بازگشت به لحظه حال (کافه تحول/ جلسه سیزدهم)
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-1obt8rh’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
فایل صوتی این جلسه را گوش کنید:
بخش اول:
بخش دوم:
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-11kecvx’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
متن پیادهشدهٔ فایلهای بالا:
علیاکبر قزوینی: سلام میکنیم خدمت همه شما دوستان عزیز که اینجا تشریف دارید و دوستانی که در لایو به ما پیوستند و خواهند پیوست در جلسه سیزدهم کافه تحول هستیم من علیاکبر قزوینی به همراه جناب محمود پیرحیاتی از مدرسه تحول فردی، آخرین جلسه کافه تحول ما فکر میکنم که اسفندماه گذشته ۱۸ اسفند بوده یه همچین حدودهایی بود با حضور جناب ژان بقوسیان برگزار شد و در کافه گالری صلح و مدتی این مثنوی تأخیر شد اما علت تأخیر این بود که خوب به عید خوردیم تعطیلات فروردین بعد ماه مبارک رمضان و اینکه بههرحال دیگه تا بخواهیم شروع کنیم کافه تحول جدید را خوردیم به اولین روز تابستان امروز اول تیرماه ۹۸ اما خوشحال هستیم که یک شروع جدید را این بار داریم در کافه مانژه در همان پاساژی که قبلاً کافه دانتیسم بود و چندین جلسه را اینجا برگزار کردیم خاطرات خیلی خوبی از آن جلسات داریم.
کافه تحولهای جدید را میخواهم یه خورده هدفمندتر پیش ببریم عنوانش را تغییر دادیم از یک فنجان حال خوب به سلسله نشستهای خودشناسی هر دفعه یک مبحثی را تعیین میکنیم راجع به این مبحث صحبت میکنیم پرسش و پاسخ داریم و سعی میکنیم که این مباحث که مثل دانههای زنجیر به هم مرتبط و متصل هستند به دوستانی که چه در حضوری چه در لایو شرکت میکنند کمک بکند که دید بهتری نسبت به مبحث خودشناسی و خودشان پیدا کنند و انشاالله که برداشتهای خیلی خوبی را در این جلسات و از این جلسات خواهیم داشت از آقای پیرحیاتی هم خواهش میکنم سلامعلیکی داشته باشند بعد با دوستان آشنا بشویم و برویم داخل مبحثمان.
محمود پیرحیاتی: به نام خداوند مهر و خداوند جان خداوند بخشنده مهربان سلام دوستان من خیلی خوشحالم مجدداً در خدمتتان هستم حالا آقای قزوینی با اون بیان همیشه خوبشان گفتند دیگه من نمیگم دلم تنگشده بود برای همه دوستان و همچنین دوستانی که توی لایو میان من فکر میکنم که این دفعه داریم یه مقداری بحث کافه تحول را جدیتر و هدفمندتر همانطور که آقای قزوینی گفتند میریم دلیل اصلیاش هم این هستش که من فکر میکنم این جمعهایی مثل کافه تحول شاید یه بیس سادهای باشه برای تغییر و تحول دوستانی که به هر دلیلی نمی تونند توی دورههای ما شرکت کنند ما توی جلسهای هم که توی کافه تحول داشتیم قبلاً با خود آقای قزوینی به این نتیجه رسیدیم که یه بخش آموزشهای رایگان ما توی کافه تحول یواشیواش ارائه بشه البته این مبحث با مباحث حضوری آنلاین متفاوته حالا در طول عرایضم حتماً راجع به این موضوع خواهم گفت…
علیاکبر قزوینی: از آقای قائدی خواهش میکنم که لطفاً دوربین را برگردانند بچهها خودشان را معرفی کنند و اینکه به دوستان همین دو نکته را بگم که کاغذ ای هستش که لیست سفارشهاتون رو میتونید ثبت کنید قبل از آنتراک سفارشها را میگیرند یه آنتراکی خواهیم داشت سفارشها میاد و یه تجدیدقوایی میکنید و ادامه بحث را خواهیم داشت جناب قاعدی اگر که لطف کنید ممنون میشم..معرفی کنید خودتان را…
معرفی حضار: به نام خدا بنده پژمان هستم همسر خانم بابایی برای اولین بار توی این جلسه حضور دارم بههرحال توی رادیو و غیرمستقیم پیگیر بودم اما بههرحال دوست داشتم از نزدیک در خدمتتان باشم انشالله ما هم توی این مسیر تون یه فیضی ببریم.
معرفی حضار: بابایی هستم یکی از شاگردان گروه شفای ذهن و جلسه دومه که شرکت میکنم و خوشحالم که قسمتم شد دوباره اومدم اینجا
معرفی حضار: کاظمی هستم جلسه اولیه که توی این جلسه شرکت میکنم خیلی خوشحالم
علیاکبر قزوینی: از کجا آشنا شدین با ما خانوم کاظمی؟
کاظمی: توی یک کلاس گروهی توی شرکت.
معرفی حضار: سلام من مریم هستم اولین جلسه است که تو دوره شرکت میکنم
محمود پیرحیاتی: سؤالات خیلی سخت میپرسند گاهی به آدم باید فکر کنه جواب بده جدایی ۴۰ نفر آبروی آدم میره
معرفی حضار: سلام علیرضا هستم دوره شفای ذهن شرکت کردم و جلساتی از کافه تحول هم بودم
معرفی حضار: من قائدی هستم دانشجوی دوره سوم شفای ذهن اینکه اینجا چیکار میکنم خودش داستانهایی داره شنیدنی
محمود پیرحیاتی: این را نگیرید ولش کنید این از مشهد بیکاره پرواز میکنه میاد اینجا به خاطر یه کافه شاگرد درب و داغون را نگاه کن
محمود پیرحیاتی: این خانم هم خانم صلاحی هستند از دانشجوهای دوره آنلاین شفای ذهن، خودش زبون نداره من مجبورم صحبت کنم
علیاکبر قزوینی: خیلی خوشحال شدیم از آشنایی با شما دوستان و بازهم سلام میکنیم به دوستانی که در لایو به ما دارند میپیوندند موضوع این جلسه هستش” بازگشت به لحظه حال” ببینیم که این بازگشت به لحظه حال چیه و چطور میشه در لحظه حال بود آقای پیرحیاتی شروع کنید که ببینیم چیه داستان…
محمود پیرحیاتی: خیلی بحث پیچیدهای نیست چراکه بازگشت به زمان حال و از لحظه حال شروع کردم به خاطر این هست که ما قاعدتاً زمان حالمان را که از دست میدیم اتفاقات ناگواری برای ما به وجود میاره اینرو در خلال صحبت هام میگم ولی قبل از هر چیزی به نظرم مثل همیشه بریم از تعریف زمان شروع کنیم و اینکه زمان چه هستش؟ به اعتقاد من این فقط یک نکته کاملاً شخصی هست زمان اون چیزی که فیزیک تعریف میکنه نیست زمان ازنظر من توهمی بیشتر نیست فقط به خاطر اینکه انسان بتونه برنامهریزی کنه به وجود آورده و این مشکلی که زمان داره و در ادامه عرایضم میفهمید این هستش که باعث میشه شما دائماً در یک حصار محدوده مشخصشده ذهنی بمونید و رشد را در حقیقت ازتون میگیره زمان اصلی زمان چیز دیگری هست.
بنابراین تعریف زمان ازنظر من یک توهمه، توهم خودساختهای که آدم ساخته که بتونه بر اساس اون حرکت کنه چون زمان رابطه بسیار نزدیکی با ذهن ما داره وقتی رابطه با ذهن ما داره یعنی چی؟ یعنی اینکه ذهن ما بدون زمان تقریباً زنده نیست و اگر این نکته را همینالان درکش کنیم ما آدمهای بسیار موفقتر و شادتری خواهیم بود حالا در ادامه میگم یعنی اگر بتوانیم رابطهی بین زمان و ذهن را بفهمیم در حقیقت کاری که امثال کریشنامورتی یا اوشو کردند همین بوده متوقفش کردند متوقف کردن ذهن از راه زمان.
ببینید بچهها زمان را وقتی میگذارید اولین اتفاقی که برای شما میافتد یک گذشته حال و آیندهای براتون به وجود میاد درسته؟ یعنی یه چیزی تعریفشده برای شما میشه توی ذهنتان میگید من یه گذشته دارم یه حال دارم و یه آیندهاتفاق تلخ اینجاست که وقتی شما زمان را میگذارید معمولاً از حال غایب میشوید و گذشته و آینده براتون معنا پیدا میکنه و اینجاست که اگر میفهمیدیم و درک میکردیم که این توهم بیشتر نیست یعنی زمانی که میگذاریم الآن در تقسیمبندیاش میگم که چطوری میشه رهایی پیدا کرد وقتی ما میایم زمان را تعریف میکنیم برای خودمان به شکل انسانی روزمره نهایتاً به یک برنامهریزی میرسیم و این برنامهریزی دائماً یا داره گذشته شمارا تعریف می کنه و یا آیندهتان را حتی برنامهریزی که برای حال حاضر اتفاق می افته معمولاً چون بُعد انسانی داره کمتر درش حال دیده میشه ما همش در حال برنامهریزی برای آینده هستیم خود من هم این کار را میکنم هیچچیز ایراد داری نیست ایراد فقط یکجاست که ما چطوری این زمان را به حال وصلش کنیم؟
دوتا تقسیمبندی زمان داره که حالا یکی ارکهارت تول توی کتاب نیروی حال به یکشکل میگه ولی من به یکشکل دیگه ای بارها تو دورههای خودم این را گفتم زمان تقسیمبندیاش به نظر من یکزمان انسانی هست یکزمان ازلی هست تعریفش به این صورت هست که زمان انسانی میشه تمام اون چیزها تصورات توهمات برنامهریزیهایی که خودت برای خودت میکنی برنامه هات رو پیش ببری میگی من مثلاً امروز برم این کار را بکنم این کار را بکنم تمام اینا رو لیست میکنی من توی دوره به بچهها هم توی بحث مدیریت زمان هم این را میگم توی گام دهم دوره شفای ذهن. اما اینیک مسئله داره وقتی شما زمان انسانی رادارید میچینید برای خودتان غفلت از لحظه حال بهشدت براتون اتفاق میوفته دائماً برنامهریزیهای انسانی روی گذشته و آینده است و زمان انسانی باعث میشه که شما توی یک محدوده گذشته و آینده دائماً در نوسان باشید بعد چه اتفاقی میافتد قاعده این هستش که توی زمان انسانی این زمان باعث میشه که شما نگرانی اضطراب استرس و نهایتاً در بهترین شرایط ممکن یه موفقیتهایی به دست بیارید ته تهش.
ولی زمان ازلی حالا چیه که من ترجیح میدم ما این را درک کنیم و بر اساس آن برنامهریزی بکنیم زمان الهی ازنظر من زمان نیست بلکه امانه یعنی چی؟ فرصتی در اختیار من و شما قرار داده میشه که ما یک کاری را که بهمون دادهشده تو اون لحظه بهبهترین شکل ممکن انجامش بدیم معمولاً اینطوری انجامش نمیدهیم فرق زمان و امان اینه که من وقتی امان الهی را متوجه بشم به من بگن که تو یه مدتزمان ۶۰ ساله ۷۰ ساله توی این دنیا میمونی یه اتفاق ممکن اینجا برای ما پیش میاد برای هر آدمی هم پیش میاد برای این هستش که ممکنه من فکر کنم پس من هفتادسال بیشتر فرصت ندارم نه گذشتم مهمه نه آیندهام مهمه لحظه حالم مهمه و این چطوری اتفاق میافتد فرض کنید که وقتی تو زمان انسانی راداریم معمولاً یه خرده فرصت میدی میگه امروز هست پسفردا هست پسینفردا هست من حالا هر اشتباهی هم بکنم می تونم اصلاحش بکنم میتونم درستش کنم میتونم برگردم ولی میدونیم هممون که برگشت به گذشته تقریباً غیر ممکنه مگر اینکه آدم بتونه حالا دنبالش هستند دانشمندان به فراسوی زمان برویم فعلاً با شرایط فعلی و بشر معاصر نه برگشت به گذشته ممکنه نه رفتن به آینده برنامهریزیهای ما معمولاً لحظه حال و غفلت میشه ازش و اتفاقی که می افته ما میگیم هفتادسال فرصت داریم توی زمان انسانی خب میریم یه جوری هم میشه دیگه بالاخره برنامهریزی میکنیم پیشرفت میکنیم زن و بچهدار میشیم داستان همینجوری ادامه پیدا میکنه.
ولی امان الهی این را نمیگه امان الهی میگه تو هفتادسال فرصت داری برای اینکه من امان به تو دادم نه زمان من خواستم یعنی این فراموشنشدن اینکه تو متصل هستی به الذین یُومِنونَ بالغَیب کاری باهات می کنه که دیگه تو هر غلطی را توی این عالم نمی تونی انجام بدی زمان انسانی پر از غلط غلوطه اما امان الهی هرگز پر از غلط نخواهد بود چون تو یکلحظه ممکنه به این فکر کنی و خوبهبه این فکر کنی که تو اصلاً مال خودت دیگه نیستی زمان و امان فرقش اینه که تو در امان دائماً به یکجای غیب وصلی و خودت را اگر به این باور برسی حالا میگم چطوری میشه به این باور رسید در ادامه میگم و این باور چه کمکی به ما میکنه امان الهی را تو اگر امان بدانی امانتدار الهی میشی یعنی میگی من توی این تایمی که بهم دادهشده امسال اولین وظیفهام اینه که امانتدار درستی باشم پس هر کاری را توی این عالم نمیکنم و مجاز به هر کاری نخواهم بود ولی ما توی زندگی عادی مون ببخشید هر غلطی را میخواهیم میکنیم اسمش را میگذاریم خوب الآن جبرانش میکنم کدامیکی از شما تونستید چیزی را جبران کنید این غیر ممکنه چون اگر بخواهید جبران بشه باید تمام این موارد موبهمو اجرا بشه ازجمله زمانش ولی ما زمانش را اصلاً نداریم پس شما هرگز گذشتتون جبران نمیشه.
چیزی که توی گام سوم دوره شفای ذهن میگم هم بحث همینه که ما گذشته را نمیتوانیم کاریش کنیم یه جا تمومش کنیم یه جا ببندیم درشو بذاریمش کنار و فکر کنیم ازاینجا به بعد وقت ما وقت انسانی نیست وقت امان الهی هست و دائماً با خودمان تکرار کنیم توی این امانی که بهمون داده آیا امانتدار الهی هستیم یا نه حالا این امانتداری یعنی چی؟ یعنی اینکه جسمم مال خودم نیست یعنی اینکه روحم مال خودم نیست خانواده هم مال خودم نیست اصلاً هیچی مال من نیست وقتی اینجوری فکر کنی آیا به این سمت نمیری که تو باید اینی که گرفتی سالم به صاحب زمانش برسانی؟ یعنی این تفکراته که یک مقدار آدمرو تکون میده من همیشه پیش خودم فکر میکنم اگر زمان برگرده عقب مثل هر آدم دیگه ای حتماً اشتباهاتم را تکرار نمیکنم ولی من همینجا سوگند یاد میکنم که دوباره همان اشتباهات را خواهم کرد چون زمان را زمان انسانی میدانم اگر با این اندیشه و تفکری که الآن دارم میگم برگردم به عقب و زمان را، زمان ندانم دیگه میگم هرلحظهاش مال خودت نیستی و معمولاً وقتی مال خودت نباشی یه مقداری تعهد مسئولیتت بالاتره دیگه بالاخره شما الآن در قبال بچه تون خانوادتون یه مسئولیت داری این مسئولیت به این راحتی این نیست که، مال خودت باشه میگی میبخشم ولش کن.
مثال میزنم مثلاً دم عید دیدید ما معمولاً میگیم اول بزار خرید بچه را بکنیم نوتر بشه و بعد خودم اگر چیزی موند مثال میزنم حالا خانواده ایرانی معمولاً اینجوریه وقتی امانتداری الهی میشی میگی اول بذار امانته را درست برسانم سر جاش بعد هر کاری با ما کردن ولش کن اول ببینم این امانتی که به من دادن بذارمش درک زمان و امان الهی درکی هستش که به من خیلی کمک کرده برای اینکه بهراحتی وقتم را تلف خیلی چیزهای منفی و غلط اجتماعی نکنم منفی و غلط فردی نکنم حالا این چطوری میتونه من رو برسونه به لحظه حال؟ بحث روی همین هست اگر دائماً به این فکر کنی که زمان انسانی تو را به گذشته می بره و توهم آینده خوب باید یه جایی این را ترمز بدی دیگه بگی من چطوری میتونم این را برش گردونم بهجایی که اینقدر از دست نره طبعا همهی ما توی مقاطعی از زندگیمان از گذشتهمان نتونستیم بریم الآن بحث دورهمان هم هست دیگه من توی کلاس شما هم گفتم فکر کنم.
اون گذشته اول بپردازیم به اینکه اصلاً این گذشته چیه و اون آینده و بعد بگم که به لحظهی حال خیلی از کسانی که مراقبه یا عرفان کار میکنند معتقدند که چیزی به نام گذشته وجود نداره آیا باهاش موافق هستید یا نه؟ من از شما سؤال میپرسم موافق هستید که این گذشته وجود نداشته و نداره میگن وجود نداشته اصلاً هم، میگن اصلاً گذشتهای وجود نداره آیندهای هم وجود نداره لحظهی حال میخواهیم راجع بهش صحبت کنیم امروز دیگه ببینیم این زمان گذشتهای که میگن نیستش اگه باورش دارید که نیستش چرا اگر برعکسشه چرا؟
بگذارید یک کمکی بکنم چرا میگن گذشته نیست؟ بالاخره یه جایی بوده ولی چرا میگن نیست من هم معتقدم اصلاً گذشته وجود نداره مگه توی دوره نمیگم به شماها هم گفتم البته شما تکالیف را انجام ندادید هیچ کدومتون ولی شاگردهای دوره حضوری مجبورند انجام بدهند زوره پول خوب هم گرفتم ازشون مجبورند.
پاسخ یکی از حاضرین: من برداشت شخصیم هست توی دورههای شما نبودم ولی اینجور که شما فرمودید از گذشته، گذشته چون تمامشده است بهنوعی وجود نداره همان بحث اول که گذشته عملاً در دسترس دیگه نیست این از نبودش ولی هستش که به خاطر آثاری که از گذشته بهجا میمونه آثار گذشته را بهقولمعروف چراغ راه بعدیمان میدونیم پس بودونبودش به این شکل هست
محمود پیرحیاتی: تقریباً درست هست اگه فرمایشتان تمام شد یه نکتهای را بگم ببینید گذشته وجود نداره به خاطر اینکه عرفا و کسانی که توی زمینه ذهن کارکردند معتقدند فقط یکزمان وجود داره و لحظه حالِ و اگر لحظه حال را درک کردید همین لحظه همین یکثانیهای که من الآن دارم حرف میزنم تمام شد زمانش دیگه به چه درد ما میخوره که دنبال این بکنیم که اون گذشته رفت یک ثانیه قبل الآن به چه درد ما میخوره ببینید این لحظه خیلی سختیه درکش شاید لحظه حال درکش یه ذره سخت بشه ولی به زبان ساده این میشه تمام وظیفه ما توی این عالم در کنار همهچیزهایی که به ما گفتهشده یکچیزه حفظ لحظه حال؛ حفظ لحظه حال این هستش که شما اصلاً به گذشته و آینده فکر نکنید.
چون ذهن کارش زمانبندی توئه برای اینکه بتونی کار بکنی دیگه ببینید مثلاً ذهنهای ریاضی، ذهنی که خیلی توی فیزیک ریاضی هست دائماً طبقهبندی میکنه دائماً فصلبندی میکنه و می خواد شمارا یه جایی گیر بندازه و موفق هم میشه باعث میشه این زمان که سختی لحظه حال چطوری بگم حفظ نکردن لحظه حال دلیلش این هستش که شما برای اینکه ذهن بقا پیدا کنه مجبوره زمان داشته باشه اگر شما زمان را از ذهن بگیرید یکلحظه فکر کنید الآن هیچ ساعتی اینجا وجود نداره هیچچیزی ثبت نمیشه چطوری میتونید کار بکنید آدمهای اولیه چطوری کار میکردند زمان نداشتند دیگه، فکر هم نداشتند مثل ما فکر نداشتند یعنی چی؟ آنها ته ته فکرشان این بوده که دفاع کنند خوراک پیدا کنند به یکشکل دیگر اینقدر پیچیده انقدر شلوغ و انقدر متشنج نبوده.
از زمانی که “زمان” میاد این آغاز میشه چیزی که در گام هشتم گفتمش به شما یه مقدار و به بچههای خودم هنوز نرسیدم بچههای دوره حضوری، چه اتفاقی می افته وقتی شما زمان را به شکل انسانی دنبال میکنی دائماً میخواهی به یه چیزی برسی اون غلطه ما اصلاً قرار نیست به چیزی برسیم ما همینی که الآن رسیدیم بهش درسته این را حفظش کنیم یعنی دو دستی این را بگیریم چون همین را که بگیریم لحظه حال را بهبهترین شکل ممکن زندگیش بکنیم آیندمان ساختهشده گذشته هم از همینی که رفته باز افتخار ما میشه دیگه ببین یه چیزی دارم تو دوره میگم ما دستاورد داریم دل آورد هم داریم توی دستاوردها میگم بحث دستاوردها این هستش که خیلی پیروزیها و موفقیتهای فردی مون رو میاریم توی دستاورد توی دل آورد هم میگم تمام موفقیتهای روحی روانی خودمان را میاریم میشه دستاورد، دل آورد. هردوی اینها وقتی من را پیدا میکنند که من در لحظه حال بتونم زندگی بکنم اگر در لحظهها زندگی نکنم چطوری فردا می خوام بگم این افتخار من بوده چه دستاورد چه دل آورد اشکال کار اینجاست که ما لحظه حال را به خاطر گذشته و نگرانی و استرس آینده همواره در حال از دست دادنش هستیم و این فاجعه است.
حالا اگر به شکل امان ببینیش یعنی بدونی که تو امانتدار الهی هستی و توی این عالم من البته به شخص باور خودم را میگم این مسئله مذهبی دینی نیست مسئله کاملاً اعتقادی و درونیه چیزی به مذهب خاصی نیست بحث روی این هستش که اگر بفهمم به یک سرچشمه کائنات به یک سرچشمه حقیقی وصلم که دائماً از آن سرچشمه آبشخور هست و من تغذیه میشوم آیا این به من اجازه خواهد داد بیهوده وقتم را تلف کنم آیا این به من اجازه خواهد داد بیهوده وقتم را ببرم به سمتی که اصلاً هیچ خروجی برای من نداره یکلحظه فکر کنید فقط به خانواده به همسر به کسانی که دوروورتان هست وصل نیستید به یک جریان عظیمتری وصل هستید که در یک پروسه برای شما تعریف کرده که از این راه حرکت میکنی توی این نقطه میافتی روی زمین نقطه افتادن زمینت را همیشه به یاد داشته باش پیش خودت بگو من قراره ۷۰ سال حرکت بکنم یه جایی بگم تمومه و چون تعلق به یک مسیر اصلی دارم آیا به این راحتی میتونه به شما اجازه بده که وقتت را تلف کنی برای بیهودگی بعید میدانم یک مقدار بهش فکر کنید.
اگر شما به یک جریان مداوم و پیوستهای که بهش تعهد دارید و امانتدارش هستی وصل باشی غیر ممکنه که متعهد نشی به اینکه درست زندگی کنی اکثر اشکالات خانوادگی اشکالات تحصیلی هر نوع روابط غلط از این به دست میاد که ما زمانمان را داریم اشتباه استفاده میکنیم زمانمان را توی مسیر درستش استفاده نمیکنیم یعنی چی؟ مسیر درست فقط دستاورد نیست بری موفق بشی کنکور نفر اول بشی یا شاگرداول دانشگاه شریف بشی که چی به درد نمیخوره که، بحث اینه که تو توی دانشگاه دلت چیکار کردی و اینکه تو این دله را چطوری تونستی بازمان باهم جوینت اش بکنی در ادامه میگم.
این تا اینجا زمان انسانی زمان الهی قابلفهم بود عرضم یا سخت بود؟ بذارید یه جور دیگه هم تعریفش کنم برای زمانتون همیشه فکر کنید این تقسیمبندی زمان انسانی که مثلاً صبح تا شب این کار را بکنم تا شب بخش کوچک و جزئی از یک جریان بزرگتره یعنی چی؟ یعنی این جهان بههیچعنوان با کارکرد انسانی من و شما کار نمیکنه حالا شاید بگید خوب بالاخره اینجوری بوده پس چطور این اختراعات توی عالم اتفاق افتاده اون اختراعات هم بخش کوچکی از یک جریان بوده باز یعنی هیچوقت فکر نکنید مثلاً اگر ادیسون اومد برق را اختراع کرد یا مثلاً تلفن اختراع شد یا هواپیما اختراع شد این مثلاً تمام بر اساس زمان انسانی بوده نه چرا توی زمانی که میخواستند اتفاق نیفتاد؟ چرا باید به روایتی هزار بار این سیم الکتریسیته امتحان میشده ولی تو یه زمان روشن میشده یه لحظه فکر کنیم اینرو چرا باید شما هزار بار یک کاری را بکنید ولی یه بار لامپ روشن بشه جواب بدید.. غیرازاینه که احتمالاً اونی که سرچشمه اصلی بوده خواسته اینجا روشن بشه غیرازاین نیست.
یعنی تمام حقیقت این هستش که خواست ما در طول اراده چیز دیگری باشه الآن دانشمندان ناسا من اخیراً یه چیزی را یکی از بچهها فرستاده برام خیلی جالب بود گوش کردم به ایشان گفتم که من وقتی فضا را نگاه میکنم احساس میکنم اگر با این فضاپیماهای ناسا برم نزدیک این دایرهها گلولهها بشم مثلاً خورشید زحل کیوان اون رو خیلی دوست دارم گفتم اگر بتونم از اون رد بشم و گوشم را نزدیک کنم انگار که دست بتونم بهش بزنم وایسته فکر کنم اگر قبل از اینکه بخوام نگهش دارم بچرخه یه صدایی در میاد بعد برام فرستاد گفت دقیقاً همان صدا رو میده هستش الآن میزارم روی گوشیم براتون گوش کنید اصلاً غیرمنتظره حالم خوب شد وقتی این را فهمیدم تصور اینکه بری به یه چیزی نزدیک بشی حالا چی رو می خوام بگم؟
اگر این جهان به این دقت و با این عظمت و با این اتفاقی که ناسا داره بهاندازه سواد خودش و توانایی خودش ثابت میکنه که دست ما نیست خیلی چیزها اگر ثابت بشه یک روز که زمان انسانی هم کاملاً توهم بوده بعد من و شما باید چهکار بکنیم یعنی یکلحظه فکر کردم این چرخش اگر الآن اراده بشه وایسته ما باید چهکاری بکنیم جهان از بین میره دیگه، یک کدام از اینها وایستن کل منطق ریاضی جهان به هم میریزه یعنی انیشتین آخرش گفت که نمیتونم بفهمم چیه روایتش هست من رفرنس اش را هم بعداً بهتون میدم کتاب قدرت خدا میگه من نمی تونم بگم این چیه میچرخه چطوری میچرخه اینها را درک نمیکنم هنوز به سواد اون روز ولی میتونم بگم حتماً یه چیزی بالای سر اینها هست چون دقت اینها انقدر ریزِ که نمیتونه بدون یک آفرینندهای باشه یه سرچشمهای هست حالا اون خدا را نمیگه میگه یه سرچشمه هست زمان هم همین اتفاق بچهها داره براش می افته یعنی همیشه بگید که من ببینید مثلاً صبح میاید بیرون میگی که من بیام کافه تحول یه اتفاقی میفته چرا نمیاید چرا نمیشه مگه تمام برنامهریزی هاتون از قبل نبوده آقا یکی اینو برای من حل کنه دیگه اینجا رد کنه و منطق بزاره جلوم چطوری میشه که ما تمام اینها را میچینیم بعضی موقع ها آقای قزوینی به من میگه برنامهریزیات دقیقاً مثل آلمانیهاست ولی همین برنامهریزی دقیق آلمانی خیلی جاها جواب نداده بعد خندیدیم باهم البته ایشون اول به من خندیده به ریش من خندیده گفته که این چه برنامهریزیه ولی بعد گفته که خوب باشه راست میگی برنامهریزیات خیلی دقیق بوده ولی یه جایی اتفاقی افتاده بعد یه جریان.
حالا اگه این را باور کنیم یعنی چی؟ یعنی باور کنیم که امان الهی از زمان انسانی جلوتره و دقیق تره اصلاً جلوترش هیچی شما بعدازاین دائماً فقط یک کار باید بکنید به نظر من زمان انسانیتان را بچینید برنامهریزیتان را بکنید ولی خیلی وابسته بهش نشید چون اگر وابسته بهش بشوید و توی زمان مقرر خواستتان اجرا نشه از هم میپاشید ولی اگر زمان انسانی چیدیم گفتیم من برنامهریزی را دارم این دفترچمه اون دفترچمه، دارم ولی یه چیزی هست هر موقع میچینم مثل اون لحظهای که آقای قزوینی قبلاً یکی دوبار به ریش من خندیده همانجا خودم به ریش خودم میخندم میگم ببین تو تمام اینها را مینویسی زمان هم میدی ولی خودت میدونی که سرکاری فقط وظیفت اینه که تو بری اینها را انجامش بدی.
تو سهم انسانیت را بده توی دوره میگم توی گام اول میگم سهمی انسانی، سهم انسانیت رو بده ولی تو فقط سهم انسانیات را میدی معلوم نیست که خدا سهم الهیاش را چطوری برای تو میزاره حالا اگر تماماً فکر کنیم به اینکه خوب زمان الهی چیه برنامهات را میریزی وابستهاش نمیشی رهاش میکنی میگی خدایا تو حالا هرچی که خواستی از این اجراش کن تو هر زمان مقرری که خواستی برای من اجراش کن تفاوتش اینجاست که دیگه خودت را آزار نمیدی و تمام تلاشت را میکنی یعنی میگی باشه اوکی مثلاً من برنامهریزی سالیانه برای بهبود فردی خودم دارم امروز با آقای قزوینی راجع بهش صحبت کردم گفتم مثلاً اسفند ۹۸ برای سال آینده میریزم که خودم رشد کنم من برنامه ۱ اردیبهشت باید استارت میخورد امروز چندمه؟۱ تیر دوماهه نشده دو روز پیش تازه فهمیدم چرا نشده یعنی اگر یه ذره درگیر بشید میفهمید که همش دست شما نیست باید یه مقطعی یهو بیاد مادرت فوت کنه تمام برنامهریزی هات به هم بریزه و بعد هی بگی که اِ من که ریخته بودم این تاریخ بعد جالبه رفتم اون جایی که می خوام کلاس برم خودم آموزش ببینم جمله را نگاه کنید من باید اونجا کنتورم بپره یا نپره آنجا باید حالم خوب بشه یا بزنم زیر گریه باید چیکارکنم فقط کم مونده بود دف دست خودم بگیرم برقصم بگم اگر تو برای من این را تعیین کردی پس من دیگه از این به بعد لال مونی باید بگیرم دقیقاً دو ماه تأخیر شروع کلاسهاش داشته اینجائه که باید بفهمیم حالا برای من بگید آیا رابطهای وجود داره این وسط یا توهمه؟
من اصلاً نمی گم توهّمه من میگم که چون من برنامهریزیام را کردم زحمت کشیدم خدا هم خودش دید تماماً موبهمو دلم میخواسته برم اینجا ولی به خدا گفتم خدایا تو درستش کن چون من زمان انسانی میچینم من فقط زمان را میچینم و حرکتم را میکنم اتفاقی که افتاد وابستهاش نشدم گفتم باشه هر موقع شد، شد دیگه من کلاس را از دست دادم چون میدانستم بعد از فروردین شروع میشه گفتم ولش کن یه روز پاشدم گفتم حالا که تمامشده همهچیز اوکی شده برو زمان الهیات را ببین واقعاً زمان الهی بوده اون امان الهی بود یا نه رفتم اونجا گفت از ده تیرماه شروع میشه گفتش که این اولین باره که یه همچین اتفاقی می افته و دوماه جابجایی داریم بعد من حالم یه ذره منقلب شد گفت چی شد گفتم هیچی نمیتونم الآن حرف بزنم توضیحش رو بعداً میدم بعد براش گفتم اون آدم خیلی روشنی بود حالا چه اتفاقی افتاد؟
من نه وابسته شدم نه زدم تو سر خودم نه نگفتم اگر رسیدن به این مورده من پدر خودم را در میارم نرسیدم فلان میکنم ما توی زمان انسانی معمولاً این اتفاقها برامون میوفته اگر توی ظرف زمان مشخصی مثلاً دو سال آینده به آئودی شاسیبلند مسی تودوزی کرم نرسیدم دور از جون پدر خودم را در میارم اگر به اون خانمی که میخواستم به اون آقایی که میخواستم عشق من بود نرسیدم بزنم گردن ملت را خورد کنم امان الهی یعنی این یعنی تو وابسته هیچچیزی نمیشی حتی خودش، وابسته نمیشی تو اگر به خدا وابسته بشی خدا شیء شده ذات الهی را اصلاً زیر سؤال بردی چکار باید بکنید؟
به اعتقاد من این فقط یک نظر شخصی هست به اعتقاد من برنامهریزی بکنید زمان را بگذارید زمان انسانیت را بگذاری وابستهاش نشی و ازش دستبرداری یعنی چی؟ بگی من تمام تلاشم را میکنم خدایا تو اگر خواستیشان نگهدار تو که دیدی مادرم رفت من که نمی تونستم کاری بکنم ولی هی دلم میگفت یه جوری نگهش دار این چرخش کره را دست بزن نگهش دار تا من برسم زمان را نگهش دار انگار زمان را نگه داشتند تا من برسم به اون تاریخی که باید این ثبتنام انجام میشده خوب معلومه من اونجا پیش خودم میگم نگاه کن تو دقیقاً داری چند شب قبلش گفتگو میکنی میگی من زمان انسانیام را میگذارم عملکرد انسانی هم دارم ولی زمان الهی چی میگه اگر دلت میخواد بزارش حالا دلشان خواست گذاشتن کاری ندارم تماماً به خودم گفتم امانتدار الهی باش توکاری که باید بکنی توی لحظه حال بکن هر کاری که می تونی.
ما معمولاً این کار را نمیکنیم چه اتفاقی برامون می افته ما معمولاً میگیم خوب یه مدل انسان معمولی حالت معمولی اینجوریه مثال میزنم میخواد برای کنکور درس بخونه میگه من برای کنکور وقت میگذارم تایم میگذارم تمام کلاسها را هم میروم کلاس کنکور فلان ایکس، ایگرگ.. تمام خانواده را بسیج میکنم عین پادگان همهچیز تعطیل تا من برسم به اون موفقیت توی دل این چه اتفاقی میافتد؟ پدر مادر تعطیل میشوند تمام خواستههای شما بهموقع باید اجرا بشه شامت بهموقع باشه اگر هر فعالیت دیگری میکنی بهموقع باشه تا تو برسی به اون نقطه ولی دقت کنید خیلیها بعد از کنکور افسرده میشوند چرا؟ خیلیها بعدازاینکه میخواهند به یکجایی برسند مثلاً فرض کن به اون خانم یا آقایی که دوست دارند باهاش ازدواج کنند نمیشه افسرده میشوند دلیل عمدهاش اینه که زمان انسانیمون داره پدرمون رو در میاره حالا زمان را بردارید توی هر مقولهای که توی ذهنتان هست من هر چی که بگید الآن حاضرم بهتون اثبات کنم که این زمان داره اذیتمان میکنه، زمان را برش دارید بگید من بابت رسیدن به این تمام تلاش انسانیام را میکنم ولی زمان بهش نمیدم زمان اصلاً مال ما نیست زمان یک توهمی است که من و شما گذاشتیم که وقتی نمیرسیم بهش میشینیم پدر خودمان و دیگران را در میاریم همین زمان باعث میشه که اختلاف توی خانوادهمان میاد همین زمان توی روابط اجتماعیمان میاره و یادمان میره که اصلاً زمان مال ما نیست زمان توهم ذهن ماست نه اون گذشته بوده نه الآن؛
الآن عملکردت را درست کن خیلی از آدمهایی که همان کنکور را میدهند همان انتخاب ازدواجشان را دارند توی زمان لحظه حال کاری که باید نمیکنند فردا دیگری را مقصر میدانند تا حالا نبوده نشده مرور کنید یک دقیقه…
بسیاری از اتفاقات تلخی که در روابط زناشویی میشه اینه که تو امانتدار زمان الهی نیستی تو اصلاً یادت میره خانوادت کی بود چی بود چهکار باید توی اون لحظه برای خانوادت میکردی میری کار دیگه برای یه خانواده دیگه میکنی این میشه زمان انسانی یعنی تو توی اون لحظهامانتدار الهی نیستی و یادت میره که این امانتدار الهی چقدر میتونه کمکت کنه.
چند تا نکته میگم؛ حالا نمیدونم عرایضم باز واضح بود یه مقدار سخته حالا بهصورت ساده توضیح میدهم پیشنهاد میکنم کتاب نیروی حال اکهارت تول را بخوانید، خواندید کسی ازاینجا؟ نیروی حال اکهارت تول داره در حقیقت همونجا این را میگه منتها اون زبانش یه مقدار زبان آلمانی اشتنباخ اشیناخ سخته اصلاً کلاً ترجمهاش هم یه ذره ترجمه سختی بوده ولی من فکر کردم گفتم اگر این به من میگه زمان انسانی وجود نداره البته اون یه عبارت دیگه ای به کار میبره حتماً منظورش اینه که من حامل یه مدتزمان معین برای انجام کار در لحظه حال هستم.
سوال یکی از حاضرین: من هیچوقت برنامهریزی نمیکنم چون هر بار برنامهریزی کردم چه بهصورت روزانه چه ماهیانه به ماه که نرسیده کلاً روزانه برنامهریزی نمیتونم بکنم و درنهایت به این رسیدم که حالا هر کاری می خوام انجام بدم بنویسم چون بدون نوشتن انجام نمیشه مینویسم ولی حالا هر موقع گاهی وقتها زودتر هم اتفاق میفته بعضی هاش کلاً اتفاق نمی افته نمیدونم چرا؟
محمود پیرحیاتی: ببینید دلیلش را نمیدانم چون علم غیب می خواد ولی یه چیزی را میدانم این زمان گذاری برنامهریزی انسانی برای هرکسی جواب نمیده
یکی از حاضرین: اصلاً من زمانی براش تعیین نمیکنم کلاً هم دیگه برنامهریزی نمیکنم یعنی امروز میبینم چیکاردارم همان کار رو میرم سریع انجام میدم.
محمود پیرحیاتی: اشکال نداره ولی این سؤال را جواب بدید آیا حالتون خوب هست با اینروش یا نه؟
یکی از حاضرین: خیلی بهتره..
محمود پیرحیاتی: ولش کنید همین روش را ادامه بدید تا آخر عمر والا قرار نیست اون چیزی که برای من جواب میده برای شما هم لزوماً جواب بده
یکی از حاضرین: چون یه سری میگن شما برای هفتهی آیندهات چه برنامهای داری برای ماه یا سال آینده؛ من برای روزم هم برنامهای ندارم
محمود پیرحیاتی: اوکی باهاش رابطهات خوبه یا نه همین کیف میکنی باهاش یا نه؟
یکی از حاضرین: خیلی…
محمود پیرحیاتی: دم شما هم گرم؛ همین نسخهای بالاتر از این من بلد نیستم من میگم آدم با هر چی که حال میکنه اون چیزه هم داره باهاش حال میکنه ببینید بارها گفتم سهروردی شهید فرمود قرآن چنان بخوان که گویی بر تو نازلشده است این خیلی جملهی سختیه ها یعنی غیر از سهروردی هرکسی این را میگفت حتماً حکم کفر بهش میزدند و اعدامش میکردند چون دیگه سهروردی اینقدر در عرفان اسلامی قوی هست کسی نمیتونه شک کنه که این آدم منظورش کفر بوده قرآن چنان بخوان که گویی بر تو نازلشده است این معنیاش یعنی اینکه تو میتونی به هر روشی که بخوای زندگی کنی تفسیر من هست الآن میگم خدمتتان بنابراین با هی چیزی که حال میکنید همونجور زندگی کنید ولی یه نکته هم هستش آیا خروجی هم برات داره یا نه؟
خروجی هات نشان میده که تفکرت درسته یا نه اگر برنامه نداری خروجی داری شما داری زندگی میکنی ولی اگر برنامهای نداری باری به هر جهت خروجی داری به نظر من داری وقتت را تلف میکنی برنامه نداشتن بهشرطی خوبه که یه چیزی را فهمیده باشی مثلاً من خودم توی یه سری چیزها برنامهریزی روزانه جزئی دارم جزءبهجزء از پنج و نیم صبح به بعد ولی توی یه چیزی نقطه هدفدارم مثلاً کوچینگ فردی که دارم برای شاگردم میگم قراره تو در سال توی این نه ماه به نقاطی برسی بیا این نقاط را باهم مشخص کنیم خوب نقاط را مشخص میکنم ولی براش لزوماً برنامهریزی مثلاً الآن شاگرد دارم براش نشستم عین خودم شخصیتش متفاوته آیتم به آیتم برنامه روزانه دادم نقطه هدفم را زدم یعنی گفتم تا آخر ماه باید اینجا را بزنی این نکته را بزنی رصد میکنم اگه نزده باشی رسماً تعطیلت میکنم روشهای من یه ذره سخته یه هدف کلی گذاشتم یه کاری را انجامش بده ولی یه شاگرد دارم مثل شماست یعنی گفت من اصلاً نمیتونم مثل شما اینقدر دقیق کارکنم گفتم اوکی موافق هستی پنجتا هدف برات تا پایان سال بزاریم؟ گفت آره اینجوری خوبه فقط به من نگو که صبح تا شب چیکارکنم من کلافه میشم گفتم اصلاً قرار نیست این اتفاق بیوفته و پنجتا هدفش را کمتر از ده روز اولیش را زد یعنی ببینید این آدم اینجوری بود سیستمش باورکردنی نبود برای من ده روز گذشته اون هدف را زد این یه چیزی نیست که بگیم کاملاً شخصیه به نظر من..در خدمتتان هستم.
سوال یکی از حاضرین: یکمی جوابم را گرفتم ولی منم دقیقاً همینجوری ام شاید بدتر یه زمانی توی بحث سایهها بود با یه سری بچهها صحبت میکردیم من یه شب نوشتم من واقعاً هیچ آرزو و هیچچیزی جلوی روم ندارم همهچیز سیاهه هر چی میگفتم هیچکس نمیفهمید اینقدر توی لحظهام ولی یه سری آسیب فکر میکنم دیدم..
محمود پیرحیاتی: در لحظه بودن هرگز آسیب نمیزنه انفعال در لحظه بودن آسیب میزنه شما در لحظه بودنت محال ممکنه حال در ادامه میگم این شکلی که میگم اگر در لحظه بودی احتمالاً شما نبودی کلاً، حرفتان یادتان نره ببینید در لحظه بودن یعنی نباشید سخته حالا یعنی چی؟ در لحظه بودن نباشی یعنی اینکه تو وصل به خودش باشی یعنی اینکه دائماً بدونی یکی دیگه برنامهریزی میکنه و تمام اینها داستانه داستان این هست که جهان ادامه پیدا بکنه یعنی چون خودش تغییر کرده دیگه ذهن را گذاشته قلبم گذاشته رویکرد به ذهن این هستش که دائماً برنامه بریزی که زنده بمونی خوراک ذهن چیه؟ زمان، شما زمان را از ذهن بردار یعنی من اگه توی طول کل دورههایی که اینقدر ادعام میشه در کوچینگ فردی که اینقدر ادعام میشه بتونم زمان را از سر ذهن بچههام بردارم من خوشحالترین مرد جهان خواهم بود.
یکی از حاضرین: من واقعاً ندارم، اصلاً یکی از بزرگترین گمشده هام زمانه خیلی دارم به خودم فشار میارم
محمود پیر حیاتی: خوب اشکال نداره زمان را نداری؟ نه اشتباه میکنی من شرط میبندم میتونم تحلیلی بزارمت اینجا بگم زمان راداری زمان را اشتباه داری ببینید زمان نداشتن این خیلی حرفه اگر اینجوری نباشه شما کریشنا مورتی و من بهسادگی ثابت میکنم همینالان که کریشنا مورتی نیستی چون هیچکس نمیتونه به اونجایی که اون رسیده فعلاً برسه کاملاً متوقفش کرده و من کاملاً ایماندارم به اون آدم به خاطر چیزهایی که داره میگه معلومه یه نفر کاملاً توی این عالم نیست دیگه..
یکی از حاضرین: منظورتان از اینکه خوراک ذهن زمانه چیه؟
محمود پیر حیاتی: یعنی اینکه به شما دائماً لنگت را میکشه به گذشته لنگت را میکشه به آینده بهت یه ساختار میده میگه تو باگذشتت تعریف میشی میگه خانوم ایکس که شما باشی به دلیل فیزیک به دلیل قیافه به دلیل تحصیلات به دلیل گذشته به دلیل پدر مادر به دلیل فلان موجود هستی نه به دلیل خودت این دوتاست شما زندگیات هستی نه شرایط زندگیات اکهارت تول همین رو میگه یعنی چی، سخته؟
یکی از حاضرین: نه سخت نیست ولی چطور میشه نشان داد اینی که من هستم با چیزی که وقتیکه ما، چگونه ما شدیم گذشتهی ما طبق آنچه به ما گفتهشده ما را ما میکنه ببینید من الآن نمیتونم انگلیسی حرف بزنم چرا؟ چون من فارسیزبانم چون ایران به دنیا آمدم و..
محمود پیر حیاتی: نه این یه شخصیت اجتماعیه فقط نه شخصیت الهی دوتاست باهم ببینید ما خوراک ذهنمان دائماً چیزهایی هست که از گذشته به ما دادهشده نه اون چیزی که باید داده میشد اینها دوتاست باز یعنی چی؟ به من میگن تو برو مهندس معمار شو جامعهی ذهن به من میگه تو برو مهندس معمار شو چون همینجوری ذهن خلاق و تصویرگری داره این درست بود من مهندس معمار شدم ولی یه چیزی را نفهمیدم یه روزی به خودم گفتم معمار زندگیات شدی اجتماع از من میخواد که من برم یه کارایی بکنم اجتماع از من میخواد یه چیزی بشم ولی شما با شدن چیزی نمیشی شما همینجوری که صرفاً باید باشی الآن یه چیزی میشی بین بودن و شدن تفاوتش را میدونین چیه؟ بودن، نیازی نیست کسی تو را تعریف کنه با یه چیز خارجی شما مثلاً با روسریات تعریف میشی الآن؟
یکی از حاضرین: خوب ببینید من با روسری تعریف نمیشم با چی تعریف میشم؟
محمود پیر حیاتی: آهان این سؤال خیلی خوبیه من پاسخش رو میدم اگر یه ذره حوصله کنید ولی پس شما با یه چیز بیرونی قبول داری تعریف نمیشی یعنی ته تهش تمام بشه انشالله ۱۲۰۰ سال عمر کنید موقع رفتنه یکی ازت بپرسه تو تونی این عالم چیکار کردی چی میگی خانوم میشه بگی؟
یکی از حاضرین: تمامکارهایی که از ابتدای عمرم تا حالا کردم
محمود پیر حیاتی: خوب همه همین کار را کردن تمام شد اینکه یه آدم معمولیه ببخشید اینجوری میگم چون مثال شخص زدم بیادبی نباشه منظورم شخص شریف شما نیست یه جانورهم خیلی کارها رو توی کل عمرش کرده باشه
یکی از حاضرین: خوب هرکسی همینه دیگه..
محمود پیر حیاتی: نه همینه دیگه بعضی از آدما اینجوری نیستن چون زمان را نگه داشتند و گفتند ومن بازمانی که گذشته را برام تعریف میکنه زندگی نمیکنم با چی زندگی میکنند؟ با آینده هم زندگی نمیکنند همین لحظهی حال تکلیفم را انجام میدم تکلیفم، مثلاً باید برم دانشگاه و بیام بهبهترین شکل ممکنه میرم و میام ولی بازم دانشگاه منو تعریف نمیکنه چی شمارا حالا تعریف میکنه؟(پاسخ شما) تمام چیزهایی که شمارا فعال شاد و عمیق میکنه چیزی که به شما معنا میده معنای شما مگه مدرک تحصیلیته حالا داریم سر کلاس دوره حضوری میبینیم، این مدرک تحصیلی منه الآن چی هستم من؟ یکم تعریفم کنید بعد من جوابتون رو میدم با سؤال سؤال را جواب ندید الآن تعریفم کنید مدرکم را انداختم دور مهندسی معماری توی آشغالی الآن با چی تعریف شدم عینک هم ندارم دیگه هیچی هم نمیبینم تقریباً با چی تعریف میشم الآن شما من را تعریف کنید.
یکی از حاضرین: من شناختی از شما ندارم
محمود پیر حیاتی: خوب فرض کنید من الآن اینها را ندارم با اونی که شناخت دارید خودت را تعریف کن الآن میگن که شما خودتان رو تعریف کنید چی میگید؟ خودت را معرفی کن اینجا خانوم
یکی از حاضرین: به نظر من ملاک تأثیرگذاری شماست من برداشتم این هست ببینید اینکه حالا مدرکتون چی هستش ذات وجودی شخص مقابل این هست که تأثیر داره در دیگران.
محمود پیر حیاتی: این بخشیاش هست همش نیست، حالا پاسخ من را بدید
یکی از حاضرین: پاسخ شما من اگر بخوام خودم را تعریف کنم مثلاً بگم من آدم مهربونی ام من فلانم چهارتا صفت میتونم بگم دیگه
محمود پیر حیاتی: اینها از صفت بالاتره اگر بتونید همین را پی بگیرید خوب جایی رفتید توقع داشتم رشتهی دانشگاهیتون رو بگید یا اسمتان را بگید اگر همینجایی که هستید یعنی بگید من مهربانم یعنی دقت کنید ما از صفات به ذات میتونیم برسیم بهشرط اینکه صفت ما به صفت الهی به یه جایی پیوند بخوره که از ما بالاتره نگاه کنید من تا با مدرک تحصیلی تعریف میشم فاصلهی مدرک با درک یه “م” که اون م خودتی “من” هست “من” ات را بردار به درک میرسی تو توی هر کاری خودت را بردار معنا پیدا میشه اشکال کار اینه که ما توی زمان “من” مان خیلی قوی میشه این من درون قوی میشه میگه تو باید فلان کار را بکنی موفق بشی تماماً موفقیت به شکل بیرونی ولی اگر “م” را بداری به درک میرسی اگر “م” را برنداری مدرک احتمالاً به دَرَک میرسونه آدم را مثل بسیاری از آدمهایی که فریفتهی مدرکشان شدند نه آویختهی درکشون.
بنابراین چی ما را نجات میده؟ پاسخ مستقیم به سوالتون؛ فقط از دیدگاه خودم میگم اصراری برش ندارم برای من جوابگو بود اینکه شما بفهمی یه رسالتی توی این عالم داری که وابستهی بیرونی نیست یعنی چطور میشه وابستهی بیرونی نباشه بارها ویکتورفرانکل را مثال زدم و بسیاری از آدمهای دیگر مثالهای زیادی میشه زد وقتیکه توی یکی از پادکست هام هست اکثراً دیدید ما غروب جمعهها حالمون گرفته است این دلایل متعددی داره از دلایلش میگذرم ولی اگه یه روزی غروب جمعه دلتون گرفت و هیچچیزی خوشحالتون نکرد مثلاً ما یادمه که بچه بودیم بستنی میخوردیم برای اینکه حالمون خوب بشه مثلاً، الآن آقای قزوینی هر موقع ناراحته یه قهوه بهش بدین کل خاندانش را لو میده کلاً شاد میشه میفروشه تا حالا بارها من را فروخته به یه قهوه اون آقای لاجوردی که اونجا سرش را انداخت پائین شاهده هر دو هم برعیله هم شدن که منو بفروشن نمیتونند چون من وصلم به یه جای دیگه هر کاری بکنند نمیتونند گاهی اوقات با یه قهوه شاد میشی ولی چطوری میشه که آدم با اون قهوه تعریف نشه؟
هر چیزی که از بیرون شمارا شاد کنه موقته باز زمان انسانیه یه تایم قهوه میخوری چیزی را پیدا بکنید که وابستهی بیرون نباشه اونوقت به معنی حقیقی کلمه همیشه حالتون خوب خواهد بود شما با اون چیز بیرونی تعریف نمیشید یه چیزی در درون هست اون را پیدا کنید اون اسمش معنائه از دیدگاه من؛ اون معناست
سوال یکی از حاضرین: بعد یه سؤال برای من پیش اومده، شما میگید اون از شرایط زندگی بود خود زندگی نبود خوب سؤال اینجاست که تفاوت من با این دوستمون چیه اگر که شرایط زندگی مون را برداریم؟
محمود پیر حیاتی: اول تشویقش کنید خودش نفهمید چی گفت؛ دقیقاً میخواهیم همین را بگیم خانوم مایکیایم و اینیکی بودنمان یادمان رفته زمان انسانی پدرمون رو درآورده زمان انسانی تکثم میاره کثرت میاره فرق کثرت با وحدت. الآن پاسخ بدم یا میخواهید ادامه بدید سؤال کنید میخوام بگم که چرا یکیایم دیگه اصلاً مایکیایم..
علیاکبر قزوینی: داغ کردن همه فکر کنم
محمود پیر حیاتی: درود به شرف تون خانوم اگر میدانستید امروز دو تا نکتهی خیلی خوب گفتید ولی حواستان نیست حواس ذهنتان و حواس دلتون جمع میشه ما اصلاً اساساً بحثمان اینه که یکیایم اصلاً غیرازاین نیست ” ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم با شما نامحرمان نا خاموشیم” ببینید این داره الآن اینو میگه خطاب به من داره میگه ” ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم با شما نامحرمان نا خاموشیم” اگر که میفهمیدیم که بحث کثرت و وحدت که من خیلی دوسش دارم در معماری بسیار بسیار کارآمد بوده در عرفان هم که اصلش از عرفان اومده در شئونات دیگه چرخیده بحث اینه که ما با برداشتن ذات انسانی با ذات الهی یکی میشیم دیگه هیچی سخت نیست گذشته از بین میره چند بارشده خداوکیلی راستش را بگید گذشته اومده توی ذهنتان شمارا اذیت کرده؟
تقریباً کسی را نداشتم حالا خانوم صلاحی یه ذره ادعاش میشد که گذشتهاش خیلی خوب بوده درست بوده آقای قائدی هم میگه ولی من اینها را میتونم همونجور که خانوم صلاحی را گیر انداختم حالا آقای قائدی را هنوز گیر ننداختم یه دام براش چیدم خودش میوفته توش بهزودی..
یکی از حاضرین: حالا اون کسی که ناراحتش نکرده شاید خوشحالش کرده
محمود پیر حیاتی: آره حالا من بخش تلخش را کاردارم چون تلخه نکتهی خیلی فنی داره از بحث دور نشیم پس زمان انسانی باعث میشه که اگه برش داریم یعنی بگیم که من برنامهریزی را میکنم کارهام رو انجام میدم اوکی تمام منطق انسانیم را هم به کار میبرم اوکی ولی زمان برآورده شدن این برنامه انسانی دست من نیست بچهها اصلاً دست خودتان نیست این را باور نکنید چون میری میذاری برای اینکه بری برج میلاد سخنرانی کنی میپیچوننش میری توی دانشگاه روانشناسی همایش میذاری خردادت هم میشه اسفند تمام موبهمو برنامهریزیشده بود چرا باید این عوض میشد برای من و بعد میفهمم که خدا الآن نمیتونم شاید سال دیگه به شما بگم چه اتفاقات شگرفی از اون همایش ما افتاده و برای شخص خودمم افتاده که خیلی جالبه که از تو اون همایش چه چیزهایی داره در میاد اگر جا بهجاش نمیکردند شاید اتفاقات اینطور نبود پس من کارم را برنامهریزی میکنم امان الهی از کثرت از شلوغی این عالم و تعداد به یکچیز میرسم “وحدت”
یکی از حاضرین: یکم کنار این صحبت جبر و اختیارهم باهاش تعریف کنید
محمود پیر حیاتی: اگر به خودم باشه که تعریف نمیکنم ولی اگر شما مجبورم میکنید این خودش اجباره چشم تعریف میکنم؛ اگر بخوام اینطوری بگم رابطهاش این هستش که شما وقتی زمان انسانیت را میذاری داری اختیارت را به کار میبری و وقتیکه امان الهی را میذاری داری معتقد میشی به اینکه بخشی از زندگی ما جبریه من اصلاً این را رد خورد قبول دارم که ترکیب اختیار و جبره بحثش خیلی خیلی منطق میشه در حقیقت فلسفه و منطق میشه که تخصصش را ندارم ولی این چیزی که میفهمم این هستش که جبر یا اختیار آقا کدومش به شما حال میده دوباره؟ کدومش زندهات میکنه؟ یکی از حاضرین: قطعاً اختیار؛
محمود پیرحیاتی: زندگی کن باهاش الآن ویلیام گلسر تقریباً تئوری انتخاب داره همین را میگه دیگه به شکل اسلامیاش بخوایم در بیاریم به شیوهی مذهبیاش کنیم میگه مسئول هر انتخابی خودتی ولی یه ذره من یه جاهایی با این اختلاف ذهنی دارما علیرغم اینکه بسیار دوست دارم این تئوری را فوقالعاده به خودم کمک کرده پیشنهاد میکنم تئوری انتخابش را ترجمه استاد علی صاحبی را حتماً بخوانید و فقط هم ترجمه دکتر علی صاحبی را بخوانید چون ترجمه فوقالعاده خوبی کرده ولی برای اینکه به بحث کمک کنه صرفه نظر از اینکه من چی فکر میکنم و شما چی فکر میکنید تقسیمبندی جبر و اختیاری داریم توی این مبحث این کارو باهاش بکنید.
وقتیکه داریم زمان انسانی میگذاریم داریم به اختیار خودمان میرسیم وقتی زمان الهی به جبر میرسیم بعد تعادل این دو تا یه ذره ما رو آرام میکنه به چی کمک میکنه؟ به پذیرش جهان و لحظه حال به همان شکلی که هست یعنی نگاه کنید شما نمیتونید بگید فرض کنید من می خوام بیام اینجا یه اتفاقی میفته نمیام شما این اتفاق را اتفاق نبین پیام ببین و بگو که یه جایی یه چیزی داره به من میگه و بعد دنبال نشانه هاش باش یواشیواش با تو از در دیگری سخن میگه حافظ میگه یه حکایتی از دهان تو آمد به گوشم یه همچین چیزی اگر اشتباه نکنم دگر حکایتها روایت است به گوشم، میخواد بگه که من یه چیزی شنیدم هر کی هرچی میگه من چیز دیگه ای میگم من الآن هر کی هر چی از بچههایی که تو دوره هام میان هرچی که میگن از توش تحول فردی در میارم آقا شما الآن بگو این من از این میتونم تحول فردی به جد، قطعی و درست بگم میخواین همینالان بگم این چیه رابطهاش بگم خداوکیلی کیف کنید؛ در دریچه قلبتان را تا حالا چند بار باز کردید بازکنید در دریچههای قلبتان را این برای من همیشه هر بار که بازش میکنم چند تا پیغام داره.
بارها به خودم میگم در دریچه ذهنت را باز کردی عینکی که زدی و مردم را قضاوت کردی بذاری توش و بدون عینک مردم را نگاه کنی؟ در طول روز چند بار مردم را انصافاً، انصافاً قضاوت میکنید من هر بار که عینکم را میگذارم میگم عینک قضاوتت را از روی دل مردم برداشتی؟ فهمیدین از توی این تحول فردی درآوردم چرتوپرت هم نیست هر بار این را باز کردم گفتم تو عینک قضاوتت را از روی مردم برداشتی توی کتاب فقط آویزان خودت شو همین را میگم دیگه میگم گاهی اوقات اصلاً لازمه آدم بدون عینک باشه من الآن شمارا البته دوربینم خوب میبینم یه ذره نزدیکتر باشه مثلاً خانم سلاحی را خانم شایان فر میبینم یادش گرامی یکی از شاگردهام بود بعد بارها به خودم که این را باز کردم گفتم تو چند بار در روز این را باز میکنی خداوکیلی؟ ۵۰ بار توی این ۵۰ بار چند بار تا حالا دریچه قلبت را باز کردی نگاه کردی که از آقای پژمان آقای فلانی خانم فلانی کینه ناراحتی داری چقدر اینرو با خودت اینجوری حمل کردی من با تمام اشیاء اینجوری صحبت میکنم این کار را میکنید؟
خوب همینه دیگه ما سمیعیم و بصیریم این ولی با من حرف میزنه الآن میگم این با من حرف میزنه این انقدر قربون صدقه من میره بهجان خودم نگاه کنید وقتی بازش میکنم میگه بهبه پسر خوشتیپ اومد بزنه ست کنه بالباسش باهاش حرف میزنم حالا یه نفر دیگه باشه میگه این یارو رسماً روانیه اشکال نداره ولی اینروانی بودن انقدر جواب داده به من. چرا روانی بودن من خوب جواب میده سالم بودن دیگران نه هرکسی به سیره خودش هرکسی به معنای خودش از توی این تحول فردی درآوردم یا نه امروز؟ تشویقم کنید دیگه
سوال یکی از حاضرین: من فکر میکنم مقصد مسیر خیلی مهمتر از زمانه یعنی اینکه ما به چه سمتی میرویم کجا را مدنظر داریم تا اینکه کی به چه مقطعی میرسیم این خیلی اهمیت داره بعد یه جاهایی تفاوت اثربخشی و کارایی هم هست یعنی وقتیکه شما مسیرت درست باشه حالا ممکنه یه مقدار دیرتر هم برسی ولی مسیر اگه غلط باشه هرچه هم با سرعت بری بهجایی نمیرسی.
محمود پیرحیاتی: بذارید یکییکی بریم همان اولی هم بحث داشت،اینکه آنجا که میرسیم مهمتر از مسیره اینجوری گفتید؟
یکی از حاضرین: نه مقصد و مسیر از زمان مهمتره
محمود پیرحیاتی: مقصد و مسیر از زمان مهمتره؛ این هم باز انسانیه نگاه کن نه بالاتر از مقصد و مسیر میدونید چی هست؟ یه ذره فکر کنید “مقصود” فرق است میان مقصد و مقصود مسافر تو مقصد را وقتی میگذاری زمان انسانی داری به کار میبری مقصود را میزاری امان الهی میگی من این را میرم دیدید توی شهرهای اسلام هم هست الاَعمالُ بِالنیّات من از این یه چیزی درآوردم گفتم تو هر موقع مقصد میگذاری اگه مقصود را فراموش کنی تعطیلی یعنی دوباره داری یه چیزی برای خودت میبافی ته تهش میشه مثلاً چی بگم یه آدم میشه دیگه ولی وقتی مقصد را میگذاری مقصود را واگذار میکنی یعنی تو مقصودت در راستای مقصد الهی میشه برعکس میشه قضیه من برنامهریزیام را میکنم اوکی راه هم میوفتم حرکت انسانیام را هم میکنم هر اتفاقی هم بیفته اتفاق نمیبینم همش ازش پیغام میگیرم ولی تو به من حالی کن که مقصودم در راستای مقصود تو هست یا نه.
پس وقتی مقصد هم میزاریم باز انسانیه یعنی من دارم میگم ته تهش برسم به مدرک تحصیلی به همسر به ماشین شاسیبلند به هر چیز دیگهای ولی آیا به خودم میگم که منبعد از طی این فرایند مقصودم نیتی که در پسخرید این بود خرید یه عینک بود که کتاب بخونم یا مردم را قضاوت کنم؟ این میشه مقصود یعنی شما در مقصود بههیچعنوان ممکنه جایی که میخوای بری اصلاً برات مهم نیست تو تا جایی که برات میخوای برسی مهمه مرز انسانیه این تمام شد.
پس بنابراین آن جایی که میخواهیم برسیم بله مهمتر از مسیر و زمان هست ولی ازنظر شما ولی من هیچچیزی را مهمتر از خود مسیر نمیدانم چون تا وقتی دوباره داری مقصد را مهم میدانی داری فکر میکنی به یه جایی برسی ولی اساساً ما اصلاً قرار نیست بهجایی برسیم ما قراره فقط طی مسیر کنیم، فقط طی مسیر کنیم هیچ رسالتی بالاتر از روبرو شدن با خودت توی این عالم نیست نظر خودمه و این به دست نمیاد مگر اینکه یک مسیری را طی کنی برای یافتنت؛ یافتنت نه یافتنش ببینید ما ادعا میکنیم میگیم میخواهیم خدا را بشناسیم عین چیز… دروغ میگیم یعنی چی؟
یعنی اینکه ما اصلاً قرار نیست چیزی را پیدا کنیم ما قرار نیست خدا را پیدا کنیم ما قراره خودمان را پیدا کنیم چطوری؟ یکی از همانهایی که کمک میکنه من خودم را پیدا کنم برداشتن زمانه، من توی لحظه حال توی مسیر لذت ببرم از مسیری که میروم مثل این میمونه که شما بگید من می خوام برم مشهد هی تو راهم هی میگم می خوام برم مشهد خوب چه لطفی بردم از مسیر؟ اگر قراره لذت ببرم حتی که یک عنصر انسانی است نه عزت که فاصله هست بین لذت تا عزت مسافر و تعریف خیلی شگرفی بینش هست وصل میشه دوباره به هم اینها اگر قراره لذت ببرم فقط، لذت از تمامیتاش ببرم نه از رسیدن به مقصد.
خیلی مقصدها رسیدیم ولی به مقصود نرسیدیم ازدواج کردیم ولی ازدواج مطلوبی نبود تحصیل خواندیم ولی تحصیل مطلوبی نبود رفاقت و رابطه کردیم رابطه مطلوب نبود مگر مقصدمان اون نبود که با اون آدم، آقا من الآن با آقای لاجوردی مثلاً مقصدم بوده که دوست بشم حالا امروز فهمیدم اصلاً دوزار به درد نمیخوره این رابطه ولی آقای لاجوردی را دوست دارم به خاطر اینکه مقصودم از مقصد موردنظری که باهاش داشتم کاملاً غیرانسانی و فرا الهی خودش میدونه چیه داستان یه جای دیگه است یعنی دائماً هم بهش متذکر میشوم من اگه با تو رابطه میکنم بحث اینهایی که تو برای من میگی صبح تا شب یه چیزهایی میگه که خیلی خوبه کیف میکنید اگر برای شما هم بگم لذت میبرید همش چیزهای خوبه ولی خوبتر از اون اینه که من مقصودم را فراموش نکنم.
مقصود از مسیر و مقصدم همه چی بالاتره اگر یه روزی بلند شدید برنامهریزی را گذاشتید جلو چشمتان و گفتید من می خوام اینها را تیک بزنم ولی یکی شمارا تیک نزد بدانید که تیکه تیکه میشه توی مسیر و خبر ندارید بسیاری از ما له شدیم و خبر نداریم یادتان هست تبلیغ سایران بود میگفت امروز بهتر از دیروز اینجوری تیک میزد ما بلدیم تیک بزنیم ولی کی شمارا تک میزنه بهت بگه که فلانی اوکی هستی امروز اوکی هستی کی شمارا تیک میزنه؟ زمانی تیک میخوری که مقصودت با مقصدی که آنها در نظر گرفتند یکی باشه.
یکی از حاضرین: من فقط جهت زنگ تفریح گفتم چون کارم تخصص من مالی و درواقع سیستمهای سازمانیه یه مثالی میزنم شاید تشبیه خیلی نزدیک و درستی نباشه چارتهای سازمان را که ما بررسی کردیم برای شناسایی مجموعهای که حالا توی هلدینگ بود به یه چیزی رسیدیم یعنی من توی اینترنت درواقع سرچ میکردم ببینم این چارتهای سازمانی کدام به این مورد موضوعی سازمانی میخوره شاید اصلاً این داستان بحث مقصد و مقصود خیلی درخور این قضیه نباشه چیزی که دیدم خیلی جالب بود فکر میکنم همه با چارتهای سازمانی یه آشنایی مختصری داشته باشند شاید هم استاد ما هستند همیشه دیدیم یک مدیرعامل هست بعد سطوح پایینی معاون و همینجور میاد تا مثلاً به یک کارگر ساده هم میرسه.
این شکل سازمانی یه مجموعهای هستش که توی ایران و خیلی از کشورهای دیگه هست ولی یکجا من دیدم این چارت سازمانیاش اصلاً برعکسه اونم کشور چین بود یعنی همه اینها را گذاشته بودند آدمها را از بالا یک هدف پایین داشتند گفتند همه واسه ی این هدف کار میکنیم نه فرمانبری از بالا همه اینها برای این هدف کار میکنند.
توی ناسا که شما فرمودید من یکچیزی توی جایی خوندم که حالا توی بازدیدی اومده بودند بهاصطلاح توی اون مجموعه به رفتگر گفتند آقا شما چهکار میکنید؟ گفته ما موشک هوا میکنیم یعنی هدف را درواقع می خواد بگه این فرمایش آقای پیرحیاتی که بحث مقصود هستش شاید توی شکل شناساییشده اصلاً من فکر میکنم آقای پیرحیاتی انقدر تند میرن ما فقط گردوخاکش را میبینیم خیلی سریع.. البته من زیاد سؤال دارم نوشتم
محمود پیرحیاتی: یه مقدار هم تایم مان کمه من همیشه توی تدریسم میگم کم نذار تا زیاد برات بزارن سیستمم اینجوریه تا جایی که تایم باشه حتماً میپرسم می خوام بگردم این صدای ناسا را پیدا کنم بذارم براتون؛ بگید سوالاتون رو البته ما تایم پرسش داشتیم ولی بگید
سوال یکی از حاضرین: گفتید که دوستیهایی هست که مطلوب نبوده ازدواجهایی هست که مطلوب نبوده و دلیلش اینه که؟
محمود پیرحیاتی: مقصودت با مقصدی که در نظر گرفتند و مقصود آنها با مقصدی که شما طی کردید یعنی چی؟ یعنی یه جاهایی بهقدری نفسمان اذیتمان کرده بهقدری خواستههای خودمان تجلی پیداکرده که از خواست اصلی دور افتادیم ببین این حرفهای من وقتی درسته برای شما که توافق کنیم که اصلاً الذین یومنون بالغیبی هست یا نه کاری به نثر شریف قرآن ندارم این نظر من و اعتقاد منه و خاکسار به درگاه قرآن هستم ولی یه چیز دیگه فراتر از اینها من اصلاً کاری به دین خودم ندارم شاید داشتم، کسانی ارتباط داشتم که اصلاً دین من را نداشتند می خوام فراتر از این برویم البته که فراتر از قرآن نمی تونم برم ولی می خوام سوا بشم ازش و نگم که چیزی که من میگم درسته اگر اعتقاد داشته باشیم آفریننده دیگری هست میتونیم این بحث را ادامه بدهیم وگرنه مثل این میمونه که من مقابل استفهام هاوکینگ قرار بگیرم که معتقد نبود ولی مسیرش را به نظر من خیلی قشنگ رفت این سؤالها و این مباحث وقتی قابلقبول هست که من و شما روی بِیس و ریشهای که من صحبتم ازآنجا نشأت میگیرد توافق شده باشه آیا توافق دارید چیزی هست به نام غیب یا نه؟ شمارا میگم اگر ندانیم احتمالاً من و شما داریم دو تا راه متفاوت را میریم.
یکی از حاضرین: من آنطور که شما بهش نگاه میکنید نگاه نمیکنم منظورم این نیست که نگاه شما هست یا نیست یه نفر مدام مراقب همه چیه یه همچین بینشی ندارم اگر هم باشه فکر نمیکنم اینطوری باشه حداقل اون چیزی که من فکر میکنم اینطوری نیست ولی من فکر میکنم که هر شخص
محمود پیرحیاتی: ببخشید که صحبت تون رو قطع کردم این صدای پسزمینهاش را میشنوید حالا این چرخیدن چیه این صداها نمیدونم ولی فکر کنم سیاره مشتریه صدای فرکانسهاست ولی من خوشم از اون حالت باد میاد و فکر میکردم که یه نفر که به صدای نجوم خیلی وارده اصلاً باور کنید که حواسم نبود گفتم میشه رفت دست زد نگهش داشت؟ به من خندید که حواست هست چی داری میگی؟ یعنی یه لحظه رفته بودم گفت بچهها هنوز نتوانستند بهش نزدیک بشوند چی داری میگی؟ بله میفرمودید.
یکی از حاضرین: اینکه من توی این لحظه انتخابی را میکنم برای این لحظه است نمیتونم برای ۴ سال بعد ۵ سال بعد ۱۰ سال بعد
محمود پیرحیاتی: اگر این کار را بکنید فوقالعاده است و بعید میدونم ولی شما انتخابی که میکنید متأثر هست از گذشته و آینده تون برسید به اینجایی که برای لحظه انتخاب کنید دم شما گرم
یکی از حاضرین: وقتی شما میگید که ازدواجی میکنید که مطلوب نیست رابطهای دارید که مطلوب نیست یعنی من الآن فکر میکنم که درسته و ۱۰ سال بعد میبینم که اون نادرست هست این به خاطر اینه که من توی این لحظه با توجه به این چیزی که الآن هستم این تصمیم را میگیرم ده سال دیگه اونی که الآن هستم نیستم و بنابراین مطلوب من نخواهد بود
محمود پیرحیاتی: درسته ولی اگر که ما برگردیم یه ذره به خودمان بگیم مسئولیت همین را میپذیریم چی میشه اون وقت؟ مسئولیت انتخابمان را توی اون لحظهای که مقصود تو همان لحظهای که به اختلاف میرسی وقتی با مقصد الهی یکی میشه که اولازهمه پذیرشت بالا باشه مسئولیتم را میپذیرم ولی اکثر آدمها اینطوری نیستند نه خانم نگید تورو خدا بگن بالای چشمت ابروئه دوتا زدید بیخ گوش من این حرفها را نزنید کوچکترین معضلی برات پیش بیاد خدا را مقصر میدانی من خودم اینجوری بودم و آدمهای بسیاری، داستان من را اگر بدانید دقیقاً از همینجا آغاز شد زد پس یقم گفت غلط کردی من میگم چیکار کن چی داری میگی؟
نه نه یقهاش رو توی رفتار میگیری توی کردار میگیری توی کتابم هم گفتم یه لحظه گفتم خدایا چرا من؟ ولی بعد به چگونگیاش که رسیدم گفتم حتماً باید میشده و امروز میگم خدایا تو اگه یه نفر اگه آدمات را دوست داری یه رنجی بهشون بده چون اصلاً امکان نداره بدون رنج به مسئله برسیم و رنج پخته شدن زندگیه شما در رفتار ببین شما برس به یه نقطهای که بگی من الآن این را انتخاب کردم اوکی بهاندازه شعور توانایی سواد یا هر چیز دیگری تجارب خانوادگی خودم انتخاب کردم این را تا دو سال بعد به دردم میخوره دو سال بعد به نتیجه میرسم که این به درد نمیخوره درسته؟ اولاً خیلی جای بحث داره که من بگم که حالا به دردم نخورد مگه این آدم نیست؟
یکی از حاضرین: نه مثلاً من ممکنه یه رشتهای را برای درس خواندن انتخاب میکنم
محمود پیرحیاتی: نه راجع به آدم خیلی فرق میکنه تا رشته تحصیلی راجع به آدمی به این راحتی نباید بگیم که نسل جوانانمان آمارش ۷۰ درصد طلاقه
یکی از حاضرین: نه من صحبتم لزوماً انتخابه
محمود پیرحیاتی: اوکی انتخابه، میگی که این خوب شد این بهتر شد میگی من اصلاً میرم این درس را میخونم میبینم بعد ۴ سال این درس مال من نبود درسته؟
یکی از حاضرین: آره یا اصلاً مهاجرت میکنم به یه جای دیگه
محمود پیرحیاتی: مهاجرت میکنم بهجای دیگه و اصلاً درس به دردم نمیخوره حالا باید برم یه مسیر دیگه ای چه اشکالی توی این وجود داره؟ مقصد و مقصودت از اونجا به بعد یکی بشه و بگی که حالا من مقصدم با مقصودم اگه یکی نشد پذیرش که میتونم داشته باشم مسئولیتش را بپذیرم ما اشکالمان اینه که وقتی مسیرم یکی نیست اصلاً میگم من باعقل الانم باشعور الانم با شهود الانم اگه برگردم به سال ۹۳ قطعاً یه دف دستم میگیرم سرچهار راه میخندم چون می دونم بعدش باید این اتفاقها برای من بیفتد اگر میدانستم اینجوری میشد ده بار دیگه هم اون اتفاق برام میافتاد کیف میکردم مسئولیتپذیری لحظه حالم بالا رفته و میگم اتفاقاً اینجا رو داشته باشید؛ اتفاقاً اینی که الآن با این آدم نمی تونم بسازم توی مقصود الهی شاید باشه
یکی از حاضرین: آقای پیرحیاتی میشه این را نشان بهش داد یه موقع من میگم من می خوام باهاش بسازم مقصود الهیه باهاش نمیسازم این مقصود الهیه یه سره هر چیزی را که دلم میخواد میذارم توی مقصود الهی
محمود پیرحیاتی: باز انسانه یا چیز دیگه؟ نه اون وقته که تو انفعال داشته باشی تو مگه نشستی زمین من را نگاه کردی رفتی دانشگاه حتماً تلاش کردی اون وقتی بده مسئولیتپذیری وقتی اشکال داره که شما
یکی از حاضرین: نه من میگم وقتی من قراره مسئولیت انتخابی که میکنم را به عهده میگیرم دیگه مقصد و مقصود چه معنایی داره؟
محمود پیرحیاتی: آهان خوب پس نگرفتید پیامم را.. مسئولیتپذیری را برای من تعریف کنید.مسئولیتپذیری حقیقی را برای من تعریف کنید
یکی از حاضرین: یعنی من مسئول انتخابی هستم که میکنم نه بابامه، نه مامانمه
محمود پیرحیاتی: خودتی درسته؟ تمام مسئولیتهایی که پذیرفتی دقیقاً همان جوری که فکر میکردی شده؟
یکی از حاضرین: نه
محمود پیرحیاتی: پس یکی دیگه پاش در میانه، شنیدین فیلم همیشه پای یک زن درمیان است یعنی اینکه شما اگه تمام برنامهریزیهاتون را میکردید بعد تماماً بدون نقص به همان چیزهایی که میخواستی رسیده بودی من قبول میکردم همینالان خدایی وجود نداره یا الذین یومنون بالغیب وجود نداره
یکی از حاضرین: خوب مثل این میمونه که من بیام یه باطری بذارم اینجا دو سر سیم را وصل کنم به یک لامپ و لامپ نبندم سر اون سرپیچ بعد بگم چرا روشن نمیشه
محمود پیرحیاتی: قیاس مع الفارق بود اصلاً ربطی نداشت انتخابت را بگو حالا هر لامپی بسته باشه مگر مطمئنی روشن میشه؟
یکی از حاضرین: ممکنه اصلاً اون لامپ سوخته باشه خب اون لامپی که من اونجا گذاشتم بازهم یه انتخابیِ که من کردم کامل نیستم که ممکنه اشتباه بکنم
محمود پیرحیاتی: آفرین هزار بار ادیسون این کار را کرد چرا دفعه هزارم باید میشد؟
یکی از حاضرین: چون ۹۹۹ بار درست انجامش نداد نمیدانست که درستش کدومه
محمود پیرحیاتی: آفرین ۹۹۹ بار نخواستن که روشن بشه که روشن بشه چون هزارمین بار قرار بود یه چیزی در گوشش بگن و گفتند، گفتن جهان را روشن میکنیم از دیدگاه من؛ میگم چون بیس و منشأ چون نگاهتون متفاوته نمیتونم بهش اصرار بکنم خواهر من اصلاً نمی تونم بهش اصرار بکنم ولی من این را میگم شما با نگاه خودتان کیف میکنید زندگی میکنید دم شما گرم.
یه موسیقی هست میزارمش من امروز صبح این را گذاشتم رقصیدم میگم آبروم رفت اگر صبح بلند شدی با خودت کیف کردی اگر در تمام طول روز غمگینی سختی ناراحتی داشتی ولی رابطه با خودت قطع نشد یعنی خودت را سرزنش نکردی تخریب نکردی ناراحت نکردی اگر سؤالهای متعدد پیچیده برای محکوم کردن جهان نداشتی من این حرفها را قبول میکنم اینجوری هستی دمت گرم برای من جور دیگه جواب داده من میگم منشأ جفتمان متفاوته سرمنشأ من به من یاد داد که هرزمانی فقط یک ثانیه است تقسیمات زمان هست ۶۰ ثانیه یک دقیقه من توی اون یه ثانیه موندم ولی نمیخوام شخصی بشه که کمک به همه بکنه تقسیمات زمانی از دیدگاه من فقط یک ثانیه است اون یک ثانیه یه انتخاب دارم یه انتصاب یه چیزی را من انتخاب میکنم یه چیزی را آنها میذارن من با اینروش خیلی جواب گرفتم یعنی چی؟
گفتم همه را انجام میدم اوکی تئوری انتخاب میگه مسئول انتخاب هات هستی باشه مسئول انتخاب هام هستم ولی چرا انتخاب هام همیشه اونی نیست که من می خوام و بعضی موقع ها انتخابهایی که میشه از جایی دیگه بهمراتب بهتر از انتخابهایی هست که ما میکنیم تا حالا نشده براتون؟ اگه نشده یه استثنا توی کل عالمید خود شخص شریف شما یعنی من اگر رفتم این را بخرم ولی این را نمیخواستم بخرم دستم رفت این خودکار را برداره گفتم آقا من خودکار سی کلاس میخواستم گفتی یه چیز دیگه داریم از سی کلاس بهتره اینم سی کلاس جدیده گفت این را بردار من رفته بودم به نیت یه چیز دیگه برنامهریزی کرده بودم مثلاً ده تا از اون خودکار یه دفعه زیاد بخرم ولی من دستم رفت روی یه چیز دیگه گفتند آقا این را بردار این را برداشتم.
مثال می زنم همیشه این مثال را میزنم میگم کوچینگ ارتباط نزدیکی با مربیگری فوتبال داره تیم ملی آلمان میبازه و تمام برنامهریزی هاش اینطور هست که در زمین خودش توی آلمان ببره و شکست مفتضحانهای میخوره تیمی که اساساً کشور بر مبنای خرد کانت دیگه تماماً میگه که خرد و منطق انسانی تمام برنامهریزیها را کردند توپ صد هزار نفر هم توپ پر میبازه مربیش میگه که من چهار سال بعد در برزیل پاسخ تمام منتقدها را میدم و در خاک برزیل هفت هیچ برزیل را میزنم من می خوام اینجا بگین که آیا همه اینها برنامهریزی بود اگر برنامهریزی بود توی خاک خودش چرا نتونست با تمام امکانات اونم آلمان؛ آلمان اصلاً چیزی که من از فرهنگش میفهمم و دنبال میکنم توی ده سال اخیر اصلاً ناامیدی وجود نداره یعنی یه آلمانی تقریباً خودکشی نداره کشورش آمار مستنده سرچ کنید، منطق و خرد یعنی اصلاً این چیزی که من اگه برم توی آلمان حتماً با تیرکمان میزننم نه با چیزهای دیگر چون فقط یه بوته است که به اشراق رسید بقیهشان منطق صفر به خاطر فلسفه کانت ولی اون کشوری که انقدر منطق داره چرا توی زمین خودش شکست میخوره یه جای دیگه نمیخوره اگر قرار باشه همهچیز را ارتباط به خودمان بدهیم به اومانیسم میرسیم یه ذره سخت میشه کارتون طلبکار میشید از جهان و آدم طلبکار دائماً تلخه.
سوال یکی از حاضرین: اونی که مسئول کارهای خودشه طلب داره؟
محمود پیرحیاتی: گفتم یه جایی با انتخاب مسئلهدارم همینه همیشه انتخابهای ما انتخابهای اساسی و اصیلی نیست ولی اگر تو انتخابت را بکنی و وابسته انتخابت نشی اون وقت چیز دیگه ای برای تو میزارن یه چیزی میزارن بعد میگی اوه دیدی
یکی از حاضرین: منظورتان از اینکه وابسته انتخابت نشی چیه؟
محمود پیرحیاتی: یعنی اینکه دائماً نگی این رشته تحصیلی من بهترینه این زنه بهترینه اون چیزه بهترینه یعنی بپذیریم که ممکنه اشتباه باشه ممکنه انتخابت غلط باشه ممکنه یکی انتخاب دیگری بکنه برات و سر راهت قرار بده که اتفاق نبوده باشه شما میتونی فردات را حدس بزنی زندهای یا نه؟ نه! پس مسئول همه انتخاب هاتون خودتان نیستید به نظر من، من اینجوری فکر میکنم یعنی فکر میکنم چون حداقل تولد و مرگ دست ما نیست چیز دیگری در کار هست اگر اجازه بدید تا همینجا بمونه ولی اگر بود هر سؤالی باشه حتماً در خدمتتان هستم.
برگردیم به بحث زمان حال یه چیزهایی برگشت به زمان حال بود کمک میکنه بچهها بهمون فرق بودن و شدن را بفهمیم یعنی اینکه دائماً اجتماع از ما میخواد که چیزی بشیم ما اصلاً قرار نیست چیزی بشیم دروغ محضه ما قراره باشیم در لحظه درجایی که باید باشیم یعنی چی؟ یعنی اینکه بودن در لحظه را تجربه کنیم اگر کاری را به ما میسپارند میگویند که این کار توئه امروز انجام بده حالا عقلت میگه خانواده میگه رئیس میگه این را بهبهترین شکل ممکنه انجامش بدیم بهقدری که شعور و منطق ما کمکمان میکند و بعد ولش کنیم دیگه همین ما وظیفه مون همینه دیگه این بودن ماست یعنی کیفیت لحظه حال را به تمامیت انجامش بدیم.
من الآن وظیفهام این هستش که اینجا به این حال من دارم لحظه حالم را با شما طی میکنم یه چیزی در درون من میگه آنچه بلدی بگو هرچی که بلدی را بگو و آرام نباش برخلاف دیگران که آراماند من الآن اصلاً از تو آرام نیستم چرا؟ چون درون من میگه این تایم را همینالان بهت دادیم امان الهی بگیریمش ازت دیگه نمیتونی این حرفها رو بزنی پس برای همین هم آقای پژمان میگه همینجور تند تند داره میره درسته به خاطر اینکه من دارم میگم هر چی که در لحظه میفهمم را به این مخاطب انتقال بدهم اشکال کار اینجاست که مخاطب شاید در این حد مثلاً جسارتاَ نباشه یا بالاتر باشه به دردش نخوره.
ولی بودن یعنی همین من در لحظه حال آنچه میفهمم را به شما انتقال میدهم ولی شدن چیه؟ اجتماع و ذهن از شما می خواد مهندس خوبی باشید کارمند خوبی باشید کارگر خوبی باشید احیاناً کارفرمای خوبی باشید و الیآخر اون شدن با ذهنیت من و شماست که از ما چیزی را می خواد تعریف بکنه که حقیقت من و شما نیست حقیقت من و شما چیه؟ بودن در لحظه حال.
یکی از حاضرین: استاد اگر زمان را نمیتوانیم تعریف کنیم چطوری لحظه را تعریف میکنیم نمیخواهیم تعریف کنیم ازش میگذریم چطور شما زمان را ازش میگذرید خیلی وقتها ولی بعد توی تعریف هاتون میخواهید در مورد لحظه حال.
محمود پیرحیاتی: خوب لحظه حال تنها زمانیه که ازنظر من وجود داره
یکی از حاضرین: آخه همین لحظه را هم که بخواهید تعریف کنید احتیاج به زماندارید تعریف کنید از یه طرف شما میگید که زمان انسانیه
محمود پیرحیاتی: زمان که اصلاً توهمه
یکی از حاضرین: بعد لحظه را بر اساس همان توهم
محمود پیرحیاتی: به خاطر اینکه ذهن من و شما طبقهبندیشده میفهمه ذهن ما بازمان میفهمه ما ناچاریم برای مرحلهای که هستیم از یه مرحلهای عبور کنی دیگه زمان به دردت نمیخوره
یکی از حاضرین:یعنی می خوام بگم ناگزیریم توی تعریف ازش استفاده کنیم
محمود پیرحیاتی: اصلاً ما مجبوریم برای اینکه ذهن دائماً به ما میگه غیرازاین چیزی وجود نداره تو بازمان تعریف میشی چون زمان به تو عملکرد گذشته میده و شخصیت بهت میده
یکی از حاضرین: بله ولی شما باهمین حال تأکید میکنید روی اون؛ فقط همان لحظه، من توی بحثهای برنامهریزی یه مطلبی رو باهاش مواجه شدم برام جالب بود توی پروژههای مختلف وقتی برنامهریزی میکنم مثلاً پروژه را میگن ۲ ساله برنامهریزی کن بعد در عمل وقتی نگاه میکنیم میبینیم که دو سال شد سه سال ۴ سال ۵ سال ۱۰ سال اتفاقاً بعضی از مدلهای برنامهریزی اومدند روی همین قضیه تکیه کردند مثلاً مثل پرینت تون که اومدن وقتی برنامهریزی را مطرح کردند نیومدند از ابتدا تا انتها را بهصورت جزء در نظر بگیرند بعد آمدند مرحلهبهمرحله در نظر گرفتند اگر مرحلهبهمرحله در نظر بگیرید کاملاً مشخص میشه کی وارد اون مرحله میشیم و اون جزئیات را وقتی وارد مرحله شدی در موردش تصمیم میگیری و وقتیکه از مرحله خارج شدی این یه نکته است و اگر مرحلهبهمرحله در نظر نگیریم مثل اینه که بری از یه بچه بپرسی میخوای بزرگ بشی چیکاره بشی؟ اون سؤال برای اون موقع بچه نیست چون تصوراتی نداره در مرحله کودکی اصلاً یه سری موضوعات برنامهریزی راجع به اون فرق میکنه من میخواستم بگم وقتیکه ما ناگزیریم از زمان استفاده کنیم خوب پس یه جاهایی ما ناگزیر میشیم خوب حالا یه مقدار این را بهتر باهاش برخورد میکنیم مرحلهبندی میکنیم فازبندی میکنیم
محمود پیرحیاتی: برای پروژه خوبه ولی برای پروسه نه برای یکروند و جریان این خوب نیست شما اگر زندگیات را بر مبنای پروژه تعریف کنی زمان میاد توش بله این کار را هم میتونی بکنی ولی همیشه فکر کن که یک رود جریان یافته است یه ثانیه، یک ثانیه از اون روده است از اون جریان زمان الهیه هر چیزی که اسمش را میزاری من میگم جریان الهی اگر تو فقط خودت را یکلحظه از تمام این پروسه فرض کنی که فقط یه لحظه وقت داری و به تمامیت توی اون لحظه تعریف کنی و تمام لحظاتت اینجوری باشه تو دیگه زمان بازنداری ببینید زمان وقتیه که من می خوام یه چیزی را تعریف کنم من اصلاً میگم شما تعریف نباید خودت را بکنی زمان هم نه هیچی رو نباید تعریف کنی تو باید زندگی کنی.
ببینید ما وقتی تعریف میکنیم چی تعریف میکنیم؟ وقتی میگن تو کی هستی مهندس فلانم دکترای فلانم وقتی میگن که چیکار کردی توی عالم میگی فلان پول به دست آوردم زن گرفتم شوهر کردم بچهدار شدم همش اینها را میگید ولی اگر یک انسان حقیقی که زمان را برداشته بهت بگن که تو توی این عالم چهکار کردی فقط یه جمله جوابشه: من بودم؛ خلاص من توی این لحظه بودم و توی این لحظه بودنم تمام آنچه شرافت انسانی من بهم دیکته میشه بهاندازه شعورم زندگیش کردم حالا این پروسه است یعنی چی؟ یعنی میگی من از نقطهای که برام تولد شده البته یه خودآگاهی داره ها یعنی یه روزی آدم به این نتیجه برسد اگه به دردش میخوره ها بگه من توی مسیری که ازاینجا شروع کردم و به انتها می خوام برسونمش
یکی از حاضرین: شما که اینجوری میگی اینجوری که من هم نمیشه تعریف کرد من کی ام؟ خود من کیه؟
محموده پیرحیاتی: خوب دو تعریف داره یه وقتی من درونه، من دورنمون بده اون میشه پروژه چیزی که اکهارت تول میگه ازش باید بیایم بیرون یه من ذات الهی داریم یعنی اون نفخت فیه من روحی اون اینجوری نمیگه من تحلیل خودم را میکنم اون دیگه تو نیستی اون دائماً کسی هست با تو همراه ببینید من شخصیت اجتماعی که من درون هست و ما رو اذیت میکنه سوالتون خیلی خوب بود دم شما گرم، من درونی که تعریف میکنه توی پروژه است ببینید من درون میگه فلان لباس را بپوش ست کن خوشتیپ باش این کار رو کن اون کار را کن همش داره به تو دستور میده پروژه تعریف میکنه
یکی از حاضرین: اینجا شدن دوتایکی میگه یکی داره انجام میده
محمود پیرحیاتی: آره و اینی که توداری انجامش میدی سرچشمهاش به کجا وصله؟ ذهنت یا جای دیگری که به قلبت نفوذ کرده جای دیگه ای که پیداش کردی معنای زندگیات را.
ببین تو اگر رسالت و معنات را پیداکرده باشی دیگه اون منِ و نفسِ اینجا کاربرد نداره خیلی راحت میتونی بفهمی در لحظه چطوری میشه فهمید از بحث زمان دور میشیم ولی به دغدغه ذهنیتان پاسخ میدم وقتی شما من درون دارید نفست درگیره و یادت میره که یه نَفَسی یه جایی در تو دمیده شده حالا به روایاتی که من قبولش دارم حالا یه کسی دیگه میتونه بیاد تو اروپا به تو بگه این بین توی تصادف بوده این جهان به وجود آمده اوکی اون برای اون ولی برای چیزی که من بهش معتقد هم هستم و سوادش را دارم این هست من درون برای شما اینجوری تعریف میکنه ذهن را اینجوری تعریف میکنه میگه که تو با این چیزهایی که به دست میاری حسنقلی خان هستی اگر اینها را از دست بدی ترس نگرانی این اگر را میزاره ترس نگرانی میاد سراغت و از راهکار چی این کار رو میکنه؟ زمان دوباره..
گذشته تو را میاره جلوی چشمت و میگه تو با به دست آوردن اینها شدی محمود پیرحیاتی الآن مثل این میمونه که اینجایی که من نشستم الآن ازم بگیرنش من تعریفی نداشته باشم من ازاینجا راه بیفتم برم بیرون دیگه نتونم خودم را تعریف کنم وابستگی به انجاست کتابی که نوشتم خیلی دوسش میدارم را اگه ازم بگیرنش دیگه تعریف نشم وابسته به کتابه شدم، اصلاً قراره پروسه من یه بخشیاش کتاب باشه یه بخشیاش این باشه یه بخشیاش شماها باشید من درون من برای اینکه شخصیت من را حفظ کنه میگه تو مربی تحول فردی هستی اولین جلسه دوره حضوری به بچهها گفتم مربی را برش دارید کلاً اینها را به من نگید تا قبل از اینها بود اصلاً دیگه نمیخوام باشه برای چی؟
اسم برای شما هویت میاره تحصیلات هویت میاره همسر هویت میاره اجتماع هویت میاره و چه بلایی سرتون میاره؟ بعد یه مدت شما با این هویت و زمان گذشته یا آینده تعریف میشید دکتر فلانی آدم بوده که استاد من یادم رفت یه بار دکتر بگم دو نمره کم کرد تازه دکترای رشته معماری فوقالعاده ماهن یعنی انقدر خوبن که باورتان نمیشه استاد انقدر خوب باشه ولی دکتر نگفتم گفت شاگرد خیلی خوبی هم هستی نمیندازمت دو نمره پایاننامه کم میکنم، تعریف میشی ولی پروسه این نیست پروسه تو میگی من یه اعمال الهی دارم هر کی هم که به من در ارتباطه دیگه من نیستم یه کس دیگه هست در من و اون منو جریان میده پیدا کردن این کار بسیار سختیه بحثش اصلاً اینجا نیست باید برم توی بحثهای عرفان و مباحث خودشناسی عمیقتر از سهروردی و امثالهم که الآن جاش نیست و من احتمالاً سوادش را ندارم ولی چیزی که الآن کمک میکنه این هستش که من درون را بچهها از یکجا بفهمید حالا کتاب جهانی نو اکهارت تول و آثارش کلاً بهشدت کمکتون میکنه ولی من درون یعنی این؛
اگر در لحظه هر چیزی را که دوستش داشتید ازتون گرفتن و یا هر چیزی که دوست داشتید راجع بهش به مخالفت با شما برخاستند و به هم نریختید شما من درونتان تقریباً از بین داره میره مثل الآن این خانم مخالف منه من اینجا عصبانی میشدم تعطیل بودم دیگه ادامه نمیدادم واقعاً الآن اگر عصبانی میشدم از مخالف خودم دیگه مستحق این داستانها نبودم من درون یعنی اینکه چیزی را که بهش علاقهمندی بتونی در لحظه ببخشی بتونی در لحظه ازش بگذری تلخیها را تلخی نبینی قطور و درشت نکنه هر چیزی که تو را فربه میکنه یعنی من درون ولی هر چیزی که تو را جریان میده چون آدمی که در جریانه چاق نمیشه نگاه کنید آدمهایی که چاقاند معمولاً فعالیتشان کمه فربه ذهنی بدتر از اونه فربه ذهنی آدمیه که راه می افته با تخیلات گذشته و آیندهاش دائماً خوراک ذهنی بعد یه مدت انقدر اینجا روش فشار میاره دیگه نمیتونه حقیقت را با واقعیت تشخیص بده فرق واقعیت و حقیقت فاصلهاش خیلی زیاده
یکی از حاضرین:من برداشتم را می تونم بگم؟
محمود پیرحیاتی: حتماً استفاده میبریم
یکی از حاضرین: من فرض را بر این میزارم نمیدونم تا حد درسته فرض کنید من نوعی نقاشی خیلی دوست دارم یا یک شغل و حرفهای را خیلی دوست دارم یا یک هنری را دوست دارم انقدر باذوق دنبال اون میرم که غافل میشم از یک سری چیزهایی که توی اجتماع است یعنی درواقع مثلاً فرض کنید کاری میکنم که به درد معاشم نمیخوره میرسیم یه جا به شکست میرسم بعد میگم حالم از خودم بهم میخوره وقتی میگم حالم از خودم بهم میخوره پس من خودم نیستم یکی دیگه داره میگه اون میشه داستان شخصی که.
محمود پیرحیاتی: اره دیگه اینجا تفاوت نفس با نَفَسه
یکی از حاضرین: من خودم همان چیزی هستم که عاشقش هستم یعنی نقاشی دوست دارم یکی میگه تو این کار را کردی به این شکستها رسیدی پس اون شخص داره پروسه را میگه
محمود پیرحیاتی: در حقیقت من همان چیزی هستم که الآن باید باشم ببینید ما لحظه حال را اگر بتوانیم بفهمیم و باشیم یعنی چی؟ نه اینکه مثلاً من کار نکنم نه اینکه هیچ فعالیتی نکنم من باشم یعنی چی؟ یعنی در لحظه انقدر گذشته و آینده را فراموش کرده باشم که آرامش عمیقی سراغم بیاد برای انجاموظیفه در لحظه حال.
تکتک ما برای ثانیه هامون وظایفی توی این عالم داریم اجراش نمیکنیم گذشته میشه یا آینده میشه؛ گذشته میشه اون چیزی که رفته و تلخ، آینده میشه اون چیزی که نگرانی و استرس آینده هست اگر قراره به نظر من یه چیزی کمکمان کنه با دریافت زمان حال از طریق بودن در زمان حال هست فرض کنیم فقط یک ثانیه فرصت داریم فرض برای اینکه ذهنمون بفهمه دیگه فرض کنیم یک ثانیه وقت داریم و این یه ثانیه را باید درست مصرفش کنیم این کمکمان میکنه.
ببخشید اگر که گاهی اوقات یکمی بحثها پیچیده میشه ذات این مباحث خودشناسی یه ذره درگیر کننده هست و یه مقدار چالشبرانگیز به خاطر اینکه ذهنمون باز نمیزاره ما اصل مطلب را بفهمیم و اساساً اگه یه روز دست من باشه شمشیر میگیرم این ذهن را میکنم میندازم دور میگم ای گور پدرت هیچ کارکردی برای ما نداره جز چاله انداختن ما.
اگر تونستید و اگر تونستم توی شفای ذهن کمک کنم به مدد الهی مجرا باشم فقط که نفخت فیه من روحی بیاد بره این موفقیت دست پیدا بکنه که آدمها حالشون خوب بشه فقط یه دلیل داره اون دوره کاملاً کمک میکنه به اینکه شما بفهمی ذهنت چه بلایی داره سرت میاره یعنی تنها یه قصد از مباحث این جام یا دوره هام دارم و اون اینکه بفهمید که…
به شما یه چیز دیگه هم پیشنهاد میدم همیشه به مسیری برید توی سؤالها که برای جمع و نهتنها خودتان فایدهای داشته باشه یعنی از شخصی بودن بیایید بیرون که جمع را بیشتر درگیر کنید و فوایدش برای همه برسه یعنی بحثهای شخصی خیلی کمککننده نیست ته تهش من میتونم مثلاً از دیدگاه خودم بگم اصلاً دیدگاه من غلط، کمککننده نیست
یکی از حاضرین: ولی به نظر من هرکسی مسئله خودش رو بتونه مطرح کنه و مسئله خودش رو بتونه به سوالاش پاسخ بگیره چرا اتفاقاً به نظر من کمک می کنه به نظر من یه کس دیگه ای هم که میشنوه میتونه
محمود پیرحیاتی: میتونه چهارتا را همزادپنداری کنه باهاتون قبوله ولی مسئله درستی را حل نمیکنه میدونید چی میشه؟ یعنی شما اگر بتوانید کلیات تان را حل کنید در جزئیات مسئله حل میشه یعنی چی؟ یعنی بگید که در کلیت این قضیه من مسئلهدارم نه اینکه من چی مسئلهدارم چون اون من باز میشه من درون ولی کلیات میشه چی؟ من توی این مسئله و توی این شاخه یکگیری دارم یعنی نمیفهممش یا اگر میفهمم توش مسئلهدارم این بیشتر به نظر من، البته نظر خودمه ها بیشتر کمک میکنه من اینجوری بیشتر نتیجه گرفتم نمیدونم آیا اینطوری هست یا نه ولی فکر من اینطوری میگه.
علیاکبر قزوینی: خوب دوستان برگردیم امیدواریم خوراکیهایی که خوردید باعث شده باشه حالتان خیلی بهتر شده باشه
محمود پیرحیاتی: بهزور وقتی چای سبز میگیری مجبورم بگم خوبه
علیاکبر قزوینی: چای سبز را دوست داریم دیگه زورکی اصلاً باید بخوری؛ اما بحث زمان بودش من یاد یک صفحه از کتاب فقط آویزان خودت شو افتادم صفحه ۶۱ یه چند تا خطش را می خونم و بعد دیگه آقای پیرحیاتی هم جمعبندی میکنه..
“پس از لحظاتی پرسیدم ورزش صبحگاهی شما حسابی مرا مدهوش کرده بود برای دقایقی همهچیز را از یاد برده بودم به نظرم میآمد این تنها یک جسم نبود که حرکت میکرد آنچه من شاهدش بودم نوازش غلتان یک روح بود تعادل و توازن در حد عالی در شما نمایان بود گونهای وحدت با نور تلالو خورشید بر لباس سفید شما و بازتاب آن حسی از شفافیت سبکی و طراوت را در من پدیدار میکرد اینروان بودن بی تعلقی و نیز وحدت را چگونه به دست آوردهاید؟
پیر با همان تبسم همیشگی گفت آنچه تو دیدی با چشمانت نبود جریان اتصال دلی بادل دیگر بود تو درواقع یکی شدن انسانی را بازمان مکان و خودش شاهد بودی من ورزش نمیکردم من عاشقانه جسمم را در اختیار روحم قرار داده بودم. مسافر تنها زمانی که دیگر زمان وجود خارجی نخواهد داشت هنگام یگانگی جسم و روان است توقف ذهن و زمان وقتی اتفاق میافتد که در حد اعلای یگانگی و وحدت به سر میبری. آنقدر به خودت و حقیقت نزدیک میشوی که فقط جریان میابی
( این جمله بعدش را خیلی دقت کنید) جریانی که زندگی تو را از شکلی به شکل دیگر تبدیل میکند یعنی همین یگانه شدن با خودت جهان اطرافت و خداوند ات آن جمله را یه بار دیگه میخونم” آنقدر به خودت و حقیقت نزدیک میشوی که فقط جریان میابی جریانی که زندگی تو را از شکلی به شکل دیگر تبدیل میکند یعنی همین یگانه شدن با خودت جهان اطراف و خداوند ات” حالا من کنار این یه بیت از مولانا را هم نوشته بودم:
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هرلحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
جمعبندی کنیم و دیگه وقتمان هم تمومه.
محمود پیرحیاتی: آقای قزوینی مثل همیشه حال ما را دگرگون کرد چند تا نکتهای که میخواستم بگم که سریع میگم بگذرم فهرستوار؛ راه برگشت به زمان حال و لحظه حال از دیدگاه خودم چی ها هست؟ دقیق شدن روی بودن و نه شدن؛ گذشتن از گذشته و آینده؛ جاری شدن، جاری شدن یعنی اینکه هیچچیزی شمارا وابسته به خودش نکنه هیچچیزی مطلق هیچچیزی به هر چیزی وابسته شدید بچهها همان قدرید اگر که بارها به آقای قزوینی جسارت کردم خدمت شما و مزاح کردم و گفتم به یک کافه وابستهای اوایل جدی بهش میگفتم خدا شاهده چون واقعاً قهوه را دوست داشت میگفتم اگر که این قهوه را دوست داری اندازه خود این قهوهای بعد میگفت خب باید چهکار کنم گفتم صاحب قهوه کجاست؟ تو صاحب قهوه خودت هم نیستی پس چطوری بهش وابستهای؟ و اگر نبود چون روزهای اول اینجوری بود قهوه نمیخورد یکمی حالش گرفته بود واقعاً اینقدر آدم میتونه وابسته بشه الآن براش خیلی تفاوت نداره الآن دائماً میگه که صاحبِ کجاست.
یعنی به این درد اگر دچار بشویم صاحب چیزها را میخواهیم و صاحب چیزها یعنی اینکه اول بفهمی صاحب هیچی نیستی که جایی متوقف بشی یه جا با چای سبز فریبت میدهند یه جا با منطق یه جا با ایکس یه جا با زن یه جا با شوهر همش در فریبت هستند و اگر آگاهی پیدا نکنید که شما یکی از بهترین رسالت هات جاری شدن و فهمیدن این جاری شدن هست در لحظه اگر این را نتونی بفهمی با سنگ و جماد و خیلی چیزهای دیگری که انسان نیستند فرقی نداری.
نکته بعدی مشاهدهگر بودن هست که در گام هشتم دوره تحول ذهنی یا شفای ذهن توضیح میدهم در یککلام مشاهدهگر بودن یعنی اینکه شما فقط توی لحظه حال بدون داشتن احساسی با جهان برخورد کنی. بحث خیلی گسترده و طولانی پیش میاد یعنی جنجال میشه ولی توضیحش الآن خیلی زیاده فقط بدانید تا وقتی به چیزی احساس دارید چه خوب چه بد فرقی نمیکنه تا وقتی به چیزی احساس دارید در کثرت به سر میبرید و کثرت محل اختلاف و درب و داغون شدن ماست یعنی چی؟
مشاهدهگر بودن میگه که تو دست از احساست از علیاکبر قزوینی بردار چون علیاکبر قزوینی اگر بهش احساس داری، داری قضاوتش میکنی فقط ببین این آدم داره چیکار میکنه و تو فقط در قبالش سهمی انسانیت را بده نه قضاوتش کن چون قهوه رو دوست داره و نه کاری بهش داشته باش اصلاً ما خیلی به هم دیگه کارداریم چون میخواهیم دیگران را شبیه خودمان بکنیم ولی ذهن مشاهدهگر انسان مشاهدهگر دائماً به این سمت میره که فقط باید وایسه و نگاه کنه وایسه نگاه کنه به مفهوم این نیست که سهم انسانیش را نده به مفهوم این هستش که اینقدر احساس به خرج نده بهجای احساس به خرج دادن همون منطقی که فکر می کنه به خرج بده و درست به خرج بده همون وظیفهای که اون لحظه داره را به خرج بده چون وقتی احساس میاد توش هیجان ملکولی و فیزیولوژیک میاد و این باعث میشه که ما نتونیم خوب چیزی را ببینیم قضاوت و عینک میاد روی چشمامون قرار میگیره دیگران را شروع میکنیم به قضاوت کردن.
نکتهی بعدی توقف ذهن هست البته این خیلی کار سختیه از نوشتههای دکتر پیمان آزاد اینطور فهمیدم که منظورش اینه که ذهن وعدهووعید میده ذهن دائماً به شما میگه شما یه چیزی درگذشته بودید درگذشته اونجوری تو مهندسی تو فلانی تو دکتری تو ایکسی تو اصلاً پدر مادری تو بچهای همش اینجوری تعریفت میکنن آینده هم قراره یه چیز دیگه ای در قبال این گذشته بشی اگر ذهن را بتونیم هدایت و حمایت کنیم نه کنترل یعنی چی؟
کنترل ذهن میشه که تو دائماً میری به این سمت که هی نگهش داری مقاومت کنی مقابلش بگی من منفی نیستم این خودش غلطه باید چیکارش کنی؟ باید قبول کنی که منفیه هستش چون اگر منفی هستش باهاش نجنگی بزاری باشه آرام سر جاش و تو اصلاً با این درنیفتی چون ذهن موجودیتش به شکلیه که هر چی بهش خوراک میدی فربهتر میشه چاقتر میشه و دائماً از اون بازتولید میاره یعنی مثلاً بهتون میگن که شما قضاوت میکنی تو میگی نه من قضاوت نمیکنم من اصلاً اهل قضاوت نیستم شروع میکنه حالا ذهن تو اینجا این کار را کردی، اینجا این کار را کردی شروع میکنه زایش کردن دیگه آرومت نمیزاره حالا کافیه ذهن بهت بگه که تو قضاوت کردی و تو بگی که باشه چی میگه بعدش؟
حرف دیگه ای نداره این باشه به مفهوم این نیست که بپذیرید قضاوت کردید به مفهوم اینه که صلح کنید باهاش و در لحظه بگید باشه این باشه اینجا توقف ذهنی را در لحظه برای شما میاره البته این زمان میبره یعنی منی که الآن دارم این را میگم اصلاً مدعی نیستم و نرسیدم اصلاً غیرممکنه برای آدمی مثل من، خودم فهمیدم من ذهن تصویری دارم که توقف درش تقریباً متأسفانه یا خوشبختانه ذهن تصویری خیلی سخته توقف دادنش ذهن مصّور خلاقی دارم که هر چی که شما فکر کنید و تصور کنم برام اتفاق می افته و اینها توی روانشناسی یه ذره کارشون توی این عالم سخت میشه شما در لحظه در شبانهروز راس هریس میگه ۸۰ هزارتا فکر در۲۴ ساعت معمولاً متوسط ۸۰ هزارتا فکر میاد من فکر میکنم بالای ۱۲۰ هزارتا فکر دارم و چون فکر تصویری در لحظه است یعنی چی؟ این را تصویر کن، این را تصویر کن، حالا حساب کنید من با خودم باید چیکار کنم؟ روانی نشم خوبه دیگه من راهش را پیدا کردم که نجات پیدا کردم به شیوه خودم توقفش را اینجوری میکنم.
فقط در لحظه اون چیزی که هست را تصویر میکنم نه احساس به خرج میدم نه کار دیگه ای چون اگه مثلاً توی گام چهارم به شما گفتم این را میخواهی این را تصویرسازی کن و بعد رهاش کن بهش وابسته نشو دیگه برای چی این را گفتم؟ برای اینکه اگر بخواهی نگهداری تصویر دیگه هم میاد تراکم تصویر تو رو دیوانه میکنه باید رهاش کنی و مقاومت؛ مقاومت ایجاد میکنه یعنی ذهن تو را باعث میشه بعد از یه مدت بشینی فقط با اینها بجنگی نمیرسی بهش یه بحثه میرسی بهش یه بحث دیگه ولی اگر وابسته بهش نشی بگی من این را می خوام اوکی اقدام انسانی هم میکنم ولی میذارم باشه این همینطوری باشه برم بعد میام حالا تصویر بعدی میاد تو آرام میشی دیگه نمیجنگی با چیزی.
و نکته آخر که خیلی برام اهمیت داره مثل همیشه چیزی که لحظه حال را برات خیلی خیلی میاره و ارمغان لحظه حال هم هست خودش در دل خودش پذیرش همان لحظه و زندگی کردن درش هست یعنی بگی من توی این لحظه هیچ وظیفهای جز اینکه الآن بفهمم چهکارهام توی این عالم ندارم من الآن وظیفهام اینه مثلاً اینرو بخورم دیگه سعی نکنی به چیز دیگری فکر کنی این تمرین خیلی خوبی داره هر موقع هر کاری اومدید بکنید بگید من یک تایم مشخص دارم.
مثلاً خود من چیکار میکنم مثلاً میگم مطالعات ۴۰ دقیقهای ۴۵ دقیقهای دارم میگم تو توی این ۴۵ دقیقه هر کاری که کردی خارج شدی از مسیر اصلیت فقط مطالعه کن اگر تو اون لحظه فکر کنم که باید به آقای قزوینی زنگ بزنم انجامش نمیدم برمیگردم توی مسیر اصلی اگر فکر کنم که باید بهغیراز خواندن بنویسم هم این کار را نمیکنم فقط خواندن و این اصلاً هم اشکال نداره که تو چیزی را که میخونی یه ذره توی این حالتها نفهمی اشکال نداره اون بحث بعدیش میشه ولی توی لحظه زندگی کنی فهمت هم بعد از اون با کلمه درگیر میشه دیگه آنقدر عمیق میشی که بهجای اینکه کلمه را بخونی کلمه تو رو میخونه که بعداً راجع به این صحبت میکنم.
یه نکته دیگه هم بگم که اکهارت توله در نیروی حال گفته وقتی در شرایط غیرقابلتحمل هستید وقتی شرایط سخت میشه توی زندگیت سه تا انتخاب داری ۱) یا کنار بکشید و منفعل بشید عموماً توی ایران این کار را میکنند و مردم کس دیگری را مقصر زندگیشان میدانند ۲) یا تغییر بدهید ۳) یا بپذیرید.
حالا فرق تغییر بدهید و بپذیرید چیه؟ وقتی میپذیری میتونی کسی یا چیزی را تغییر ندی من میپذیرم دنیا اینجوری هست به من چه خودم زندگی خودم را میکنم وقتی تغییر میدی بلند میشی که دیگران را یا لزوماً خودت را تغییر بدی اینها با همدیگر متفاوته اینرو نیروی حال هم گفته توی نیروی حال این حرف رو زده بعد جملهی جالبی داره که نمیدانستم به این مستندی هست من سر کلاسم گفته بودم فکر کنم سر کلاس شما هم گفته بودم؛ گفته بودم هر عملی بهتر از بیعمل بودنه و جالبه عین جملهاش اومده من این کتاب را تازه تموم کردم من برعکس اومدم بعضی آثارش را، هر عملی از بیعملی بهتر است اینطور فهمیدم که منظورش اینه که وقتی تو عمل میکنی اگه غلط هم باشه ازش درس میگیری و تجربه میکنی و بهترین مدرس ما توی زندگی تجارب ماست.
نکته آخر اینکه مسئلهای که بسیار کمک میکنه به اینکه آینده و گذشته را برای همیشه فراموش کنیم و در لحظه حال وظیفهمان را انجام بدهیم این هست که از ترس هامون عبور کنیم ترس یکی از بزرگترین معضلات ذهن ماست که لزوماً در خارج از تو هم وجود نداره و خیلی ترسهای ذهنیه یعنی من مثلاً میترسم یه کاری بکنم چون ذهنم هی دائم میگه میترسی در گام نهم بهش میرسیم ولی اجالتا اینکه اگر میخواهید توهم گذشته و آینده را بردارید یه مقدار روی ترس هاتون کارکنید از هرچه که ترسیدید یا ریشه درگذشته داره یا ریشه در آینده این را بارها تمرین کنید ببینید اینطور هست که من میگم و دیگران میگن یا نه من بهیقین برای خودم این را رسیدم هرجا از چیزی ترسیدم یا ریشه درگذشته داره یا آینده اگر در لحظه حال زندگی کنم ترسی وجود ندارد چون عملاً دیگه گذشته و آیندهای اون لحظه برای من وجود نداره و سلام.
علیاکبر قزوینی: خیلی متشکرم خودتان را تشویق کنید و جلسه را به پایان برسانیم خسته نباشید.
[av_hr class=’short’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-vleqcd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
برای اطلاع از جلسات بعدی کافه تحول، میتوانید در خبرنامه ایمیلی سایت عضو شوید (فرم عضویت را کمی پایینتر مییابید)؛ یا در کانال تلگرامی مدرسه تحول فردی عضو شوید، و یا صفحه اینستاگرام مدرسه تحول فردی را دنبال کنید.
[av_hr class=’short’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-vleqcd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
درباره علی اکبر قزوینی
نویسنده و مدرس و کوچ زندگی است. وی در آموزشهای خود جدیدترین یافتههای روز را با تجربیات شخصی و فرهنگ غنی ایران ترکیب میکند که حاصل آن نوشتههایی خواندنی و تحولی عمیق در شاگردان وی است. علیاکبر قزوینی چند سالی ساکن کانادا بوده و اقامت آن کشور را دارد. وی هماکنون در ایران زندگی میکند.
نوشته های بیشتر از علی اکبر قزوینی
دیدگاهتان را بنویسید
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید