما باید پذیرنده باشید تا کلام را بگیرید حرف را که همه میتوانند بزنند
محمود پیرحیاتی:بله درسته، خانم شما از کجا اومدید؟ خواهش میکنم اختیاردارید از کجا آشنا شدید خودتان را معرفی کنید
یکی از حاضرین: واقعیت آشنایی نداشتم با این جلسه دوستم به من پیشنهاد دادند و آمدم و معمارم
محمود پیرحیاتی: بهبه برای معمارها یه دست بزنید بچهها کلاً برید معماری بخونید بقیه رشتهها.. همه رشتهها خوبه خیلی خوش اومدید؛ خانم شما بفرمایید
یکی از حاضرین: من اکبری هستم توی تلگرام سرچ میکردم با کانالتون آشنا شدم
محمود پیرحیاتی:خیلی ممنون شما هستم تشریف آوردید قدم روی چشم ما گذاشتید معمار که نیستید؟
یکی از حاضرین: خیر من روانشناسم
محمود پیرحیاتی: بسیار خوب بسیار عالی کتاب ما را واجب شد بخونید.. آقا شما بفرمایید
یکی از حاضرین: من افضلی هستم خانم اکبری باعث شد من با کانال شما آشنا بشم و بیام
محمود پیرحیاتی: بسیار خوب قدم روی چشم ما گذاشتید خوشآمدید آقای بزمی را کار ندارم بعداً دعوا دارم بعد از جلسه اینایی که لایو میبینند یه نفر اینجا هست قراره باهاش دعوا کنم
علیاکبر قزوینی: ولی بزم ما را حضور ایشان زیباتر کردند
محمود پیرحیاتی: آقای بزمی خیلی جالبه اینجا بگم که یه ویژگی منحصربهفرد آقای بزمی دقت نظرشان بود به خاطر یه سری چیزهای خیلی جالب توی تور طالقان بین ما ردوبدل شد و من ایمان آوردم که ریاضی هم رشته خیلی خوبیه یعنی قبلش اصلاً ایمان نداشتم آقای حلاجیان من اعتراف میکنم توی این ویدیو که ریاضی را اصلاً دوزار قبول نداشتم به خاطر اینکه ریاضیات یه ذره از بچگی معلم خوبی نداشتم و از ریاضیات همیشه ترسیدم و بالاترین نمره ریاضی که گرفتم فکر کنم ۷/۳۰ یا ۸ بوده بعد بهزور مهندس شدم یعنی این قسمتهایی که ریاضی بود همیشه دردسر داشتم مثلاً طراحی زیر ۱۸ تا این لحظه نداشتم نه دوره کاردانی نه دوره کارشناسی همه کانسپت ها معمولاً جزو سه نفر اول ولی میرسید به ریاضی، هندسه را خوب بود ولی ریاضی افتضاح.
آقای بزمی دقت نظرشان یه مقدار باعث شد که من فکر کنم تطبیق خیلی خوبی هم بین مسائلی که خونده بودم با ریاضی داده بودن منتها خودش بزم خودش رو توی طالقان گرفتم قشنگ یه خم دو خم که میدونید چه جوریه یه سالتو زدم بهش دیگه بنده خدا بعد از اون تعطیل شد دیگه ندیدمش من یادمه من بهجان خودم یه سالتو بهت زدم الآن یادت نیست هشت امتیازیه بههرحال خیلی خوش اومدید آقای بزمی آقای حلاجیان که ما اصلاً حرفی نداریم باید مجلس را الآن بچرخانیم اونوری
علیاکبر قزوینی: یه کانال تلگرامی خیلی حال خوب کن دارند خیلی حال خوب کن چهلسالگی اسمش درسته؟
یکی از حاضرین: خدمت شما عرض کنم دوست داشتم که اگر امکان داره مترجم صحبت کنه در مورد سختیهای ترجمه فکر میکنم کار خیلی سختی باشه
محمود پیرحیاتی: خیلی اشاره خوبی کردید آخه آقای حلاجی شما یه سری چیزها را نمیدانید خانم مقدم خبردارم پشیمان شده ولی روش نمیشه بگه از سختی کار پشیمان شده روش نمیشه بگه میگم توضیح که تمام شد برمیگردم خیلی اشاره خوبی کردید،خانم شما بفرمایید از کجا آشنا شدید؟
یکی از حاضرین: من از کانال با شما آشنا شدم؛ الآن هم دنبال کتاب تونم
محمود پیرحیاتی: خواهش میکنم باافتخار خدمتتان میدم خیلی ممنون شما هستم چقدر قدرت شبکههای اجتماعی زیاده، آره آره بزار بچههای کارخانه اطلاعات حق آقای بقوسیآنهم اینجا حلال کنیم آقای استاد ژان بقوسیان مدرس ناب درجهیک درزمینهٔ تدریس و تربیت مدرسان مرجع اسم کتابشآنهم مدرسان مرجع هست من آقای بقوسیان اگه یه روز این فیلم را دیدید
علیاکبر قزوینی:انشالله افتخار بدهند یه جلسه مهمان ایشون باشیم در کافه تحول
محمود پیرحیاتی:من به توصیه ایشون اومدم کلاس شمارا باور کنید
علیاکبر قزوینی: الآن چه حسی دارین رفتین؟
محمود پیرحیاتی: فوقالعاده آقای بقوسیان که.. حالا اینور یه سری بچهها نشستند اینجا دست تکان بدهید این بچهها که میبینید اینها همه مدرسانه مرجع آینده هستند اومدن اینجا ببیند تحول داستانش چیه خیلی ممنون از حضور شما هستم اینها هرکدام استادند خصوصاً این اعلامیه کوچولوئه نشسته اونجا ایلامیه متخصص شبکههای اجتماعی نتوانسته البته هنوز من را آشتی بده با شبکههای اجتماعی.. بگین خودتان رو معرفی کنید خانم
یکی از حاضرین: شایسته هستم و آشنایی من از آقای کتاب آقای قزوینی شروع شد لقمه کردن فیل بود و بعد توی سایت رفتم و با دوره افسانه شخصی آشنا شدم و دوره چهل میثاق هم گذراندم و در خدمتتونم
علیاکبر قزوینی: خیلی هم خوب و خوشحالیم و خوشآمدید
محمود پیرحیاتی:بزرگ معمار اصفهانی، خانم شبنم مهرزادیان را بزارید من معرفی کنم یک اصفهانی؛ اینجا غیر از خانم مهرزادیان کی اصفهانیه؟ خوب، خوبه یه نفر پیدا شد هر جا میری هم بالاخره یه نفر هست اصفهانیِ درجهیک، دقیق و پدر من رو توی دوره تحول ذهنی درآورد سؤال میپرسید محمدرضا بنای اصفهانی سازنده مسجد امام این سؤالها را از کسی نپرسیده یعنی من گاهی اوقات فکر میکردم این سؤالهایی که خانم مهرزادیان توی دوره میپرسه را از کجا در میاره و به چه شکلی اینها را مطرح میکند که بدونید این آدمی که الآن برمی گردونم میبینید نگاه نکنید اینجوری نشسته اینجا من هیچکی نتونست پوستم را بکنه ولی ایشون کَند.. بله امروز هم لطف کردن از اصفهان نگاه کنید یاد بگیرید به خاطر یه دونه کافه از اصفهان تشریف آوردند خیلی لطف کردید
یکی از حاضرین: اونجا خیلی استفاده میکردند برگه میدادند ولی خوب درخشش خاص را توی روحیه آقای قزوینی دیدم منتها شمارا دنبال کردم یه مدت ناپدید شدند بعد کانال شون را پیدا کردم اتفاقی، بعد آشنایی با آقای مربی
علیاکبر قزوینی: دیگه زنجیرههایی که به هم میپیوندند و مثل داستان کیمیاگر الحمدالله
محمود پیرحیاتی: خانم محمودی
یکی از حاضرین: به نام خدا من فاطمه محمودی هستم از دوره آقای بهرام پور وصل شدیم به استاد قزوینی و از جستجوی افسانه شخصی با مربی آشنا شدم و خیلی خوشحالم که اینجام
محمود پیرحیاتی: خواهش میکنم خانم محمودی اولین شاگرد دوره تحول ذهنی از سمت آقای قزوینی بود چون من دورهای را خیلی پنهان در خدمت آقای قزوینی بودم و بچهها با یه آیدی و اکانت جعلی در حقیقت و خانم محمودی اولین شاگردی بودند که از دوره افسانه شخصی آمدند توی دوره تحول ذهنی خیلی خوشحال هستم به هر صورت در خدمتتان هستم امروز
علیاکبر قزوینی: داستان آقای ایمنی هم جالبه دوست دارید خلاصه بگید وقت داریم بعد بریم سراغ داستان ترجمه و سختی هاش؛
محمود پیرحیاتی: ما یک داستان خیلی جالب با آقای قزوینی داشتیم، خوب آخه باید برگردم و اون اینکه، خوب اون وقت باید برگردم از اونجا شروع شد که ما چه جوری شد ما با هم آشنا شدیم و اینها
علیاکبر قزوینی: حالا تیکه آقای ایمنیاش را بگید انشالله دفعات بعد باز گریز میزنیم بهش
محمود پیرحیاتی:چشم؛ ما با آقای قزوینی که دوست و آشنا شدیم و به هر صورت بعداً خواهم گفت آقای قزوینی محبت داشتند نسبت به من به خاطر مطالعات و ارتباطی که داشتیم فهمیدند و قرار شد که من توی دوره در جستجوی افسانه شخصی حضورداشته باشم ولی خوب به ایشان گفتم که من حکم شاگردی دارم و میام خدمت شما درس پس میدم و میخوام شناخته نشم چون اگر حجم گفتگوی من توی گروه را ببینید بعداً و این قصدی که داریم اجرا بشه بچهها از سمت شما به سمت من میان و این اصلاً قشنگ نیست برای همین با یک آیدی تلگرامی کاملاً ساختگی از یک کار دیگهای البته ساختگی نیست اون برای یه چیز دیگه ای بود و ما استفاده کردیم به نام چون آیدی اش ایمن بود اسم ایمن روش بود به نام آقای ایمنی شناخته شدیم توی گروه و هرکسی هر چیزی میپرسید من اصلاً نمیگفتم مثلاً یکی از لجبازترین آدمهایی که هر دفعه دنبالش بود شبنم بود دنبال این بود که ببینه من کی ام؟
علیاکبر قزوینی: و تا نیمه دوره افراد کنجکاو بودند که این آقای ایمنی کیه؟ و جالبیش اینه که بههرحال خوب ابتدا که ایشون شروع کردند مثل همه آیدی های دیگه فقط بهعنوان یک شرکتکننده دوره ولی کلماتی که ایشون مینوشت چون کلمه امروز صحبتش زیاد شد کلماتی که ایشون مینوشت کاملاً مشخص بود مال یه جای دیگریه مال یک ساحت دیگریه اولش اتفاقاً یه خورده کلمات ایشون به نظر من دوزش درواقع زیاد بود برای اون گروه احساس میکردم که یه خورده سنگینه افراد میآمدند و میدیدند و خیلی واکنش نشان نمیدادند بعد کمکم که خوب بههرحال همیشه همدلیها یه خورده زمان میبره که اتفاق بیفته کمکم درواقع این هم فرکانسی ایجاد شد و ایشان مثل شمعی که مثلاً پروانهها بیان دورش قرار بگیرند واقعاً بدون اینکه افراد بدونند نامشان چی هست رزومه شون چی هستش حالا رزومه و اینها هم که خیلی داستان داره و درواقع علاقهمند شدند به ایشون و ما شبنشینیهایی شروع کردیم بهعنوان آتشنشینی که هر دفعه مبحثی مطرح میشد و اونجا راجع بهش صحبت میکردیم جناب پیر حیاتی آنها را اداره میکردند و خلاصه به این شکل پیش رفتیم و فکر کنم اواسط دوره بود که
محمود پیرحیاتی: نه تقریباً دوره داشت به آخر نزدیک میشد بچهها را رفتیم که موقعش از نیمه گذشت و شما فرمودید که فکر کنم یواشیواش لازم هست شما بیایید بیرون و آره رونمایی بشید و بعد توی مقطع زمانی تاریخی توی اون دوره که کاروان در جستجوی افسانه شخصی به در جستجوی افسانه شخصی کاروان میگفتیم رسیده بود به یه نقطهای که دیگه اگر من از اون خفا بیرون نمیومدم کلاً مسیر اشتباه شد یعنی مجبور بودم اجبار باعث شد که من بیام بیرون بگم آقا اصلاً من مربی تحول فردی هستم دوست آقای قزوینی هستم داستان اینه
علیاکبر قزوینی: ولی داستان، یه چیزی توی پرانتز بگم توی کتاب گفته میشه که سؤال میکنه اون جوان که از پیر اسم شما چیه میگه دنبال اسم نباش دنبال رسم باش و آنجا دقیقهاین اتفاق افتاد که رسم ایشان افراد را جلب کرد نه اسم ایشان؛ این را میخواستم یه تیکه بگم
محمود پیرحیاتی:واقعاً لطف دارید چون به نظر میرسید که اونجا مثل هر دوره دیگه ای مثل هر بهاصطلاح حکایت آموزشی توی ایران بچهها دنبال اسم آقای قزوینی بودند و خودش هم میدونه که اگر ۲۰۰ نفر توی اون دوره آنلاین آمد بیش از صد و چهل، پنجاه نفر دنبال اسم بودند من به قطع یقین می تونم بگم چرا قطع یقین؟ چون بعدش متوجه شدیم واقعاً این هم هست و جالب اینجاست که بعدها؛ بعد که عیان شد داستان و اینها من هم خیلی رسمی دیگه زدم و شروع کردم و من توی حال و رفتارم کمی هیجانهای مثبت هست برای اصلاح آدمها یعنی یه وقتی مثلاً توی همه دورهها میگن که مدرس خونسرد باشه مدرس فلان باشه من هیچ قالب مدرسی برای خودم قبول نخواهم کرد و نمیکنم هم و اگر ببینم مثلاً شاگردهام دارند اشتباه میرن دعوا میکنم و وقتی بچهها تقریباً ۲۰ نفر از دوره آقای قزوینی اومدن شاگرد دوره تحول ذهنی شدند به تمام شون اول گفتم که همان جوری که اونجا پاسخ میدم تندوتیز ضربدر صد کنید اینجا دوره در جستجوی افسانه شخصی نیست آقای قزوینی بسیار آدم مهربونیه واقعاً هم همینطور هست نسبت به من فوقالعاده مهربانتره و مهرش بسیار غنیه. من آدمی هستم که مهربانی را جور دیگری دنبال میکنم و لبه تیز شمشیرم گیر کنه بهتون حتماً تیکه پاره میشید مراقب باشید.
آمدند چون چارهای نیست نگاه کنید بزارید اینرو یه بار هم اینجا بگم هر بار هم بگم بد نیست ماها اگر قرار بود نتیجه بگیریم به شکل مهربانی که پدر مادرها حمایت میکنند حمایت غلط هم هست خیلی وقتها با حرمت فراوان به این جمع و پدر مادرهای این جمع خوب نتیجهای که میگرفتیم؛ میگرفتیم دیگه پس مربی به چه درد میخوره؟ بارها گفتم مربی که مربا نشده باشه و به رب نزدیک شده باشه باید این بچهها را تبدیل کنه از چیزی که هستند به چیزی که باید بشوند و لیاقتش را دارند منتها آن رو باز من انجام نمیدم یک عنایت الهیه یکی لیاقت انسانی خودشان یعنی خودشان قدمبهقدم حرکت کنند به مسیر برسند توی اون دوره وقتی بچهها آمدند گفتم من آدم کاملاً ناگهانی هستم و تا مرز امروز همین اواخر هم با شبنم دعوا کردم با خانم محمودی دعوا کردم با بقیه هم همینطوره چرا دعوا میکنم؟ چون میگم اگر من امروز مُردم از این دنیا رفتم این آدم اگر رفت توی خونه خودش نشست میگه این آدم عصبانی شد اوکی تلخ شد به من اوکی ولی حقیقت را به من گفت و این دنیایی ارزش داره.
من بارها نسبت به اساتید خودم توی همان دانشگاه هم که خیلی چیز یاد نگرفتم نسبت به اساتیدی حرمت میکنم که در عین سختی و تلخی چیز به من یاد دادند چیزی که به درد زندگیام بخوره نهفقط معماری بیرونی معماری درونی منه من استاد داشتم توی دانشگاه که حال درون من را خوب کرد و این خیلی ارزشمنده دیگه علیرغم اینکه ناراحت شدم باهاش علیرغم اینکه باهاش بحثمم شده ولی میدونم که اون حقیقت رو گفت حالا من به اون سطح و درجه پذیرفتن حقیقت نرسیده بودم.
داستان دورهی افسانهی شخصی هم اینجوری بود دیگه که بعد وصل شد به تحول ذهنی و تا مرز امروز فعلاً ادامه داره دیگه دوره اول تمام شد که جشنش را گرفتیم دیروز انشالله دورهی دوم هم هستند شروعشده و دورههای دیگه و من میخوام توی این لایو با اجازه آقای قزوینی بگم که البته محبت آقای قزوینی باز شامل حال من شد و کتاب فقط آویزان خودت شو به چاپ سوم رفت و خوشبختانه چاپ دوم تقریباً رو به اتمام هست ما چاپ سوم را در روزهای آتی خواهیم داشت و کتاب دومم هم به نام من بادلت گفتگو میکنم با مقدمه آقای قزوینی عقد قراردادش بهزودی بسته میشه و در مراحل نهایی هست که انشاالله بره برای چاپ اینرو خواستم اینجا بگم که بهعنوان کادوی تولد خودشآنهم باشه چون خبر نداشتند که این کتاب
علیاکبر قزوینی: انشالله که بهزودی چاپ می شه و ببینیم این هم کتاب واقعاً
محمود پیرحیاتی: بگین داستان آقای قزوینی داستان من بادلت گفتوگو میکنم بزارین یه چیزی بگم خیلی جالبه بچهها این چیزهای شخصی همیشه برای ماها جالبه من و آقای قزوینی سر یه موضع معنوی و یک موضوع معنوی هم موضع هم موضوع دچار اختلافنظر شدید بودیم یعنی چی؟ یعنی اینجوری که اصلاً دیگه راجع بهش بحث نکردیم گفتیم آقا تعطیل ما به توافق نمیرسیم و از اونجا که من شمشیر به دستم و این بنده خدا سپر هم که نداره آدم ساده و مهربان و اینها ولی توافق کردیم من به ایشان گفتم که من دیگه اصلاً راجع به این موضوع بحثی ندارم اوکی باشه هرچی شما بگید انجام بده ولی به من کار نداشته باش منم راه خودم را میرم توی اون موضوع دو تا بشیم چون من تحت هیچ شرایطی راه شمارا نمیام ایشآنهم گفت منم تحت هیچ شرایطی راه شمارا نمیرم گفتم خوب باشه اوکی دست دادیم تو انقلاب ماچ کردیم همدیگر رو خداحافظی کردیم ولی درگیری ذهنی و قلبی جفتمون چون با همدیگر خیلی ارتباط نزدیکی داریم درگیری بود یعنی بعداً چک کردیم دیدیم هردوتامون از هم سوا شدیم تا اون موقع که این اتفاقی که الآن می خوام بگم رخ داد که اتفاق نبود درگیری جفتمون بود یعنی من گفتم ایبابا آقای قزوینی چرا داری این لج بازی را میکنی من که میدونم من چی دارم میگم چرا حواست نیست بعد ایشآنهم گفته بود که برو بابا مثل هر دفعه زور میگی به من؛ اینجوری دیگه دقیقه همینجوری
علیاکبر قزوینی: آره دیگه رزومه که نداری ریش هم که داری
محمود پیرحیاتی: رزومه که نداره ریش هم که داره الآن من از کانادا آمدم اصلاً نمیدونه چی به من میگه استاد به این، ۲۵ سال فقط برای این و اون کارکردم دقیقه همه اینها را گفته بود من خیلی عصبانی کردم آقای قزوینی را خیلی ناراحتش کردم میدونستم که دارم چیکار میکنم آگاهانه بود
علیاکبر قزوینی: شمشیر مربی بوده و ترفند مربی
محمود پیرحیاتی: بهشدت توی انقلاب باهاش دعوا کردم و چون خیلی دوسش دارم گفتم الآن اگه این کار را نکنم فایده نداره بعد یه روز آقای قزوینی ما یک خلوتکده در کرج داریم که کارهای نوشتاری و معنوی را آنجا انجام میدیم بعد نشستم گفتم چهکارکنم این دفعه هر تکنیکی به کار بردم خوب بوده ولی اینیکی هیچ تکنیکی به ذهنم نمیرسه گفتم خدایا تو کمک کن که من کارهام رو انجام بدم با این و من می دونم که تو بالاخره یه چیزی به دل من میندازی اینجا شهوده است که میگم “درسی نبُود هر آنچه در سینه بود در سینه بود هر آنچه درسی نبُود” من اصلاً آموختههام هنوز به دردم نخورده یه لحظه رجوع کردم گفتم خدایا من که میگم این کتاب رابطه با تو داشته بده چون من این آدم را بهراحتی نمیزارم از دست بره و آقای قزوینی درخطر بود خودش میدونه چی میگم نمیشه بقیهاش را گفت حالا اومدم خونه؛ اومدم توی اون خلوتکده نشستم کتاب من بادلت گفتگو میکنم را گذاشتم برای بار آخر ویرایش کردم و بعد گفتم که خوب چیکارکنم آقای قزوینی را گیر بندازم؟ گفتم آقای قزوینی اهل مطالعه و کتاب خواندنه و کلمه روش خیلی تأثیر میذاره بهشدت معنی کلمه واقعاً کلمه باهاش بازی میکنه عشقبازی با کلمه داره آقای قزوینی حال میکنه. گفتم خوب دیدین که چه جوری هم نکته میکشه بیرون دیدین که چقدر هم حواسش جمعِ هیچ راهی وجود نداره بده این کتاب را بهش بخونه بعد گولش هم بزن مقدمه بنویسه تمومه آقا این توی ذهن من اومد گوشی را برداشتم زنگ زدم گفتم آقای قزوینی پاشو بیا آقای قزوینی گفت چرا؟ گفتم بیا آقا ما میخوایم دوتا چایی سبز مثل اون پیر کتاب فقط آویزان خودت شو چای سبز و مویز بخوریم پاشو بیا بالاخره راضیش کردم اومد؛ اومد همچنان با اون هیبت استادی اومدا همچنین کانادا موج میزد به خدا دیدمش یاد تورنتو و استارباکس و اینها افتادم.
گفتم خدایا قدرت بده که من این دفعه با یک شمشیر نرم بزنمش و چارهای نداشتم آخه شمشیر نرم قدرت بیشتری میخواد شمشیر مستقیم هر جا بزنی میبره شمشیر نرم اگر اشتباه بزنی داغون میشه یارو کج میره خراب میشه الآن بهت میگم داستان رو بهت میگم آمدم گفتم آقای قزوینی گفت بله گفتم آقا من گفتم شما تشریف بیارید اینجا هیچ کاری باهات ندارم اصلاً من با شما توی اون قضیه اصلاً نمیریم این کتاب من بادلت گفتگو میکنم شما منت به سر ما بزارید این را بخونید قدم رنجه کردید تا اینجا هم یه مقدمه برای ما بنویسید همینجوری دادم خدمتشان بعد قبل اینکه بدم هی توی دلم میگفتم خدایا این آخرین گام حرکتی من با آقای قزوینی هست اگر این نگیره دیگه نمیتونم باهاش کارکنم ببین تا چه حد مهم بودا همه رو لو دادم گفتم اگر این
نباشه
علیاکبر قزوینی: داستانهای پشت پرده است دیگه
محمود پیرحیاتی: آره ما همایش انشالله سال آینده توی برج میلاد همایش تحول فردی داریم سال ۹۸ اینا رو همه رو لو بدم و داستان اصلی من و آقای قزوینی تازه اونجا لو میره.. کتاب را دادم و بعد که دادم رو به بالا کردم اینرو داده بودم هی دلم میگفت خدایا اینی که میدم همینجوری نگیرمش اینی که میدم قزوینی دیگر را بگیرم و حالم اصلاً منقلب بود خودم یادم هست خودش هم میدونه کتاب را دادم آهان اون شب بچههای دوره تحول یه گروهی داریم به نام همدلان تحول فردی اون شب یکی از شاگردان خوب و شریفم به نام خانم شایانفر هی میگفت کلاس میشه یا نمیشه گفتم کلاس نمیشه خانم شایانفر بود که گفت دوست داشتم کلاس برگزار بشه؟
علیاکبر قزوینی: بله بله
محمود پیرحیاتی: بعد اومد گفت آخی چقدر دوست داشتم کلاس برگزار بشه کتاب را دادم گفتم نه امشب اصلاً تعطیله من هم حالم خوب نبود خیلی درگیر آقای قزوینی بودم آقای قزوینی هم رفته بود بالای منبر مگه میومد پایین کتاب را دادم گفتم خدایا اگر این کتاب بر حقیقت نوشتهشده و با دلش گفتگو میکنه بزن به دل این آدم برگرده اگر این برنگرده من دیگه نمیتونم با آقای قزوینی زندگی کنم ازنظر کاری، دادم بقیهاش را آقای قزوینی بگه
علیاکبر قزوینی:بله، و واقعاً گفتنی نیستش حدیث ناگفتنی، اول سلام هم بکنم به دوستانی که توی لایو هستند کامنت میگذارند و مخصوصاً خانم پرشیا خلیلیان که از سوئد کانکت شدند جاشون خیلی خالیه اینجا چون اصلاً کانکت شدن جناب بالازاده و ما با کافه دانتیسم به خاطر خانم خلیلیان بود
محمود پیرحیاتی: لطفاً یه تشویق کنید خانم خلیلیان را
علیاکبر قزوینی: انشا الله که سفر خوبی داشته باشند و خیلی زود برگردند در جمع ما باشند، و اون شب میگم حدیث گفتنی نیستش از جنس کلام گفتنی نیست و من شروع کردم به خوندن اون کتاب و ابتداش درواقع داستان سفر قونیه بود که با همدیگر رفته بودیم
محمود پیرحیاتی: حالا ساعت ۱۱ شبه این داستان از یازده شب شروع شد
علیاکبر قزوینی: و داستانها خوب خیلی داستانها هستند که داستاناند فقط ولی خیلی داستانها هستند که شاید واقعی نباشند اما حقیقتاند و خیلی چیزها هستند که شاید واقعیت باشند ولی حقیقت نیستند آنهم درواقع یک برداشت داستانی از سفر قونیهای بودش که با همدیگر داشتیم و با جمع درواقع دوستانی که پارسال همین موقع ها بود راهی قونیه شدیم و خوب کلماتی که بودش میگم واقعاً نمیشه توصیف کرد جوری بر دل مینشیند که شما دیگر دل از دست میدهی
محمود پیرحیاتی: و کتاب را دادم آقای قزوینی بعد حالا من از اینور نشستم پشت میز خدای من شاهده هی دقیقهای ۱۰ بار میگم خدایا بزن، بزن هی میگم خدایا تو بزن من تیغم نبرید تو بزن، بزن ببینم هی منتظر بودم ببینم کجا آقای قزوینی حالش منقلب میشه فکر کنم آقای قزوینی ده صفحه از کتاب نخونده بود ساعت ۱۱ بود ساعت ۱۱:۱۰ یهو دیدم آقای قزوینی بلند شد توی خونه یعنی گفتم یا خدا چی شد؟ گفتم چه اتفاقی افتاد؟ آقای قزوینی، خوب دقت کنید دوستان آقای قزوینی از اون تاریخ کنتور پروند یعنی رسماً از جمع عُقلا و فضلا جدا شد به جمع مجانین نزدیک شد بعد یه دفعه بلند شد باحالت گریه هقهقکنان من را بغل کردن آقا چیکار کردی؟ گفتم من هیچ کاری نکردم حالا من واقعاً ترسیدم یه لحظه، یه لحظه نگران شدم خدا میدونه گفتم نکنه اتفاقی براش افتاد شما حساب کنید مثلاً یه نفر این کتاب را داره میخونه یه دفعه کتاب را داشت میخوند دیدم آقای قزوینی گریهاشک داره این انقدر اشک میاد که میچکه روی این کاغذ کتابه یعنی اون چیز را من باید یادگاری نگه میداشتم گریهاش اومد، یهو یه دفعه دیگه حالش بد شد من را بغل کرد گفت اصلاً یعنی کلاً رسماً من دیوانه بودم تا الآن یا عاقل بودم چی بودی الآن داستان چیه قاطی کرد یه دفعه کتاب چنان تأثیری روی آقای قزوینی گذاشت که از ۱۱ شب تا ۳ نصف شب بدون استثنا آقای قزوینی گریه کرد یعنی اون شب دقیقا اون پوسته اجتماع کانادا بودن شاگرداول دانشگاه شریف تهران بودن استاد دوره بودن و تمام آنچه که من توی دوره میگم پوسته بود و تمامکاری که من با بچهها توی دوره میکنم گرفتن همین پوسته هست ازش گرفته شد آقای قزوینی ۱۱ تا ۳ را گریه الهی کرد که اون چیزی که تا الآن مظاهر اجتماعی برای ما میسازه ازجمله پول و پست و مقام و اینها ازش گرفته بشه و گرفته شد چون بعد از اون آقای قزوینی وسطای اون قضیه ۱۱ تا ۳ بود که مثلاً فرض کنید ۱۲ ۱۲:۳۰ یهو دیدم من داشتم کار میکردم صدای دینگدینگ اومد که توی همدنان یکی گذاشت گفتم دیگه همدنان که تعطیله الآن دیدم آقای قزوینی بغلدستم نشسته شروع کرد مگه دیگه میتونستی نگهش داری هرچی میگفتم آقای قزوینی بسه ۳ نصف شب شد میگفت نه نه ولش کن من تازه فهمیدم چی شد کتاب من بادلت گفتگو میکنم این بلا را سر آقای قزوینی آورد.
نویسنده ژورنالیست و از قدیمیهای مطبوعات ایران و حدیث خیلی جالبی هست و حالا اون کتاب هم انشا الله کتاب تأثیرگذاری خواهد شد حدیث را گفتم به خاطر اینکه آمادگی ذهنی داشته باشید وقتی همچین بلایی سر آقای قزوینی میاره که کنتورش پریده یعنی الآن آقای قزوینی، ما همه یک کنتور داریم توی ذهنمون که تیکتیک میندازه عین ساعته مال آقای قزوینی اینجوریه، خودبهخود میچرخه دیگه من نه میتونم نگهش دارم چون قبلاً با همدیگر هماهنگی زیاد داشتیم به خاطر عدم هماهنگی، ناهماهنگی چون نداشتیم با هم هماهنگ بودیم الآن انقدر هماهنگیم تقریباً هیچ حرفی بینمون رفتوآمد نمیشه و من یکی دو بار توی دوره به بچهها گفتم الآن هم این حدیث را میگم خیلی به درد میخوره برای کسانی که با هم کار میکنند گفتم که آقای قزوینی، گفت از کجا میدونی که من حالم خوبه و مثل قبل نیستم؟ گفتم کمتر حرف میزنی هر وقت با یک آدم کمتر صحبت کردی و بیشتر رفتوآمد کردی و بیشتر عمل کردی تو با اون آدم دیگه نیاز نیست اصلاً حرف بزنی شما از مقام کلمه هم به نظر من عبور میکنی چون به اعتقاد من حالا امروز بحث کلمه شد آدم وقتی بهحداعلای کلمه میرسه سکوت میکنه یعنی به نظر من آخرش یه بحثی هم با آقای حلاجیان توی تور طالقان بهاندازه یکی دو دقیقه داشتم که گفتم حالا من رسالتم الآن فعلاً توی کلمه تمام نشده بعد یه روزی میرسه که دیگه من هم حرفی ندارم بزنم.
اگه آدم از حرف به کلمه بیاد و کلمه را خوب مقدس بدونه بعد بار معنایی کلمه را بفهمه از کلمه عبور کنه دیگر لازم نیست حرف بزنه من و آقای قزوینی قبلاً زیاد جنگودعوا داشتیم راجع به رله کردن امور من الآن اصلاً حرفی نمیزنم آقای قزوینی تمامکارها را انجام میده حالا اون کارهایی که توی مسیر استراتژی مدرسه هست.
این نکته کلیدی امروز هست دوستان دقت کنید هر وقت باکسی در ارتباط بودید حجم گفتوگوتان زیاد شد بدونید یه جای کار ایراد داره من تجربه خودم را میگم ولی اگر دیدید که بارها به آقای انصاری گفتم، آقای انصاری زحمت میکشه توی مدرسه گفتم آقای انصاری هرچی من با شما ارتباطم زیادتر میشه بابت یه موضوع اصلاً یه موضوع میگم اینرو مثلاً تهیه کنید هرچی زیادتر ارتباط دارم برای تهیه کردن این بدانید کارتون لنگه شما کارتون ایراد داره من باید بگم جاعینکی شما عینک را فردا بزاری اینجا جلوی من هرچه بیشتر بشه توی روابطمان خیلی دقت کنید این هم مجموعه چیزهایی بود که با آقای قزوینی راجع به کتاب من بادلت گفتگو میکنم داشتیم
علیاکبر قزوینی: خیلی متشکرم از شما آقای مربی و از همه دوستان چون زمانمان رو به اتمام هستش من پیشنهاد میکنم که راجع به ترجمه توی جلسه بعدی صحبت بکنیم حتماً تشریف بیاورید و از دوستان کافه دانتیسم هم متشکریم که این فضا این درواقع جای خوب را در اختیار ما قراردادند، ما انشا الله هر شنبه به امید خدا تا آخر سال جلسه کافه تحول را همینجا ساعت ۱۷ خواهیم داشت و انشالله مهمانداریم چه مهمانهایی از دوستان خوب استادان..
محمود پیرحیاتی: در حد آئودی شاسیبلند
علیاکبر قزوینی:میان راجع به تحول روی موضوعات مختلف صحبت میکنند جناب مربی و من هم هستیم و انشا الله که این نفس به نفس شدن کمک بکنه که حال دلمان درنهایت بهتر بشه که هدفی از اینهمه کار جز این نداریم خیلی متشکرم خودتان را تشویق کنید.
محمود پیرحیاتی: خیلی ممنون هستم از دوستانی که توی این لایو شرکت کردند سپاسگزارم صمیمانه محبت داشتید به مدرسه تحول فردی، من و آقای قزوینی خدانگهدارتون باشه
علیاکبر قزوینی: متشکر خدانگهدارتون.
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-11kecvx’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
برای اطلاع از جلسات بعدی کافه تحول، میتوانید در خبرنامه ایمیلی سایت عضو شوید (فرم عضویت را کمی پایینتر مییابید)؛ یا در کانال تلگرامی مدرسه تحول فردی عضو شوید، و یا صفحه اینستاگرام مدرسه تحول فردی را دنبال کنید.
[av_hr class=’short’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-vleqcd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
درباره علی اکبر قزوینی
نویسنده و مدرس و کوچ زندگی است. وی در آموزشهای خود جدیدترین یافتههای روز را با تجربیات شخصی و فرهنگ غنی ایران ترکیب میکند که حاصل آن نوشتههایی خواندنی و تحولی عمیق در شاگردان وی است. علیاکبر قزوینی چند سالی ساکن کانادا بوده و اقامت آن کشور را دارد. وی هماکنون در ایران زندگی میکند.
نوشته های بیشتر از علی اکبر قزوینی1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام
از این که متن آن جلسه را ارائه دادید ممنونم. اگر امکان دارد حواشی معرفی دوستان حذف شود. با تشکر